به خوابی هزار ساله نیازمندم

تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

و عادت حمل درای کهنه ی دل را

از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

دیگر هیچ خدایی

از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

و آسمان غبارآلود این دشت را

طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد

...................................

+ گاه در چرخش دوران و زندگی انسان اتفاقاتی رخ میدهد که باعث تغییر در نگرش انسان نسبت به زندگی میشود ...

دعای خیرتان را خواهانم  ...

گاهی فقط شناختن کافیست ...


هر زمان مانند امشب فرصتی حاصل میشود به موسیقی غنی سرزمینم گوش فرا میدهم و بر آن مروری میکنم

آرامشی حاصل میشود وصف نشدنی

از نوایِ سنتورِ زنده یاد پرویز مشکاتیان گرفته تا آوازِ بنان

از مضراب دلنشینِ جلیل شهناز گرفته تا نی نوازیِ حسن کسایی

از تار نوازیِ بینظیرِ بیگچه خانی تا صدای داوودیِ شجریان

ویولن دلنوازِ همایون خرم تا صدایِ ملکوتی ایرج بسطامی

از لطافتِ پنجه های عبدالله سرور احمدی تا نواهای سحر آمیزِ دوتارِ حاج حسین یگانه

و بیشمار استادان و نام آورانِ عرصۀ موسیقی سنتی و مقامی

ستون های موسیقی که فرو ریختند و ستون های باقیمانده ای که قدرشان دانسته نمیشود و صد افسوس

که امروز موسیقی سنتیمان هم منزلگهِ بی هنرانی شده که عملا علم و هنرِ موسیقی ندارند

متاسفانه سلایق هم به بیراهه رفته

به قولِ استاد حسین علیزاده به جای موسیقی ایرانی فاجعه گوش میدهند

موسیقی که بزرگتری بالای سرش نباشد ، موسیقی که بزرگانش خانه نشین شده اند

از موسیقی که استادانش تازه بعد از رفتن شناخته میشوند و نامشان بر سرِ زبان ها می افتد

چه انتظاری میتوان داشت

آیا نباید انتظار داشت که فاجعه جایگزینِ موسیقی شود

حکایتِ ضرب المثلی که

(( آب که سربالا میره     قورباغه ابوعطا میخونه ))

این ها را ننوشتم که بگویم من موسیقی خوب و غنی گوش میدهم و دیگران فاجعه ، نه

از نسل جوان نمیتوان انتظار داشت مثلا آواز استاد بنان گوش کنند

در مجالس عروسی نمیتوان انتظار داشت که مثلا آواز شجریان پخش شود

هر موسیقی جایگاه و مخاطب خاص خود را دارد و هیچکس هم مخالفتی ندارد

نوجوانی 16 ساله که آواز ادیب خوانساری گوش نمیکند و یا کهنسالی 80 ساله که ساسی مانکن را بر نمیتابد

خواستم گفته باشم باید از بزرگان حمایت کرد

با گوش کردن با دنبال کردن و با یاد کردن از سرمایه هایی که داریم

و حتی گاهی فقط شناختن کافیست ...

ادامه نوشته







افسانه ای هست که میگه این موجود زیبا زمان مرگ خودش رو میدونه

و هر جایی از این دنیا که باشه خودش رو به یک نقطه خاص میرسونه و وقتی به این مکان رسید

میره کنج برکه میشینه و از نیمه شب تا طلوع آفتاب شروع میکنه به آواز خوندن

و با طلوع خورشید جون میده و میمیره

اون مکان محلی نیست جز جایی که اولین بار این پرنده جفت خودشو اونجا پیدا کرده ...

..........................................................

ادامه نوشته

دیوانی جلی ...






" دیوانی جلی "

از ترکیب خطوط ثلث و نسخ و ریحانی درست شده و تمام حرکات اعراب و نقطه و تزئینات اضافی

و نقطه های ریز برای یکنواخت کردن خط بکار میرود که بسیار وقت گیر است و زیبا

انواع خطوطی که توسط هنرمندان ( ترکیه فعلی ) با زحمات فراوان به اوج زیبایی رسیده بود

با آمدن آتاتورک مبدل به خط لاتین گردید و فقط عده ای دلسوز و علاقمند این هنر شریف را

با مشکلات فراوان زنده نگه داشته اند

با اینحال جای بسی امید است که خوشنویسان مصری خط دیوانی را ادامه داده

و از آن حفظ و حراست کرده و در زیبایی و پیشرفت آن کوشیده اند

بخصوص مصطفی بک غزلان شاگرد پاشا شکری خطاط دربار ملک فواد اول پادشاه مصر برای ترویج

و تکمیل این خط زحمات زیادی متحمل شده و در این راه به شهرت فراوان رسید

تا آنجا که حتی بعضی ها خط دیوانی را خط غزلان مینامند

خط فوق نمونه ای از خط دیوانی جلیست که توسط اینجانب در سال 1391 قلمی گردیده

خط دیوانیِ خفی ...




در اواسط قرن هفتم هجری و اواخر قرن 13 میلادی توسط هنرمندان از ترکیب خط توقیع و رقاع خط تعلیق ابداع گردید

و به عنوان خط مخصوص مورد استفاده ایرانیان قرار گرفت

چون در همۀ شئون رقابت شدیدی بین ایرانیان و عثمانیان بودسلاطین عثمانی همراه با منشیان و هنرمندان وقت

خطِ دیوانی را که با ذوق و سلیقه خودشان سازگار بود از ترکیب خط نسخ و ثلث و تعلیق که هر سه خطوط ایرانی هستند

ابداع نمودند و چون این خط در مکاتبات اداری سلاطین عثمانی مورد استفاده قرار میگرفت

خط دیوانی ، همایونی یا مقدس نامیده شد

خط دیوانی بعد از فتح شهر قسطنطنیه توسط سلطان 
محمد ثانی در اواخر قرن هفتم هجری رواج یافت

و بوسیلۀ استاد ابراهیم منیف معاصر سلطان محمد فاتح قواعد خط دیوانی وضع گردید

و بعد ها در سال 1280 قمری استاد ممتاز بگ زیبایی و استواری خاصی به این خط داد که همزمان با حکومت

سلطان عبدالحمید خان اول ( 1789_1774) میزیست

ناگفته نماند که این خط به عنوان رمز مکاتبات و اسرار سلاطین سلطانی بکار میرفته

و بجز کاتب یا بعضی از دانش پژوهان کسی از خط دیوانی اطلاعی نداشت

لذا کلیۀ مراسلات سری فقط با این خط نوشته میشد

ضمنا دو برادر به نام های عزت و حافظ تحسین این خط را به تکامل و به اوج زیبایی رسانیده اند

عکس فوق نمونه ای از خط دیوانی خفیست که در سال 1386 توسط اینجانب قلمی گردیده

دیوانی بر دو نوع است دیوانی خفی که مشاهده و مطالعه فرمودید و دیوانی جلی که در فرصتی مناسب

توضیحات و نمونه ای از آن را تقدیمتان خواهم کرد .



کودکی ...


کاش میشد در ورای خاطرات کودکی

چرخ گردون فلک

ساعتی زین گردش بی حاصلش

مکث میکرد و مرا

در میان خاطرات کودکی

جا میگذاشت

کاش میشد فاصله معنی نداشت

در دل ما غصه ها جایی نداشت

بی کسی ، چون قصه ها افسانه بود

عاشقی ، سهم دل دیوانه بود

ادامه نوشته

رخوت ...


تکیده ام

چونان درخت پیر خمیده ای بر جویبار

که از وفور آب

به رخوتی رحمناک دچار گشته است  ...

" نظرباز "


کوهنوردی و لذت بردن از زیبایی های زمستان

1392/10/23

مشاهدۀ عکس ها در ادامۀ مطلب

ادامه نوشته


فریاد که از عمر جهان هــــر نفسی رفت

دیدیم کزین جمــــع پراکنده کســـی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت


ه_ ا _ سایه

یلدا فرخنده و مبارک باد ...


همه بر آن همه دردم امیدِ درمان است

که آخری بُوَد آخر شبان، یلدا را


روز رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف


گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست


یادِ آسایش گیتی، بزند بر دل ریش


صبح صادق ندمَد تا شب یلدا نرود


برآی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد


که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم


نظر به روی تو هر بامداد نوروزی است


شبِ فراق تو هر گه که هست یلدایی است



" سعدی "


طبیعت گردی ...



دو شب میهـمانِ امــامـزاده غفّـار و سه روز میهمانِ طبــیعت زیبـای زادک ...

