دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

افسانه نوحصار دیزباد در سایت دکتر الهه معروضی


دیزباد - Dizbad

 دکتر الهه معروضی که اتفاقا ساکن منطقه دکتر بهشتی مشهد است، یکی از پزشکان توانمند ایرانیست که به تحقیق و پژوهش و سیر و سیاحت بیشتر از پول می اندیشند. برای من هم بسیار جالب بود که در سایت ایشان در مورد «دیزباد» مطلبی یافت شود. اما وقتی متوجه شدم که او مشهدی است و ساکن دکتر بهشتی به بسیاری از سوال های ذهنم پاسخ داده شد.

وی احتمالا با یکی از دیزبادی ها ملاقاتی داشته  و ضمن آن در مورد نوحصار دیزباد سوال کرده و از آنجا که روایات در مورد نوحصار دیزباد بسیار است و دیزبادی عزیز نیز در پاسخ دادن دقت نکرده و الهه معروضی نیز احتمالا به همان منبع بسنده کرده است و در نتیجه روایتی ناصحیح و بسیار ناصحیح را از نوحصار دیزباد را در سایت دکتر معروضی ثبت شده که امیدوارم بازبینی شود.

جهت جلوگیری از دوباره نویسی متن را با رنگ قرمز ویرایش می کنم.


متن مندرج در سایت خانم دکتر الهه معروضی:


معروف است نوجوانی به نام امام قلی در خانۀ بزرگ (خانه کلان یا به گویش محلی خنه کولو) (عبادتگاه دیزباد) خدمت می کرده. امام قلی در خانه کلان چراغبان بود. مسئول روشن نگاه داشتن چراغی به نام «کولی» که سوخت آن نوعی بوته به نام «چرغو» است. این هیزم نور فراوان دارد اما دود نمی کند.


 روزی لیوان به دست از در خانۀ بزرگ بیرون می آید تا برای کودکی آب ببرد. (بنده تا کنون چنین چیزی در روایت های متنوع نوحصار نشنیده بودم که خانم دکتر نقل کرده است!)


فردی بسیار نورانی را در مقابل خود می بیند و به دنبال وی راه می افتد. (آن شخص نورانی مرشد و رهبر امام قلی ذوالفقار علی است که از او با نام مولانا ذوالفقار علی یاد می کنند.)


 آن شخص در کمر کوه عصایش را به سنگها می زند و چشمه ای که هنوز نیز جاری است ظاهر می شود.(این قسمت مربوط به بخش  ما قبل آخر داستان است.) 


امام قلی همچنان به دنبال فرد نورانی می رود و از او می خواهد حاجتش را برآورد. (اساسا در تفکر عرفانی امام قلی یا همان خاکی چیزی به نام حاجت معنی ندارد. او به دنبال حق بوده و از ذوالفقار علی می خواهد که او را به همراه خودش تا رسیدن به حقیقت رهنمون شود.)


 پاسخ می شنود اگر شانه در میان محاسنت گیر کند حاجتت برآورده می شود. ( این بخش اول روایت است و آن هم به گونه ای که اشاره شد امام قلی به دنبال حق می گشته.) 


امام قلی که 12 یا 13 سال بیش نداشته شانه اش را به صورت می کشد و شانه در میان محاسنش می ماند. ( نوجوان 14 ساله که محاسن نداشته پس امام قلی شانه را در صورت خود فرو می کند و شانه می ایستد!)


 آنگاه برای اثبات حضور مرد نورانی نشانی از وی می طلبد. (امام قلی در سفری روحانی که از آن به معراج هم تعبیر می شود مسیری را طی می کند تا در نهایت با روایت کل داستانش سنتی مملو از نماد پردازی را بنا نهد.)


 آن شخص در محلّی بسیار صعب العبور جای پایی می گذارد که هنوز هم هست. (اثری از جای پای اسب ذوالفقار علی بر روی صخره ای در بالای حصاری صعب العبور باقی می ماند. که امام قلی می گوید در انتها باید از آن خاک چشید. یعنی «کل نفس ذائقه الموت» و بدین ترتیب داستان عرفانی او با رسیدن به سیمرغ در نوک کوه قاف به پایان می رسد.) 


آنگاه ناپدید می شود و امام قلی را پشت در عبادتگاه می بیند، در حالی که چهره ای مسن و محاسنی بلند و لیوانی پرآب در دست داشته است. (این بخش را هم من تا کنون نشنیده ام. اما می دانم که امامقلی پس از بازگشت می بیند که خانم هایی که به حقانی خواندن مشغول بوده اند هنوز در حال خواندن هستند و کارشان به پایان نرسیده است. یعنی گویی زمان نگذشته و این دقیقا یادآور معراج حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است.)


برگرفته از: پژوهش آقای ابوالفضل حسینی کارشناس میراث فرهنگی

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید تجلی جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ق.ظ

بد جور!!!

hossein یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ق.ظ http://kelateh-bala.loxblog.com/

جالب بود

ممنونم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد