در گفت‌وگوی تفصیلی با حمیدرضا سهیلی مطرح شد؛

در گفت‌وگوی تفصیلی با حمیدرضا سهیلی مطرح شد؛
 
 

نقل از  صبح توس هنرمندان یکی از اقشاری بود که در کنار مردم و پابه‌پای آن‌ها وارد عرصه انقلاب شدند و تلاش کردند با زبان هنر این انقلاب را همراهی کنند، یکی از این افراد حمیدرضا سهیلی است.

 

سهیلی نویسنده نمایشنامه‌نویس و بازیگر پیشکسوت تئاتر است که به مناسب ایام دهه فجر به سراغش رفتیم تا گفتگوی صمیمانه‌ای با او انجام دادیم که مشروح این گفتگو را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید.

 

 

ادامه نوشته

سعید سهیلی، نویسنده و کارگردان؛برای شهدا کاری نکردیم

سعید سهیلی، نویسنده و کارگردان؛برای شهدا کاری نکردیم

 

فکر می‌کنید اگر شهید هم‌اکنون بین ما حاضر بود، با‌توجه‌به روحیه هنری‌اش چه جایگاه اجتماعی‌ای می‌توانست داشته باشد؟
﷯ 
مسعود از تمام برادرانش روحیه هنرمندانه‌تری داشت. اهل مطالعه بود. تئاتر کار می‌کرد. کاریکاتوریست خیلی خوبی هم بود. فکر می‌کنم اگر بود و ادامه می‌داد، الان می‌توانست یکی از بهترین هنرمندان باشد، به‌خصوص که به‌شدت قلم طنزی داشت. نمی‌توانم قطعا یک مسیر را برایش تعیین کنم، اما مطمئنا به‌دلیل پشتکاری که داشت، می‌توانست امروز حرفی برای گفتن داشته باشد. بعید می‌دانم خارج از مقوله هنر کاری را دنبال می‌کرد.
﷯ 
خودتان در فعالیت‌های انقلابی سابقه دارید، از محافظان شهید‌هاشمی‌نژاد بوده‌اید و طی هشت سال جنگ تحمیلی در جبهه هم حضور داشته‌اید. فکر می‌کنید حضور شهدای هنرمند تا چه اندازه آن زمان مفید بود و آیا حق آن‌ها را ادا کرده‌ایم؟
همین الان هم کسی از شهدا یادی نمی‌کند! آن کاری را که لازم و زیبنده شهداست، اصلا نمی‌بینیم؛ به‌خصوص شهدایی که کار هنری می‌کردند، گمنام‌تر ماندند. کسی که فرمانده بود یا سمت خاصی داشت، حداقل چند خیابان به نامش ثبت کرده‌ایم. چند‌کتاب در این مقوله به چاپ رسانده‌ایم، اما کسانی که در جبهه کار هنری انجام می‌دادند و هم‌زمان می‌جنگیدند، دیده نشده‌اند. فکر می‌کنم نه‌تنها دیر انجام دادیم، بلکه کم
انجام دادیم.
﷯ 
هیچ‌وقت تصمیم نگرفتید فیلم زندگی برادرتان را بسازید؟
در تمام آثارم سعی کرده‌ام حتی در حد نامی، از آن تعداد از بچه‌هایی که می‌شناختم یاد کنم؛ مسعود، شهیدحسن حسینی، حمید رجبیان، اسماعیل‌زاده‌ها و اکبری و.... اما اینکه کاملا یک فیلم از زندگی شهدا بسازم، هنوز نه. مردی شبیه باران تا‌حدودی تلفیق از زندگی شهید‌منصور قاسمی و شهید‌مسعود سهیلی و سردار هاشم دُرچه‌ای بود.
﷯ 
مردی شبیه باران هنوز در خاطره‌ها مانده است؛ چرا کمتر کار این‌چنینی ساختید؟
ساخت فیلم برای دفاع مقدس و شهدا واقعا توفیق می‌خواهد. سعادتی است که باید نصیبم شود. امیدوارم خداوند کمک کند و بتوانم درباره شهدا فیلمی بسازم. البته اینکه مدتی است به‌صورت مستقیم به‌سمتش نرفته‌ام، به این دلیل بوده است که کاری که باید ساخته شود، حتما باید کامل و جامع باشد و حق مطلب کاملا ادا شود. دوست ندارم فیلمی بسازم که در اکران مهجور بماند. دلم می‌خواهد کار موفقی بسازم که بتواند با نسل جدید ارتباط برقرار کند. جذاب باشد. با بیان و زبان نو باشد. اگر نمی‌خواستم به این ابعاد فکر کنم می‌توانستم سالی دو فیلم هم تولید کنم! دلم نمی‌خواهد شبیه برخی از بزرگواران بدون اینکه به ابعاد تأثیرگذاری فیلم فکر کنم، صرفا یک کار را تولید کنم.
﷯ 
به‌عنوان یک هنرمند ماجرای سه‌بار تشییع‌شدن پیکر برادرتان را چطور توصیف می‌کنید؟ چشم‌انتظاری مادر جبران‌شدنی است؟
حرف‌هایی هست که گفتنی نیست. هیچ‌چیز را بی‌حکمت نمی‌دانم، اما واضح هم نمی‌توانم بگویم چرا او سه‌مرتبه تشییع شد. او در سه مقطع، تمام دوست و آشنا را زیر تابوت خود کشید. این‌ها مسائل گنگی است که عقل انسان نمی‌تواند تحلیل کند، اما قطعا سه مرتبه تشییع او حکمتی دارد. تنها درباره مادر خودم حرف نمی‌زنم، در خیلی از مادران شهدا این چشم‌انتظاری وجود داشته و دارد. عشق عجیبی بین این افراد است که اصلا مرگ فرزندانشان را باور نمی‌کنند. این چشم‌انتظاری را در کسانی که به طریق دیگر فرزندی از دست داده‌اند، نمی‌بینم. هنوز به جواب این سؤال نرسیده‌ام که چرا تمام مادران شهدا ته دلشان امید و انتظاری هست که شاید در زده شود و پشت در فرزندشان بیاید. شاید یکی از ویژگی‌های جنگ و شهدا باشد.

ما عشق را نشناخته‌ایم. بیاد شهید مسعود سهیلی در سی امین سالگرد عروجش

ما عشق را نشناخته‌ایم

 

شهید‌مسعود سهیلی، هنرمندی بود که سِن نمایش را مقدس می‌دانست، هیچ‌گاه بدون وضو بر صحنه حاضر نشد. 
او پرده آخر را در کربلای۴ برافراشت و چهره‌اش را با خون سینه گریم کرد، همان زمان که ما فرسنگ‌ها دور از میدان نبرد، شانه و آینه را تماشا 
می‌کردیم. 
مسعود همیشه می‌خواست قبل از آنکه هنرمند باشد، شهید باشد و یک روز شاهد شد، وقتی که تنها ٢٢بهار را دیده بود و هنوز تا پاییز فاصله‌ها داشت. او رفت و به شکوه و شگفت رفت و ما... ماندیم با حقارت، اندوه و رنجِ زندگی
بی‌شاهد. 
این هم سهم حقیری بود که خود خواستیم. ما در عشق کاری نکردیم. ما در هنگام هنگامه‌ها تنها نمایشی نوشتیم و عشق و شهادت را به تصنع بر صحنه فریاد کردیم. اما او عشق را واقعی دید. حقیقی بازی کرد.‌ ما حتی نتوانستیم این را درک کنیم که در عشق، شگفتی‌هاست. 
فقط عشق را فریاد کردیم و بلیت‌های چند‌تومانی به مردم فروختیم، در‌حالی‌که او و دوستانش عشق را حقیقی و بی‌فریاد مزمزه کردند و نوشیدند. اما مسعود، بی‌تکبر و ریا تصویر خود را به شهادت بر پرده‌ها نقاشی کرد. آری، شهید ادعایی
نداشت.
مسعود در سال‌١٣۴٣ به دنیا آمد. کوچک‌ترین عضو خانواده و بسیار دوست‌داشتنی بود. اما این عشق خانواده به او، وی را از جهاد دور نکرد. به جبهه رفت، وقتی هنوز پشت لبش سبز نشده بود. گلوله‌ای کارش را ساخت و مجروح به خانه باز‌آمد. اما میل رفتن هرگز در او خاموش نشد. 
عملیات کربلای۴ قرار بود آغاز شود. دل توی دلش نبود. خودش را دوباره به منطقه رساند. همه به خط زده بودند. تنها در پادگان با اشکی بر گوشه چشم نشست و به در خیره شد. دلش بدجوری شکسته بود. یک‌باره چشمانش برقی زد. ماشینی وارد پادگان شد، به‌سمت ماشین دوید. از کار خدا رزمنده‌ها چیزی را در پادگان جا گذاشته بودند که برای برداشتنش از نیمه‌راه بازگشته بودند. همراهشان شد و به‌سمت شهادت رفت. همان شب زخمی شد. عملیات لو رفت و لشکر عقب‌نشینی کرد. عراقی‌ها
جلو آمدند. برخی را کشتند و برخی را به اسارت بردند. سهم او از این تقسیم، اسارت سه‌روزه بود. او را به بصره بردند، اما آزار و شکنجه دشمن طاقتش را طاق کرد و
روز سوم به شهادت لبخند زد. پیکرش ماند. روحش تشییع شد. ١٠سال بعد جنازه‌ای با پلاک او در منطقه پیدا شد. خانواده قبول نکردند پیکر پسرشان باشد. نشانی از مسعود در آن پیکر
شهید نبود.
دوباره پیکری را با نام او تشییع کردند و این درست زمانی بود که نام و شهادت او در فیلم «مردی شبیه باران» به کارگردانی برادرش، سعید سهیلی ثبت 
شده بود.‌ 
جشنواره فجر به احترام شهید سکوت کرد و همه فیلم‌ها با دقایقی تأخیر و تأمل به نمایش درآمدند. این پایان ماجرای
او نبود. پنج‌سال بعد در‌جریان تبادل شهدا، پیکر او از بصره به 
ایران آمد. 
خانواده استخوان‌های مسعود را شناختند. برای مرتبه سوم تشییعی دیگر برایش مهیا شد. مادر می‌گفت: «مسعود از آمدن‌های مکررش پیامی دارد.» چه بود آن
پیام؟
ما عشق را نشناخته‌ایم و چیزی از آن نمی‌دانیم. برای شهدا هیچ کاری نکردیم. فقط ادعای‌مان زیاد است.‌ چه کسی چشم‌انتظاری ٣٠ ساله مادرهای آن‌ها را دیده است. 
ما شهدایمان را سخت شناختیم، که اگر نبود دست یاریگرشان تا امروز همین چند قدم را هم نمی‌توانستیم 
برداریم. کوچه‌ها را به نامشان زدیم و این بزرگ‌ترین کاری بود که انجام دادیم، اما دریغ که راه آن‌ها چیز 
دیگری بود...
حمیدرضا سهیلی، نویسنده کتاب؛ «صد سال تئاتر مشهد»

مردی شبیه باران. به بهانه سی‌امین سالگرد شهادت هنرمند شهید، مسعود سهیلی؛

به بهانه سی‌امین سالگرد شهادت هنرمند شهید، مسعود سهیلی؛ مردی شبیه باران

 
مادر شهید: یک دسته‌گل آوردند و قبری در بهشت رضا نشانم دادند و گفتند روحش را تشییع کنید
حمیده وحیدی- ٢١‌سال از ساخت فیلم «مردی شبیه باران» می‌گذرد. ابوالفضل پورعرب برای بازی در این فیلم، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد در پانزدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر را دریافت کرد. همه فیلم‌ها به احترام «مردی شبیه باران» در آن سال با چند‌دقیقه سکوت اکران شدند، اما شاید کمتر‌کسی بداند که سعید سهیلی این فیلم را با برداشت از داستان برادرش و تلفیق آن با زندگی دو شهید دیگر نوشته و ساخته است. سوم دی‌ماه مصادف با سی‌امین سالگرد پرواز بی‌بازگشت شهید مسعود سهیلی است، هنرمند جوانی که در آخرین خداحافظی‌اش آرزو کرد همچون حضرت زهرا(س) گمنام باقی بماند. دعایش مستجاب شد؛ سه‌مرتبه تشییع پیکرش باز هم بی‌جواب باقی ماند. به‌همین بهانه سراغی گرفتیم از خانواده او. به خانه مادرش رفتیم و با برادرهایش حرف زدیم، هر‌چند کمی سخت. کارگردان فیلم مردی شبیه باران را که آخرین فیلمش، «گشت ارشاد‌٢» فروش بسیار خوبی داشته است، ساعت ١١:٣٠ شب یلدا پیدا می‌کنیم. با اینکه شبانه‌روز درگیر ساخت فیلم جدیدش است، به قول خودش برای این موضوع همیشه باید وقت
بگذارد.
در آخرین روزهای پاییز به خانه‌اش می‌روم. نشانی سرراست است. خیابان خرمشهر، کوچه بُستان. مکان اقامت و محل شهادت شهید از نظر نام قرابت دارد. حیاط بزرگ و دیوارهای قدیمی با اولین قدم، خبر از جوانی تمام‌شده پدر و مادر می‌دهد. قامت خمیده مادر شهید از پشت پرده توری سفید باعث می‌شود پله‌ها را دو‌تا یکی بالا بروم. صدای خوشامدگویی‌اش قوی‌تر از جثه نحیف و ریز‌نقش‌اش است. چای داغ و ظرف آب‌نبات بجنوردی روی میز حاضر است. اصرار می‌کنم بنشیند، اما تعارف‌های مرسوم و اخلاق مادرانه‌اش این اجازه را نمی‌دهد و دوباره به آشپزخانه بازمی‌گردد. هیچ نامحرمی در خانه نیست، اما چادر گُل‌دارش را محکم در بغل گرفته است. صدای به‌هم‌خوردن چاقو و بشقاب را می‌شنوم و چشم‌هایم روی دیوارها می‌چرخد.
نگاه جوانی بیست‌و‌چند‌ساله با لبخندی گرم روی دیوارها باعث می‌شود لحظاتی مکث کنم. چشم‌های نافذ و مشکی‌اش گویی تمام اتاق را می‌بیند. اطراف یکی از قاب عکس‌ها با چراغ‌های رنگی تزیین شده‌ است. فکر می‌کنم چند‌سال است که این عکس‌ها دست‌نخورده باقی مانده‌اند؟ صدای به‌هم‌خوردن سینی و بشقاب میوه همراه‌با کلام مادر شهید همراه می‌شود؛ می‌گوید: مسعود همدم من در این زندگی است.
﷯ 
مسعود صدای خوبی داشت
با او هم‌قدم می‌شوم به‌‌سمتی دیگر از خانه. سینی را از دستش می‌گیرم. یک گوشه از اتاق پذیرایی سماور برقی قُل‌قُل می‌کند. تخت یک‌نفره‌ای کنار پنجره جا خوش کرده است. پشتی‌های قرمز دور‌تا‌دور اتاق به دیوار تکیه داده‌اند. اثری از مبل و صندلی نیست. اشیا بوی دهه‌۶٠ می‌دهد. عکس امام و شهید‌موازی هم روی طاقچه نشسته‌اند. یکی در جماران و دیگری داخل سنگر خاکی شلمچه. می‌گویم: این‌همه احساس مادرانه مصاحبه را سخت می‌کند.
پرده را کنار می‌زند. نور، قرمزی فرش زیر پایم را بیشتر نشان می‌دهد. مهر مادرانه‌اش را سال‌هاست توی چهارچوب دلش نگه داشته است. لبخندی گوشه لبش می‌نشیند.
- هر سؤالی داری بپرس. به دلتنگی عادت کرده‌ام. مسعود همین‌جاست. دور نیست. پرده را هم کنار زدم تا اگر خواستی عکاسی کنی، نور به اندازه لازم داشته باشی.
می‌خندم. این توجه به نور به من یادآوری می‌کند که تمام فرزندانش هنرمند هستند. می‌داند که برای عکاسی چه نور و فضایی لازم است. همین را بُل می‌گیرم و می‌پرسم:
- فکر می‌کنید اگر شهید زنده بود او هم از هنرمندان شناخته‌شده و معروف می‌شد؟
سخنم او را به سال‌های قبل می‌برد. چشم ریز می‌کند و می‌گوید:
- مسعود از همه این‌ پسرها با‌استعدادتر بود. قبل و بعد‌از انقلاب تئاتر کار می‌کرد، خط می‌نوشت. اهل شعر بود.
با اشاره انگشت دیوار روبه‌رو را نشان می‌دهد، عکس‌های زیادی درکنار هم قرار دارند. جوان‌های هم‌سن‌و‌سالی که تصویرشان به هم وصل هستند. ده‌چشم و ده‌لبخند به صورتم خیره شده‌اند. ادامه می‌دهد: تمام این عکس‌ها متعلق‌به شهدای مسجد مالک‌اشتر خیابان امام‌خمینی است. این‌ها دوستان مسعود بودند. آن وقت‌ها حوزه هنری را همین بچه‌ها اداره می‌کردند. اسم‌هایشان را خوب به یاد ندارم، اما یادم هست که شبانه‌روز کار می‌کردند. گروه سرود داشتند، تئاتر بازی می‌کردند، شعر می‌خواندند... مسعود صدای خوبی داشت. نوار دعای توسلش در جبهه‌ها را هنوز هم داریم. درس را دوست داشت و دانشگاه‌رفتنش مصادف شد با شروع جنگ؛ برای همین درسش را نیمه‌کاره گذاشت و به جبهه رفت.
با تردید می‌پرسم: چطور رضایت دادید؟
برای جواب‌دادن خیلی فکر نمی‌کند: آن وقت‌ها جوان‌ها فرق داشتند. غیرتشان اجازه نمی‌داد بمانند. مسعود هم یکی از همین بچه‌ها. مادرهای زیادی هستند که حتی چهار تا فرزندشان را برای ایران داده‌اند، یک پسر که چیزی نیست.
﷯ 
گفتند روحش را تشییع کنید
روحیه‌اش باعث می‌شود جرئت بیشتری پیدا کنم و حرف را به‌سوی پیکر مفقودالاثر شهید ببرم و بپرسم: چند سال از او بی‌خبر بودید؟
آهش را این‌بار پنهان نمی‌کند و می‌گوید: آخرین‌باری که رفت گفت «دعا کنید مانند خانم حضرت زهرا(س) هرگز برنگردم.» همین‌طور هم شد؛ در کربلای۴ اسیر شد و دیگر برنگشت. یک سال اول چشم‌انتظار بودم. مدام دنبالش می‌گشتم. برخی‌ اسارتش را توسط بعثی‌ها دیده بودند، برخی شهادتش را. به هر کسی که در جبهه بود سفارش کردیم خبری برایمان بیاورد.
در یک سال انتظار از بی‌خبری‌هایش گم می‌شوم. چطور در هر لحظه خودش را بین شهادت و اسارت پسر قانع کرده است؟ می‌پرسم: چه سالی؟
جواب می‌دهد: سال‌ها را دیگر یادم نیست. همان وقت‌ها یک دسته گل آوردند و قبری در بهشت رضا نشانم دادند و گفتند روحش را تشییع کنید. ما هم همین کار را کردیم. من و پدرش هر شب جمعه سر خاکش می‌رفتیم.
- سرِ قبر خالی؟
نفسش را یک‌باره بیرون می‌دهد و می‌گوید: دلم به همان قبر گرم بود. زمستان و تابستان هم نداشت. یک‌وقت‌هایی که آشفته بودم خوابش را می‌دیدم. همیشه خوب بود، همه‌جا می‌خندید. الان هم گاه‌وبیگاه خوابش را می‌بینم.
﷯ 
چند استخوان آوردند و گفتند مسعود است
غمی به اندازه سی‌سال یک‌باره توی صدایش می‌پیچد. فکر می‌کنم شاید بهتر است دیگر سؤالی نپرسم، نگذارم انتظار این سه دهه در سن و سالش ضرب شود. قبر خالی توی قبرستانی خارج‌از شهر، برف و باران زمستان، جای خالی ته‌تغاری در کنار هفت‌سین همه سال‌ها، همگی ذهنم را لبریز درد می‌کند.
مادر شهید خودش ادامه می‌دهد: بار دوم چند استخوان آوردند و گفتند مسعود است. چند‌روزی چشم‌انتظار بودیم. همسایه و دوست و آشنا خوشحال شدند. خانه را آب و جارو کردیم. مسافرمان تصمیم به بازگشت گرفته بود. تدارک مهمانی دیدیم، اما چیزی نگذشت که خبر دادند اشتباه شده است و این جنازه پسر شما نیست. آن وقت‌ها دیگر جنگ تمام شده بود. اسرا برگشته بودند، اما خبری از 
مسعود نشد.
برای اولین‌بار از زمان گفتگو اشک، گوشه‌چشمش را خیس می‌کند. حرف را نیمه‌کاره رها می‌کند. دوباره به آشپزخانه می‌رود. متانت و کلامش برایم پررنگ‌تر می‌شود. نمی‌گذارد اشک‌هایش را ببینم. صدای شیر آب که قطع می‌شود برمی‌گردد. در نقطه‌ای از تاریخ ایستاده‌ایم که اسرا برگشته‌اند، اما از مفقود‌الاثرها خبری نیست. می‌گوید: پدرش همان سال فوت کرد و من هم از برگشتن مسعود دل کندم. دیگر همان قبر خالی و شب‌های جمعه بود. سعید به یاد برادرش فیلم «مردی شبیه باران» را ساخت. خیلی‌ها آن فیلم را دیدند و یاد مسعود زنده شد. خانواده راه هنری‌اش را ادامه داد. بچه‌های مسجد و محله برایش سالگرد گرفتند. عکسش همه‌جا پخش شد. پنج‌سال بعد دوباره چند استخوان آوردند. دیگر طاقت نداشتم، دیگران برای شناسایی رفتند. از روی لباس‌ها فهمیدند خود مسعود است. در بصره شهید شده بود و همان‌جا دفنش
کرده بودند.
- یعنی شهید بعد‌از ١۵‌سال شناسایی شد؟
-راستش من هنوز هم باور ندارم که مسعود برگشته است. خودش خواسته بود گمنام باشد. باز هم من هستم و همان قبر خالی. بعضی وقت‌ها بچه‌ها به من می‌گویند «اگر در باز شود و مسعود برگردد چه‌کار می‌کنی؟»
سکوت می‌کند. به چشم‌انتظاری‌اش فکر می‌کنم، انگار هنوز توی دلش روشن است. می‌پرسم: یعنی هنوز به برگشتنش امید دارید؟
لبخند می‌زند. پاسخم را نمی‌دهد. نگاهش گنگ است. هیچ جوابی برایش پیدا نمی‌کنم. بعد از این همه سال چند‌مرتبه به بازگشت پسرش فکر کرده است؟ چند‌نفر را توی کوچه و خیابان با او اشتباه گرفته است؟
﷯ 
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
دل به دریا می‌زنم و می‌پرسم: واقعا بعد‌از گذشت ٣٠‌سال باز هم از شهادتش راضی هستید؟ هیچ وقت از اینکه به او اجازه رفتن دادید پشیمان نشدید؟
شک نمی‌کند. یقین در قلبش ریشه‌ها را محکم‌تر از آن کرده که حتی لحظه‌ای مکث کند. می‌گوید: اصلا، به هیچ وجه. مسعود حیف بود جور دیگری از این دنیا برود. راهی بود که انتخاب کرد. رفتنش هرگز دوست‌داشتنش را کم نکرد. اما هیچ‌وقت دلخور نبودم. به کسی غر نزدم. از کسی طلب نداشتم. زندگی ما به‌سادگی همین خانه است. همیشه با همین وضعیت زندگی کرده‌ایم. ضمن اینکه مسعود ظاهرا نیست، اما همیشه در‌کنار خودم احساسش می‌کنم. اگر‌چه اشک‌های من و پدرش هیچ‌وقت کم نشد، خوشحالیم که حداقل بچه‌ها راهش را ادامه می‌دهند.
برمی‌خیزم، کاغذ مقوایی روی دیوار است که جوهر کم‌رنگ آن، خبر از سال‌های گذشته می‌دهد. برای خواندن خط‌به‌خطش چشم را ریز می‌کنم و با هر‌کلمه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم.
«مسعود جان سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم‌شدن گاه و بیگاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی‌سبب می‌گویند
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است
من چهل‌ساله خواهم شد
باد بوی کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
از نو برایت می‌نویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!»

هنر انقلاب اسلامی

گفتگو با خبرگزاری ایکنا

حمیدرضا سهیلی، نویسنده و کارگردان تئاتر نیز با تعریف هنر انقلاب اسلامی ابراز کرد: همانطور که از نام هنر انقلاب پیداست، به هنری اطلاق می‌شود که متعلق به یک انقلاب و در خدمت آن انقلاب باشد، انقلاب یک حرکت مردمی است که باعث تغییر در یک نظام می‌شود و در صورتی که این تغییر در بستر هنر قرار گیرد و هنر کشور را دچار دگرگون کند، هنر انقلاب نامیده می‌شود.
برخاستن هنرمندان انقلاب از دل مساجد
وی در ادامه با بیان اینکه در کشور ما پس از وقوع انقلاب مردمی اسلامی، نیاز به تغییر در ساختار هنری کشور بود و این تغییر جز به دست هنرمندان مردمی و انقلابی انجام نمی‌شد، اظهار کرد: تغییر این ساختار حتی به خواست مسئولان و با بخشنامه و دستورالعمل هم میسر نبود، باید هنرمندانی از دل مردم و انقلاب دست به انقلاب هنری می‌زدند و این کار را ممکن می‌‌ساختند؛ هنر انقلاب از متن تشکیلات انقلابی بروز پیدا کرده است و همانطور که مساجد طلایه‌دار انقلاب بوده‌اند، هنرمندان انقلاب نیز از دل مساجد بیرون آمده‌اند.
سهیلی در تشریح این سؤال که هنر انقلاب متعلق به یک دوره است یا یک جریان، اضافه کرد: هنر انقلاب اسلامی به زعم من متعلق به یک‌‌دوره نبوده بلکه برخاسته از یک دوره است که باید به جریان متداومی برای آینده تبدیل شود تا آنان که در آن دوره نبوده‌اند بتوانند با زبان هنر با چگونگی شرایط و روابط آن دوره خاص آشنا شوند و این جریان بتواند زنده کننده دوره انقلابی خاص باشد.
هنر انقلاب، متضمن تداوم انقلاب است
وی با افزودن این مطلب که هنر انقلاب باعث به وجود آمدن جریانی می‌شود که تضمین کننده تداوم انقلاب است، عنوان کرد: از این رو بها دادن به هنر انقلاب به معنی تضمین زنده بودن و تداوم انقلاب است؛ وقتی هنر انقلاب از دل مردم انقلابی بر می‌خیزد، هنرمندان معتقد به انقلاب، با اعتقاد به حرکت انقلابی مردم، یک جریان در خدمت به انقلاب را پدید می‌آورند. 
نگارنده «صد سال تئاتر مشهد» همچنین افزود: همانطور که مردم برای انقلاب جز رسیدن به آرمان مورد نظر خود خواسته دیگری ندارند، هنرمندان نیز برای این آرمان تلاش می‌کنند، این جریان به وجودآمده ـ ایمان و تلاش- باعث استحکام انقلاب و اهداف آن شده و برای شناخت آیندگان مورد استفاده قرار می‌گیرد.
وی با تأکید بر اینکه از ابتدای انقلاب هنرمندان زیادی برای خدمت به انقلاب تلاش کرده‌اند، این هنرمندان در سطح کشور به طور اعم و در خراسان به صورت خاص‌تری منشأ به وجود آمدن جریان‌های هنری خوبی بوده‌اند ولی بها ندادن به این جریان‌ها باعث دلسردی هنرمندان شده و آن‌ها را از چرخه فعالیت دور کرده است. 
نهادها حامی هنر انقلابی‌ یا دکان دلالی؟ 
سهیلی با طرح سؤالاتی همچون نقاشان چیره‌دستی که در دوران انقلاب تصاویر زیبایی بر پرده و دیوار نقش می‌کردند، کجا هستند؟ هنرمندانی که در زمینه تئاتر منشأ خدمات بودند، چه شدند؟ نویسندگان انقلابی کجا هستند، چرا باید منزوی شوند، ادامه داد: این مشکل از سوی نهادهایی است که داعیه‌دار حمایت از هنر انقلابی هستند ولی به دکانی برای دلالی مبدل شده‌اند.
نویسنده کتاب‌های «بوی بهشت» با تأکید بر این نکته که هنرمند با عشق اثر خلق می‌کند و ارگان مدعی حمایت تنها در اندیشه تبلیغ و آمار خود است، تصریح کرد: این دو جریان با هم سازگاری ندارند، هنرمند انقلابی و هنر انقلاب مسئول دلسوز انقلابی می‌خواهند، مسئولی که برای حمایت از هنر هنرمند انقلاب، دو دو تا چهار تا نکند و سود انقلاب را بر سود خود ارجح بداند.

جلسه اتاق گفتگوی اصحاب هنر

حمیدرضا سهیلی در جلسه اتاق گفتگوی اصحاب هنر با مسیولین شهری:
 
✅ تاتر ریشه در فرهنگ هر جامعه دارد و بر اساس کمیت و کیفیت تاتر هر شهر میزان بالندگی، پویایی فرهنگی آن شهر مورد سنجش و قضاوت قرار می گیرد. پس پر بدیهی است که شهری بدون هنر و بالاخص تاتر، شهری فاقد رشد فرهنگی است.
من بنمایندگی از هنرمندان تاتر شهر مشهد حرف می زنم. شهری با عنوان پر طمطراق و زیبا و غرورآفرین پایتخت فرهنگی جهان اسلام. امروز  قدمت تاتر این شهر به یکصد و شش سال می رسه. این تاریخ کهن نشانگر آن است که شهر ما از قدیم، شهری پویا، بالنده و دارای فرهنگ بوده است. حالا در سالی که این شهر بحق عنوان پایتخت فرهنگی به خود گرفته است، ما در کجای بالندگی هنر هستیم؟ بستن سالن تاتر این شهر؟ من باید تسلیت بگویم این اتفاق ناگوار را.
 
سهیلی در ادامه از استاندار پرسید:
 
✅ جناب استاندار شما در سال گذشته آیا از صندلی خود در تاتر مشهد استفاده کرده اید؟
استاندار گفت: بله. استفاده کردم.
سهیلی گفت: جای خوشوقتی است و آیا کتاب تاریخ تاتر این شهر راکه تقدیمتان کردم، خواندید؟
استاندار گفت: تورقی کرده ام.
سهیلی گفت: تورق نکنید لطفاً جناب استاندار. بلکه باید بخوانید. بخوانید تا تاریخ تاتر این شهر را بدانید. 
اکنون تاتر این شهر 106 ساله شده است و این یعنی ما تاریخ کهنی در تاتر داریم.
من اولین جلسه ایست که در این اتاق گفتگو شرکت می کنم و خوشحالم در زمانی حضور پیدا کرده‌ام که مدیریت شهری مشهد تغییر کرده و افرادی دارای برخورد و تفکر مثبتی که بعضاً آنها را میشناسم در شهرداری مشغول بخدمت شده‌اند.
 
وی سپس و در ادامه صحبتهایش خواسته های هنرمندان هنرهای نمایشی را فهرست وار اعلام کرد.
 
❇️ واگذاری و ایجاد تسهیلات برای ساخت سالنهای نمایشی توسط بخش خصوصی.
❇️ دادن مجوزهای تجاری در کنار فعالیتهای فرهنگی به سازندگان سالنهای خصوصی.
❇️ ایجاد موزه تاتر.
❇️ مشارکت در تولیدات نمایشی.
❇️ فعال نمودن خانه هنرمندان شهرداری توسط هنرمندان.
❇️ برگزاری جشنواره تاتر با موضوعیت مشهد، رضوی، ادبیات مشاهیر خراسانی، فرهنگ شهروندی.
❇️ ساخت تکیه تعزیه در مشهد.
❇️ تسهیل استفاده از تبلیغات شهری برای هنرمندان تاتر مشهد.
❇️ در اختیار گذاشتن سالن های فرهنگسراهای مشهد به گروههای تاتری دارای پروانه برای تمرین و اجرا.
و....، 
از جمله خواسته های این هنرمند پیشکسوت از مدیریت شهری بود.

زنانی که با گرگها دویده‌اند یا مردانی که مثل شیر می‌جنگند؟

روزنامه صبح امروز:

http://sobhe-emrooz.ir/?p=16536

زنانی که با گرگها دویده‌اند یا مردانی که مثل شیر می‌جنگند؟

حمیدرضا سهیلی، پیش­کسوت تئاتر خراسان با درج مطلبی در صفحه اینستاگرامش و انتقاد از عدم همکاری و حمایت از ساخت فیلم مذهبی/ دفاع مقدسی «زنانی که با گرگها دویده اند»، مسئولین فرهنگی و سیاسی شهر را به چالش کشاند. او در متنی نوشت: حکایت فیلم ساختن در مشهد حکایت غریبی است. باید اراده‌ای پولادین داشته […]

حمیدرضا سهیلی، پیش­کسوت تئاتر خراسان با درج مطلبی در صفحه اینستاگرامش و انتقاد از عدم همکاری و حمایت از ساخت فیلم مذهبی/ دفاع مقدسی «زنانی که با گرگها دویده اند»، مسئولین فرهنگی و سیاسی شهر را به چالش کشاند. او در متنی نوشت:

حکایت فیلم ساختن در مشهد حکایت غریبی است. باید اراده‌ای پولادین داشته باشی و دلی مثل شیر. هیچ‌کس در این شهر که پایتخت فرهنگی جهان اسلامش نام نهاده‌اند، به فکر فرهنگ و هنر نیست. همه اسب خود را می‌تازند و در فکر میز خویش­ا‌ند.

امروز من به عنوان کسی که قصد کرده تا هر طوری هست چرخه تولید فیلم در مشهد را راه‌اندازی کند، از همه چیز این شهر ناامید شدم. وقتی مستاصل ماندم و ناامید مثل غریقی که به هر حشیشی دست می‌یازد تا خود را از غرق شدن در مرداب نجات بخشد، دست به تلفن، به هر کسی زنگ زدم. پیام دادم. اما…؟ دریغ و هزار دریغ جوابی نشنیدم، فهمیدم راهی به اشتباه آمده‌ام.

در مشهد، در این شهر که پایتخت فرهنگی جهان اسلامش می‌خوانند، هیچ‌گاه به فکر تولید کار فرهنگی، حتی در مسیر اعتلای فرهنگ اسلامی نباشید. ژاژ خواهی است. آب در هاون کوبیدن است. هیچ‌کس نمی‌گوید خرت به چند من؟ باید خودت به تنهایی بجنگی و به تنهایی از پس مشکلات برآیی. تنها. غریب. بی کس.

چرا باید به فکر فرهنگ‌سازی در شهری باشی که هیچ‌کس به مقوله فرهنگ بها نمی‌دهد؟ بروید از این شهر. همه‌تان بروید. هنرمندان. فرهیختگان. شاعران. نویسندگان و…، همه بروید و عطای این شهر را به لقایش ببخشید. این شهر شما را نمی‌خواهد. کوچ کنید و از بودن در این شهر بگریزید.

شما نمی­خواهد یونس در شکم ماهی را نجات دهید. نمی خواهد ژاله اسیر در سنگر عشق و جنگ و دفاع را رهایی بخشید. شما به فکر رهایی خود باشید که اسیر در زندانی از بی­حمایتی‌ها هستید.

شما ای مردانِ مردی که فیلم «نانی که با گرگها دویده‌اند» را می­سازید، مواظب باشید به دست گرگ­های بی‌تفاوتی دریده نشوید. مثل شیر بجنگید. باید مقاومت کنید. شاید روزی ماه در این شب تیره بتابد.

کاش کسی به من بگوید در این شهر چه خبر است؟ مردان این شهر را چه شده است؟ یکی بگوید آخر چرا؟ مگر این شهر پدر ندارد؟

توضیح: دیروز پس از یک ماه تلاش در تولید فیلم سینمایی «زنانی که با گرگها دویده‌اند» (با کارگردانی امیراطهر سهیلی و بازی لعیا زنگنه) در مشهد و عدم حمایت از این کار فرهنگی بزرگ در پایتخت فرهنگی جهان اسلام! با مشکلی روبرو شدیم که احتمال تعطیلی کار را در آخرین روزهای فیلمبرداری به دنبال دارد. دست به تلفن شدم و به هر کجا که تصور داشتم زنگ زدم تا شاید بتوانم جلوی این مشکل و تعطیلی کار را بگیرم ولی بیهوده بود. درد دلم را واژه کردم و و مطلب بالا را قلمی­نمودم. اما افسوس…!

***

این رنجنامه روزنامه «صبح امروز» را بر آن داشت تا تماسی با حمیدرضا سهیلی داشته باشد. در تماسی که با او داشتیم گفت: چون کارد به استخوانم رسیده بود این رنجنامه را نوشتم. بعد از نشر این دردنامه تماس­هایی از طرف شهردار محترم، نمایندگان محترم شورای شهر جنابان حیدری و شهلا و بانوان گرامی گندمی و رمارم و همچنین جناب تحفه­گر معاونت هنری ارشاد اسلامی با من صورت گرفت که مایه دلگرمی بود. انشالله بشود ریشه این بی­توجهی را در این شهر با دستان امید و عدالت از بن بر کند تا دیگر شاهد هجرت هنرمندان و انديشمندان نباشیم.

 

 http://sobhe-emrooz.ir/?p=16536

آینده تئاتر را با همدلی روشن می‌بینم

گفت و گو با حمید رضا سهیلی، نویسنده و هنرمند تئاتر شهرمان

 

http://qudsonline.ir/news/529992/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%AF%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D9%86%D9%85

آینده تئاتر را با همدلی روشن می‌بینم

تاتر

سرورهادیان: حمید رضا سهیلی متولد ۱۳۳۶ در تربت حیدریه است. او از هنرمندان عرصه تئاتراست که آثار زیادی را در زمینه نوشتار نیز به صورت تألیف دارد. این روزها کتاب «آسید کمال» آخرین کتاب اوست که در یادمان هنرمند فقید سید رضا کمال علوی به رشته تحریر در آورده است، گفت و گو با او راباهم می‌خوانیم.

کمی از خودتان و ورود تان به دنیای تئاتر و نوشتن برای ما بگویید

دیپلمم را از هنرستان صنعتی مشهد گرفتم و در دانشگاه ارومیه قبول شدم اما به خاطر وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها درسم نیمه تمام ماند. مشکلی که اکثر نسل ما با آن مواجه شدند. در دوران دبیرستان جذب تئاتر شدم و جذبه آن تا کنون مرا در این وادی نگاه داشته است.
در سال‌های اول انقلاب گروه مالک اشتر را تأسیس کردم که نخستین گروه تئاتر مسجدی بود. بعد در دادسرای انقلاب استخدام شدم و به دور از فعالیت‌های دادگاهی این ارگان، گروه هنری زندانیان را راه اندازی کردم. گروهی که در دهه ۶۰ نمایش‌های بسیاری را به روی صحنه آورد. در دهه ۶۰ و ۷۰ با روزنامه‌های خراسان و قدس همکاری داشتم و علاوه بر کار تئاتر به نوشتن قصه نیز مشغول بودم. در همان سال‌ها انجمن قصه نویسان و انجمن فیلمنامه نویسان را با یاری تنی چند از دوستان راه اندازی کردیم و در سال ۱۳۶۵ موفق به تأسیس حوزه هنری در مشهد شدیم. طی سال‌ها فعالیت موفق به کسب جوایز زیادی شدم که مهم‌ترین آن انتخاب به عنوان هنرمند برگزیده هشت سال دفاع مقدس در سال ۶۸ بود.

کمی ازکتاب هایی که تاکنون به رشته تحریردرآوردید بگویید

من قبل از این که به صورت مستقل کتاب‌هایم را چاپ و عرضه کنم، تعدادی از آثارم در کتاب‌های مشترک چاپ شده بود که عبارتند از:

فیلمنامه بلند «ماراتون عشق» در مجموعه «برگزیده‌ها»، قصه «دنیا را نگهدارید» در مجموعه «در حاشیه شط»، مجموعه‌هایی از قصه هایم در کتاب «دارالشفای رضوی».
اما مجموعه کتاب‌های مستقلم عبارتند از: «صد سال تئاتر مشهد» (۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰)، جلد اول _۱۳۹۲«صد سال تئاتر مشهد» (۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷)، جلد دوم_۱۳۹۳، «صد سال تئاتر مشهد» (۱۳۵۷ تا ۱۳۷۰)
مجموعه قصه «بوی بهشت»، مجموعه قصه «شفا یافتگان»، مجموعه قصه «کسی که مثل هیچکس نیست» ،مجموعه قصه «وقتی عشق شکوفه می‌دهد»، «آسید کمال»

کمی از آخرین کتاب تان برای مان بگویید، چه شد که تصمیم گرفتید در خصوص هنرمند مرحوم و با اخلاق شهرمان سید رضا کمال علوی بنویسید؟

فکر نوشتن این کتاب درهمان روز تشییع جنازه ایشان در بهشت رضا به ذهنم آمد و از همان روز شروع به کار کردم. در مراسم هفتمین روز مرحوم، دکتر لطفی در سخنان شان گفتند قرار است دلنوشته‌های دوستان آقای علوی در کتابی گردآوری شود و از همه خواستند مطالبشان را تحویل دهند. همین سبب شد دست از کار بکشم که کار تکراری و دوباره نشود. اما پس از مدتی فهمیدم کاری انجام نشده است. با دکتر لطفی مشورت کردم، ایشان استقبال کردند و پیشنهاد دادند خودم کار را دنبال کنم. علت نگارش کتاب درباره کمال علوی اول به سابقه دوستی کهن من با اوبر می‌گردد، و دیگر آن که او مرد اخلاق و تواضع بود و می‌دانستم که در دل همه هنرمندان جا دارد وبا نوشتن این کتاب تنها کاری بود که می‌توانستم دین خودم را به او ادا کنم.

این کتاب با حمایت یا سفارش کسی یا جایی نوشته شد یا حس خودتان بود؟

کتاب نه سفارش کسی بود و نه کسی از آن حمایت کرد. یک کار دلی بود که به انجام رسید. اما مرکز هنرهای آفرینش و آقایان ثابت نیا و سیم ریز واقعاً در این کار دلی از دل مایه گذاشتند و اجازه ندادند، تنها بمانم که از یاری شان امتنان دارم. انجمن نمایش خراسان رضوی هم به کمک چاپ کتاب آمد و با پیش خرید کتاب توانستم هزینه چاپخانه را مهیا کنم.

در حال حاضر مشغول به چه کاری هستید و کمی از برنامه‌های آینده برایمان بگویید

در حال حاضر مجموعه قصه دیگری به نام «ستاره‌ها می‌خندند» را در دست چاپ دارم و مشغول نوشتن مجموعه قصه دفاع مقدسی«دنیا را نگهدار می‌خواهم پیاده شوم» و مجموعه قصه اجتماعی «وقتی که من مردم» و یک مجموعه قصه رضوی با عنوان «آواز آسمانی عشق» هستم. دو جلد باقیمانده «صد سال تئاتر مشهد» مربوط به دهه‌های ۷۰ و ۸۰ را نیز همزمان کار می‌کنم. به روال کتاب «آسید کمال» دو کتاب دیگر درخصوص شخصیت نگاری هنرمندان تئاتر مشهد با عنوان «بچه تابستان»، یادبودنگاری زنده یاد حسن حامد، و «مردی به رنگ انار» یادبودنگاری شهید مسعود سهیلی را هم در دست نگارش دارم.

باتوجه به این که شما مدتی است به عنوان رئیس انجمن پیشکسوتان خانه تئاتر خراسان رضوی مشغول به فعالیت هستید، کمی درباره این انجمن و چشم انداز آن توضیح دهید؟

خانه تئاتر خانه عشق و دوستی همه اهالی تئاتر است. انجمن پیشکسوتان هم محفلی است برای یاد و دیدار و از حال و احوال قدیمی‌ها این هنربا خبر شدن است.
با توجه به حرکت‌های خوبی که در تئاتر مشهد صورت گرفته، آینده این خدمت را هم روشن می‌بینم. اصلاً در کار خیر مگر می‌شود خوبی نباشد؟

تئاتر امروز مشهد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
خیلی خوب. این خوب بودن حاصل تلاش و با هم بودن وبرای تئاتر تلاش کردن همه هنرمندان بوده است، به طوری که مسئولان را مجبور کرده است، برای عقب نماندن از غافله رو به پیشرفت هنرمندان با آنان همراه شوند.

برای حفظ و ارتقای آن چه پیشنهادی دارید؟

دوستان هنرمند همدل باشند. نگذارند حسادت به ذهن و جان شان رسوخ کند. موفقیت هرهنرمند را موفقیت همه انگارند و در کارها کمک هم باشند.

«آسید کمال»؛ که به حقش نرسید!

روزنامه اتفاقیه:

http://etefaghyeh.ir/new.aspx?id=22767

ادای دین به پیشکسوت تئاتر مشهد که سال گذشته همه را سیاه­پوش کرد

«آسید کمال»؛ که به حقش نرسید!

 
جدیدترین کتاب حمیدرضا سهیلی درباره زندگی و زمانه سید کمال علوی
«آسید کمال»؛ که به حقش نرسید!,

به گزارش پایگاه خبری اتفاقیه ، حمید رضا سهیلی در ارتباط با کتاب جدیدش که در آن به یکی از چهره­‌های تئاتر مشهد پرداخته در گفت­ وگو با اتفاقیه گفت:

روز یکشنبه 18 مهرماه 1395 که روز بدرود همیشگی با سید رضا کمال علوی بود در بهشت رضا و در مراسم خاکسپاری جرقه جمعاوری و نگارش یادبود نگاری­های دوستان این هنرمند فرهیخته به ذهنم رسید و همان جا تصمیم گرفتم شروع به کار کنم.

وی افزود: به محض اینکه خاکسپاری تمام شد برای تمام دوستان و همراهان سید رضا پیادم دادم و گفتم که می­خواهم کتابی به یادبود او بنویسیم و دوستان او با من همکاری کردند که در این کار کمکم کرد. این کتاب را در مدت کوتاهی آماده کردم و با پی­گیری­های پیوسته مجوز چاپ آن را گرفتم. الان این کتاب چاپ شده است و آماده توزیع در بین هنرمندان و کتابخانه­ها و کتابفروشی­ها است.

سهیلی خاطرنشان کرد: برای اینکه شخصیت او را خوب بشناسیم و با آن ناگفته­‌های زندگی هنری ایشان آشنا شویم من از دوستان بسیار دور و نزدیک این مرحوم خواستم که خاطره­نگاری کنند و عده­‌ای توانستند و عده­‌ای نتوانستند. استادمحمدعلی لطفی مقدم، رضا حیدرنژاد کارگردان سینما که از دوستان قدیمی کمال علوی بود، رضا وثوقی، مجید فدایی، حسن عاکفی، سعید سهیلی، داودکیانیان، زهره مرادی، سعید تشکری، رضا طوسی، علی حاتمی­‌نژاد، علیرضا لعلی، محمد ملتجی، حسین مسگرانی، شهاب ملت­خواه، حامد امانپور قرایی، صحرا رمضانیان و رضا حسینی مطالبی نوشتند و ارسال کردند که در کتاب به نوشته­‌های این عزیزان پرداخته شده است. همچنین زندگینامه رضا کمال علوی به قلم خودش در این کتاب آمده است.

این کارگردان پیشکسوت تئاتر مشهد تأکید کرد: محتوای کتاب و موضوع آن یادبودنگاری خاطرات مرحوم رضا کمال علوی است که با با توجه به دوستی دیرینه­‌ای که حدود سی سال با او داشتم این کتاب ادای دینی به ایشان و به زحماتی که برای تئاتر مشهد کشید، به شمار می­رود. هدفم از نوشتن کتابی که با عنوان شخصیت­ نگاری تئاتر مشهد آغاز کردم و این نخستین کتابی است که از این مجموعه چاپ می­شود این است که تاریخ صد ساله تئاتر مشهد را که من قبلا در چند جلد آن را نوشتم از طریق شخصیت­نگاری هنرمندان نام­‌آور تئاتر مشهد بتوانیم این جریان را ادامه دهیم و آیندگان با شخصیت­‌های تئاتر مشهد بهتر آشنا شوند. کتاب «آسید کمال» اولین کتاب از این مجموعه است و در حال حاضر دو کتاب دیگر در دست نگارش است که یکی به مرحوم «حسن حامد» و دیگری به زندگی شهید «مسعود سهیلی» می­پردازد. من تصور می­کنم این کتاب­ها با استقبال روبرو شود و بتوانم شخصیت­های تأثیرگذار در تئاتر مشهد را یک به یک در مجموعه­ این کتاب­ها که شاید با جلد­های مکرری بیانجامد را تکمیل و به هنرمندان و مردم عزیز تقدیم کنم.

وی افزود: تنها توضیحی که درباره این کتاب بدهم این است که باید هر کاری از دستمان بر می­آید برای اعتلای تئاتر انجام دهیم. مخصوصا تئاتر مشهد که سالها در انزوا بود و تماشاگری نداشت و حالا خوشبختانه سالن­های زیادی، که البته هنوز خیلی کم است، مهیا شده و نمایش­های بسیاری در آن اجرا می­شود که با استقبال از سوی مخاطبان همراه است. من فکر می­کنم که نوشتن کتاب از کارهایی است که من می­توانم با این کار و به این وسیله به تئاتر مشهد خدمتی کنم و هنرمندان از این کار رضایت داشته باشند.

سهیلی در پایان اشاره کرد: فکر می­کنم رضا کمال علوی به آن حقی که در هنر این شهر داشت نرسید و در حقش جفاهایی شد و امیدوارم مسئولین ما و کسانی که دست­اندرکار هنر هستند قدر چنین هنرمندانی را بدانند و این را بدانند که این هنرمندان هستند که فرهنگ این شهر را می­سازند و با کمک آنهاست که شهر به فرهنگ والای خود دست می­یابد و پیشرفت فرهنگی هر شهری را هنرمندان آن می­نویسند و تألیف می­کنند.

انتهای پیام/ نوید موسوی

کتاب «آسید کمال» منتشر شد.

 

مشهدتئاتر- کتاب «آسید کمال» منتشر شد.

\

http://mashhadtheater.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%85%D8%A7%D9%84-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF/

به گزارش «پایگاه تخصصی اطلاع رسانی مشهدتئاتر» کتاب «آسید کمال» نگاهی به زندگی سید رضا کمال  علوی به نویسندگی حمیدرضا سهیلی منتشر شد.

بنا بر این گزارش، این کتاب علاوه بر انتشار زندگی این هنرمند فقید تئاتر مشهد، یاداشت هایی از  دکتر محمد علی لطفی، سعید تشکری، سعید سهیلی، رضا حیدرنژاد، محمد ملتجی، رضا حسینی، حسین مسگرانی، رضا وثوقی، رضا توسی، حسن عاطفی، صحرا رمضانیان، حامد امان پور و علی حاتمی نژاد منتشر شده است.

گفتنی است؛ کتاب «آسید کمال» در ۷۶ صفحه به قیمت ۱۵ هزار تومان می باشد.

صندلی استاندار در تئاتر شهر نباید خالی بماند

 

یاداشت حمیدرضا سهیلی درباره تئاتر مشهد و خراسان رضوی در سال ۹۵

نمی دانم چرا به یک باره یاد سال های دور افتادم. زمانی در دهه ۶۰ و ۷۰ که من، سعید تشکری، جواد اردکانی و دیگر بر و بچه های تئاتر سعی می کردیم در ابتدای سال نو مطلبی با عنوان تئاتر در سالی که گذشت بنویسیم و به بررسی تئاترهایی که گاه در تنها سالن شهر و به تعدادی اندک که از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کرد بپردازیم. اما امروز…

امروز در حالی نگاهی به پشت سر داریم که همه سالن های تئاتر در طول سال با اجرای نمایش روبه رو بودند و گاهی در یک سالن دو یا سه اجرا در روز داشتیم. این یعنی هنرمند کارش را کرده، تلاشش را به ثمر رسانده و شب های خوب و خوشی را برای تئاتر شهر فراهم کرده است. حالا نوبت شماست.  بله شما مسئول محترمی که باید قدر این تلاش را بدانی و برای ماندگاری اش همت داشته باشی. اگر تو هم با حضورت حتی گاه به گاه به این میدان تلاش و جهاد هنری وارد شوی، می توانی به ثمر و اثر آن ایمان بیاوری. هنرمندان نشان داده اند با همه نیازشان به حمایت، بدون حمایت هم کار خود را می کنند. اگر تو آمدی و در کنار آنان بودی، خودت را و پُست و مقامت را به نیکی بیمه کرده ای وگرنه… . هنرمند تئاتر با هنرش از عشق و امید می گوید، نیکی را می نمایاند و بدی را از جامعه دور می دارد. چرا نباید در این کار نیک دستش را با تماشای اثرش بگیریم و تشویقش کنیم. هر نمایش یعنی تلاش حداقل شش ماهه یک گروه ۲۰، ۳۰نفری. چه حمایتی بهتر از این که بر تعداد این گروه ها بیفزایید و با این کار تعداد بیشتری جوان را به تلاش در این عرصه وادار کنیم.

«صندلی استاندار» در تئاتر شهر نباید خالی بماند. استاندار محترم باید مسئولان شهر را مکلف کند که هرشب این صندلی را پر نگهدارند. باید هر شب یکی از مسئولان شهر بر این صندلی بنشیند و نمایش ببیند و در کنار بچه های تئاتر باشد، زیرا تئاتر، نمایش گوشه ای از زندگی اجتماعی انسان هاست. دست بردارید از نگاه بالا به پایین به هنر و ریز دیدن هنرمند. بیایید در کنار او و همراه او باشید.

 

روزنامه خراسان

به هوای تئاتر، مکانیک خواندم!

روزنامه شهرآرا:

گفتگو با حمیدرضا سهیلی، پیش‌کسوت تئا‌تر و نویسنده کتاب« صد سال تئاتر مشهد»؛ به هوای تئاتر، مکانیک خواندم!