ادامه نوشته


سرخ شد .. کف دست های کوچکِ چوپانی اش

 

به ترکه ی غفلتی کودک وار

 

سرخ شد .. گونه های مهتاب ندیده اش

 

در چشمانِ دریده ی خانِ ده بالا

 

سرخ شد .. بالینِ معصومَ ش

 

در حجله ی صلحِ صد ساله ی دو طایفه

 

سرخ شد سیب زمینی ها

 

روی اجاقِ دیرپایِ پختگی عقل

 

تا عاقبت

 

سرخ شود دیوارهای کاه گلی گرمابه

 

به رد انگشت های ظریفَ ش

 

در صبحِ جمعه ی جماعتی

 

که قصد بیدار شدن از خوابِ قرن پیش را نداشت ..

 

آری ؛ به گمانم ، سرخی

 

همان رنگِ خجسته ی بخت دخترک رعیت زاده ی دهِ ما بود ..


" شیرین فروغان "


از پس این هزاران درد ...

 بگذار این ترانه واپسین باشد

برای نگاهی که هرگز از نظربازی باز نماند

و این شعر واپسین صدا

از گلوی خسته ای که هرگز آنچنان که سزاوار بود بانگ بر نداشت

 دریاها روزی خواهند خشکید

و کوه ها فرو خواهند پاشید

و بادها از وزیدن فرو خواهند ماند

 روزی که هیچ درختی نخواهد ماند

و در هوای ملول ،

عطر هیچ گلی متصاعد نخواهد بود

 پس بگذار این واپسین داستانمان باشد

در حافظه ی زمینی که روزی تمام خاطراتش را از یاد خواهد برد

و تمام میراث شگفتش را به آن واپسین باد تسلیم خواهد کرد

 نه تو می مانی و نه من

و نه هیچ امیدی خواهد بود به جاودانگی این پیوند

همه ی دستها روزی از هم جدا خواهند شد

و همه ی پیوندها خواهند گسست

و همه ی آغوش ها

در گذرگاه صعبی ، به ضربه ی بی مقدار مرگی بویناک ، از هم باز خواهند ماند

 شاید که این واپسین بوسه است

بر افسوس لبان پر خواهشی که زنده اند ، از گردش خونین حیات ، در تمام اندام زنانه ات

و بوسه ای پس از این شاید ، کام از مرگ برگیرد ...

 سحرگاهی از دور دست ترانه ای شنیدیم

و آنچه را که امروز زندگی می نامیم آغاز کردیم

سحرگاهی که از خواب آرام کودکی برخواستیم ،

و به آگاهی رسیدیم

به عشق ، به حیرت ، و سرانجام به درد ... 

 و از آن پس بود که شب فرا رسید ، و باز شب بود و شب

 و دیگر هرگز طلوع خورشید را ، در افق تاریک دیدگانمان ندیدیم

و هرگز نزیستیم

 بگذار این ترانه واپسین باشد

بگذار بعد از این هزار سال نزیستن ، در یقین ظلمت

پس از این هزاران درد

زندگی کنیم

 در طلوع مسلم خورشیدی

که بانگ بر می دارد

عشق در این واپسین ساعات هنوز ،

از اشاعه ی مقدسش باز نمانده است ...


.....................................................

نظر باز " مهدی سیفی "

تسلیت



سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

نلسون ماندلا پدر آفریقای جنوبی سمبل مقاومت ، آزادگی و مبارزه با نژاد پرستی درگذشت

یادش جاودان و راهش پر رهرو باد






ادامه نوشته

نشانی ات چیست ؟؟؟


از باد هرزه پرسیدم

نشانی خانه ات را


برگی خشک از کنار جویی جهید

و تن به دیوار خرابه ای کوبید


گردی از کوچه برخواست

در هم فرو پیچید و به میدانگاهی فرو نشست


درخت ها آوازخوان شدند

و پنجره ها در هم شکستند


دریافتم که تو

باد را نیز آواره کرده ای ...


نظرباز _
(مهدی سیفی )



انسان ...




انسان را حماقت از آن روست

که می پندارد ، می داند

و از ضعف خویش آگاه نیست

چرا که ندانسته های بی شمارش را نمی شناسد


جهان هر انسان دایره ای ست


به شعاع نزاع همیشه ی خواسته ها و داشته هایش


فاصله ای ست شگفت


میان آنچه هست

و آنچه می باید باشد


انسان آوردگاه رنجهاست


به آونگ زندگی

و تناقض رفتارهای ناپایدارش

پژواک جبر محتومی ست

که هیچ شعوری در آن مشهود نیست ...


نظرباز 
" مهدی سیفی "

تولدت مبارک ...



یک سال پیش در چنین روزی خسته و درمانده از آشفتگی های  دنیای حقیقی به گریزگاهی به نام دنیای مجازی

پناه آوردم

روز هایی که میگذشت و من روزمرگی میکردم

برای برون رفت از افسردگی ها و گرفتاری ها فضای جدیدی برای روحم فراهم کرده که در آن بی هیچ حجابی هر

چه دل تنگم خواست گفتم دل نوشت ها و عقل نوشته هایم را با دوستانی دیده و نادیده ،حقیقی و مجازی

قسمت کرده و از این رهگذر نیز بسیار آموختم

از آن روز یک سال گذشت و من بر خود واجب دیدم از یکایک دوستانی که با نقد و نظرات ارزشمند خود مرا به بودن

و نوشتن در این فضا ترغیب نمودند سپاسگزاری کنم

در پایان تشکر میکنم از همه عزیزانی که در طول این یک سال مرا خواندند ، قدم بر دیدگانم نهاده و به این کلبۀ

محقر قدمِ محبّت نهادند .


ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من

که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را



طبیعت گردی و کوهنوردی ... 15 و 16 آبان

 


مشاهده عکس ها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

نیازمند مباد ...


خدایا ...



خدایا چارۀ بیچارگانی

ادامه نوشته

کورش کبیر ...



مامِ میهن امروز دلتنگ توست

7 آبان روز بزرگداشت کورش کبیر
پدر ایران زمین و اولین دادگستر گیتی ، مبارک و فرخنده باد



تندیس کورش کبیر در پارک المپیک سیدنی در حالی که در تقویم ملی ایران نامی از کورش نیست

..........................................................

دلم خیلی هوای شیراز رو کرده

در ادامه مطلب گلچینی از عکس هایی که در نوروز سال 1390 از پاسارگاد عکاسی کردم ببینید

ادامه نوشته

مطلبی برای خوشنویسان ...




فقط خوشنویسان محترم مطالعه نمایند ...


........................

برگرفته از سایت سرای خوشنویسان ایران
 در ادامه مطلب

ادامه نوشته

بد شانسی یا خوش شانسی ...



نمیدونم چرا هروقت و به هر دلیلی دوربین عکاسیم رو همراهم نمیبرم زیبایی های طبیعت صدچندان میشه

دیروز یک طبیعت گردی و کوهنوردی دیگه داشتیم

این کار تمام خستگی ها و دغدغه های روحی رو هم از بین میبره

اینبار عکسی نگرفتم اما مشاهدات حیات وحشمون از همیشه جالبتر بود

......................................

حدود ساعت 10 صبح که کنار چشمه ای که مشهوره به چشمه علف خرس مشغول گپ زدن بودیم

در فاصله حدود 500 متری و بالای کوه سه قلاده گرگ دیدیم

که البته در این فصل سال و در اون مکان سابقه نداشت

حدود 4 ساعت بعد یعنی ساعت دو و نیم ظهر زمانی که در همون مکان مشغول ناهار خوردن بودیم

برای یک لحظه برگشتم و یک نگاهی به همون کوه پشت سرمون که گرگ ها رو دیده بودیم انداختم

و دیدم که چیزی سر کوه ایستاده و وقتی با دوربین دو چشمی نگاه کردم

دو راس قوچ اوریال خیلی زیبا دیدم که باعث شد خیلی بیشتر از نبود دوربین عکاسیم حسرت بخورم

در طبیعت قوچ و میش های وحشی سالی یکبار و در مدت کوتاهی برای جفت گیری با هم قاطی میشن

ولی در اون منطقه به اجبار و بسته به شرایط منطقش قوچ و میش به همراه بره ها در تمام طول سال

با هم زندگی میکنند

در گله یک رئیس که اون هم همون قوچ مسن و قوی گلست وجود داره و گله رو رهبری میکنه

در اون لحظه که گله پشت کوه بودند اون قوچ بزرگ از بالای کوه منطقه رو زیر نظر داشت تا در صورتی که

خطری اونها رو تهدید نکنه با احتیاط بیان پایین و آب بخورن

و در صورتی که احساس خطر کنن و به هر دلیلی نتونن این کار رو بکنن به چشمه دیگه ای میرن و

اگر چشمه دیگری در اون منطقه نباشه میتونن تا دو یا سه روز هم آب نخورن

حقیقتش خیلی ناراحت شدم که بخاطر وجود ما در اونجا نتونستن بیان پایین و آب بخورن ...

در قرن 21 و با وجود شکار بی رویه و تصرف و پیشروی انسان به محل زندگی حیوانات دیدن این موجودات بسیار

زیبا در طبیعت فوق العاده لذت بخشه و به ندرت اتفاق میفته  ...

خسرو خوش نوا ...






آنگه که صبا شنید آوازِ نَهُفت

آنگه که گل از شوقِ صدایِ تو شکفت

آنگه که هَزار شد زِ آوایِ تو مست

آنگاه فلک صد آفرینت می گفت


ای چشم و چراغِ همه شیرین سخنان

سرمست زِ آوای تو هر پیر و جوان

ای مرهمِ زخمِ عاشقانِ بیدل

بنگر زِ نوایت به سماع است جهان


ما سرخوشِ نغمه ی دل انگیزِ توایم

سرمستِ نوایِ طرب انگیزِ توایم

ای خسروِ خوش نوایِ آوازِ کُهن

دلبسته ی شورِ شادی انگیزِ توایم

ببار ای بارون ببار ...



بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

.................

هیچوقت از راه رفتن زیر بارون لذت نبردم و نمیبرم " دلگیره

یادمه چند سال پیش کار مهمی داشتم که به خاطر بارش بارون لغو شد و من خیلی از این پیشامد ناراحت بودم

تو خونه که نشسته بودم این شعر رو گفتم


باری ای دل " غم آن بارش باران چه خوری


شبنم است این" غم آن سیل خروشان چه خوری


گر نباشد همه را بارش و نعمت و ناز

و ...

یادمه اولین و آخرین باری که زیر بارون دو ساعت راه رفتم و حتی خیس شدن رو هم احساس نکردم

زمانی بود که شیراز بودم و با یکی از دوستان رفته بودیم تخت جمشید

دوست گرامی من که از ماشین پیاده نشد و من تنهایی رفتم و با حوصله همه جاش رو دور زدم

هیچکس جز من داخل تخت جمشید نبود ...

مغالطات ...


به هر جایی که اخباری از استاد بزرگ و پیشکسوت خوشنویسی ( علی اکبر اسماعیلی قوچانی )
منتشر شده سری زدم و مطالعه کردم اونها رو پر از اشکال دیدم و ای کاش کسانی که برای مصاحبه به حضور استاد میرسند یا عین مصاحبه را منتقل کنند و یا اطلاعات کافی در مورد استاد و هنر شریفشون داشته باشند تا دیگران را نیز به اشتباه نیندازند ...

نمونه جدیدی از همین مصاحبه ها که من ایراداتش رو گرفتم و با رنگ سبز نوشتم و جایی اگر توضیحی لازم بوده دادم

" مطالعه در ادامه مطلب "

ادامه نوشته

گنبد گیتی ...




ای دیو سپید پای در بند  ای گنبد گیتی  ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی  بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی ، تو نه مشت روزگاری ای کوه  نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده‌ی زمینی از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه  وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین ، سخن همی گوی افسرده مباش ، خوش همی خند
ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بی‌ مماثل معجونی ساز بی‌همانند
از آتش آه خلق مظلوم وز شعله‌ی کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینه‌ی عاد صرصر شرر عدم پراکند
بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا ، که باید از ریشه بنای ظلم برکند
زین بی‌خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند

زیبایی های هزار مسجد ... دو روز و نیم ...


بدون شرح ...

مشاهده عکس ها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

شستن خاطرات ...



آهــای بــــــاران .....


 هــر وقـت قــــرار است بیــایــی .....


خـبـــــرم کــــــــن ...


یــه عــــالمــــه خـــــاطــــــره دارم ...


کــه زحمت  شستنــــش را بــایــــد تـــــو بکــــشــــی ....


نیابد محفلم گرمی ...


نه دل مفتـون دلبندی ، نه جان مدهوش دلخواهـی

نـه  بر مژگان مـن اشـکی ، نـه بر لبهای من آهـی

نـه جــان بــی نـصـیـبـم را ، پـیـامـی از دلآرامی

نـه شـام بـی فـروغـم را ، نـشـانـی از سـحرگاهی

نـیابــد مـحـفـلم گـرمی ، نـه از شـمعی نه از جمعی

نـدارد خـاطـرم الـفـت ، نه با مـهری نه با مـاهـی

بـه دیـدار اجـــل بـاشـد ، اگـر شـادی کـنــم روزی

بـه بخت واژگـون باشد ، اگـر خـنـدان شـوم گـاهـی

کــی ام من ؟ آرزو گم کرده ای تـنـها و سـرگـردان

نـه آرامـی ، نـه امـیـدی ، نـه هـمدردی ، نه هـمـراهـی