http://shahrara.com/page,1393,11,29,9,00.html

درباره میهمان
 حمیدرضا سهیلی، برادر بزرگ تر سعیدسهیلی، کارگردان مطرح سینماست. ردپای سهیلی‌ها را می‌توان در بیشتر مراکزی پیدا کرد که به‌نوعی با تئا‌تر ربط داشته‌اند. آن‌ها از‌‌ همان سال‌های انقلاب و اوایل تأسیس مرکز اندیشه و هنر اسلامی در تهران که بعد‌ها به‌عنوان حوزه هنری شناخته شد، جزو هسته اولیه تاسیس این مرکز در مشهد بودند.
﷯﷯﷯ 
﷯ اگر موافقید در مورد خودتان کمی صحبت کنیم؟ 
من متولد ۱۳۳۶ هستم. یعنی ۵۷ سال دارم. تا دوازده‌سالگی تربت‌حیدریه بودیم و بعد هم به مشهد آمدیم.
﷯ علاقه‌ شما و برادرهایتان به تئاتر هم از همان زمان بچگی بود؟
می‌توانم بگویم در اصل ژنی است که از طرف پدرم به ما رسید. مرحوم پدرمان نابینا بودند. یادم هست ایشان شعر و نوحه می‌سرودند. حتی این شعرها را که گاهی وقت‌ها برای دلِ خودش سروده بود، می‌داد ‌که در روزنامه «ستاره تربت» چاپ ‌شود. هیئتی هم داشتند که نوحه‌هایش از همین شعرها تامین می‌شد؛ حتی با موسیقی نوحه هم آشنا بود.
یادم هست نوحه‌خوان را می‌نشاند کنار خودش و ضرب‌آهنگ نوحه را به او آموزش می‌داد. این ژن در ما تکثیر شد و هر کداممان به یک رشته گرایش پیدا 
کردیم.
﷯ شما معمولا به چه کارهایی مشغول بودید؟ 
عشقی که ما سه برادرِ اول آن‌موقع داشتیم این بود که به سینما برویم. رفت‌وآمد زیادی هم به کتابخانه فرهنگ و هنر تربت‌حیدریه داشتیم و هر سه‌مان خوره کتاب بودیم. کار ما هم این بود که دست پدرمان را می‌گرفتیم و به مغازه‌های دیگران می‌بردیم. یادم هست یکی از دوستان پدرم مغازه لوازم التحریر داشتند و یکی از جاهایی که خیلی دوست داشتم پدر را ببرم‌،‌ همان مغازه بود که مجله‌های زیادی داشت. یک گوشه می‌نشستم و تمام مجله‌ها را ورق می‌زدم. شاید برای همین بود که عشق و علاقه‌ به خواندن در من زیاد شد.
﷯ کلا سه فرزند بودید؟
پنج تا بودیم که دو سال، دو سال با هم تفاوت سنی داشتیم. اول علیرضا بود، بعد من، سعید، خواهرم و آخری هم شهیدمسعود. ما در تربت‌حیدریه زمستان به مدرسه و تابستان هم به مکتب‌خانه می‌رفتیم و تا وقتی معلم بیاید، تئا‌تر بازی می‌کردیم. چراکه خانه ما در حاشیه تربت‌حیدریه بود و اهالی آن خیلی اهل سینما نبودند. 
برای همین وقتی به سینما می‌رفتیم و برای بچه‌ها بازی می‌کردیم خیلی تشویق می‌شدیم. از اینجا می‌شد گفت که مایه‌های هنری در ما شروع شد و در مشهد هم سینمارفتن ما ادامه پیدا کرد.
﷯ چه سالی به مشهد آمدید؟
سال۴۸ من و اخوی به مشهد آمدیم.
﷯آن‌وقت کسی مانع سینمارفتن شما نمی‌شد؟
سینمارفتن ما مال دهه چهل است و هنوز سینما آن‌قدر به افتضاح کشیده نشده بود. در دهه چهل فیلم‌ها سالم‌تر بود و بعد‌ها هم که ما بزرگ‌تر شدیم، می‌توانستیم انتخاب کنیم.
﷯در رشته هنر ادامه تحصیل دادید؟
در مشهد فضای سینما بیشتر بود. برای همین من در هنرستان مشهد ثبت‌نام کردم. عجیب بود که فکر می‌کردم چون اسمش هنرستان است، حتما تئا‌تر می‌خوانم! امتحان دادم و آنجا بود که دیدم اسمم برای مکانیک نوشته شده است. در‌‌ همان هنرستان دیپلم مکانیک خواندم و بعد‌ها کاردانی مکانیک
گرفتم.
﷯پس به هوای هنر وارد مکانیک شدید؟
البته کم‌کم به مکانیک هم علاقه‌مند شدم. استادی داشتیم به‌نام «حکاک» که در تئاتری‌شدن من نقش داشت. مدام به من توصیه می‌کرد قلم بزنم. وقتی انشا‌هایم را می‌خواندم پیشنهاد می‌داد حتما بنویسم. من اولین بار اسم «صادق چوبک» را آنجا شنیدم. از همه مهم‌تر آن هنرستان یک سالن آمفی تئا‌تر داشت که آقای میرخدیوی آنجا کلاس تئاتری گذاشته بود. ما هم ثبت‌نام
کردیم.
..............................
 حمیدرضا سهیلی، پیشکسوت تئا‌تر که توی محله قدیمی «ضد» آب‌وگلی به‌هم زده است، سال‌ها پیش فهمید که تئا‌تر نه نان دارد و نه آب. شاید خاک گیرایی دارد که پای آدم را توی خودش سفت می‌کند.‌‌ همان وقت‌ها که هنرستان را تمام کرده بود، مسجد «مالک اشتر» شده بود پاتوقی برای شروع دست‌کم یک آرزو. آن هم برای بچه‌هایی که تنها دغدغه‌شان کم‌بودن تماشاچی بود و یک دل سیر انرژی که خرج این تماشاچیان کنند. دراصل، این روزها حمیدرضا سهیلی و برادرهایش را می‌توان جزو ریشه‌های هنر تئاتر مشهد دانست.
﷯﷯﷯ 
﷯آقای سهیلی، شما را بیشتر با پژوهش‌هایتان درباره تئاتر مشهد می‌شناسند. جرقه کتاب «صد سال تئاتر مشهد» از کجا زده شد؟
ما در سال‌های اولیه دهه ٦٠٠ نخستین شورای نظارت بر نمایش را در مشهد مقدس پایه‌ریزی کردیم که در آن، نمایندگانی از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، صداوسیما و تعدادی از کارشناسان حضور داشتند. در آن سال‌ها هر نمایشنامه‌ای که به شورا می‌آمد، اطلاعات نمایش و یک نسخه از آن را جمع‌آوری می‌کردم؛ چراکه فکر می‌کردم اگر این اطلاعات جمع‌آوری نشود به‌مرور از بین خواهد رفت و همین اطلاعات جمع‌آوری‌شده در نوشتن کتاب «صد سال تئاتر مشهد» کمکم کرد. البته کتاب کوچکی هم بود با عنوان « سرگذشت نمایش در مشهد»، اثر منصور همایونی که یکی از منابع اصلی و به‌نوعی محرک اصلی من برای نوشتن کتاب «صد سال تئاتر مشهد» شد و پس از خواندن آن، به این نتیجه رسیدم که باید در ادامه و فرهنگ تئاتر این شهر سروسامانی بدهم.
﷯پس مراحل تحقیق و گردآوری این کتاب بیش از ٣٠ سال ‌طول کشید؟
 بله. واقعا این کتاب که هم‌اکنون به‌عنوان مرجع تئاتر قابل استفاده است، کار یک‌سال‌دوسال نیست. من به‌طور جدی روند مطالعاتی خودم را برای نوشتن کتاب «صد سال تئاتر مشهد» از مرکز اسناد آستان‌قدس آغاز کردم. پس از آن به آرشیو اداره فرهنگ و ارشاد خراسان رضوی مراجعه کردم. در این مراکز به‌دلیل کم‌بودن زمان و امکان مطالعه، از هر سندی که به‌دستم می رسید، عکس می‌گرفتم تا در ادامه مطالعات موثر باشد.
﷯خاطره خاصی دراین‌باره دارید؟
 خیلی‌ها در این سال‌ها من را همراه با دستگاه اسکن و لپ‌تاپ همیشه همراهم دیده‌اند که برای مصاحبه‌های حضوری مدام در رفت‌وآمدم. یادم هست به‌مدت دو سال در زیرزمینی نمور می‌نشستم و خاک روزنامه‌های قدیمی را می‌تکاندم تا بتوانم چند جمله در مورد تئاتر در آن‌ها پیدا کنم. دراین‌بین هم دسترسی به افراد قدیمی خودش قصه‌ها داشت. مثلا یکی از بچه‌های تئاتر بود که الان ساختمان‌های بلند را سیم‌کشی می‌کند. من برای مصاحبه، او را روی یکی از طبقات فوقانی برج پیدا کردم.
﷯شما به عنوان یک محقق تئاتر، چه تعریفی از این هنر دارید؟
 فرهنگ هر اجتماع و وضعیت اجتماعی هر شهر را می‌توان از تئاتر آن شهر شناسایی کرد. نکته مهم این است که وضعیت فرهنگی یک جامعه را حتی با سینما که مخاطب بیشتری هم دارد، نمی‌سنجند و آن را با هنر تئاتر محک می‌زنند؛ زیرا تئاتر، تنها هنری است که با تماشاچی بی‌واسطه مواجه است و مخاطب یکی از عناصر آن به حساب می‌آید.
..............................
مسئول کشتن استوار بابا‌زاده شدم
﷯شما و برادرهایتان را علاوه بر تئاتر، به عنوان بچه‌های انقلابی محله «ضد» می‌شناسند. خاطره‌ای از انقلاب در یادتان هست؟
من در زمان انقلاب در پادگان پیرانشهر در مرز ایران و عراق گروهبان وظیفه بودم. اول بهمن۵۵۵ مشمول سربازی شدم و تمامی دوره سربازی‌ام با دوره انقلاب و تظاهرات همراه بود. باید اول بهمن۵۷ ترخیص می‌شدم، اما به‌دلیل بازداشت‌های مکرر، اضافه خدمت خوردم و تا ۲۲بهمن که انقلاب پیروز شد، در پادگان ماندم. وقتی آزاد شدم، فهمیدم چه اتفاقی رخ داده است!
﷯از زمان فرار سربازها بگویید. شما از پادگان فرار نکردید؟
البته محل خدمت ما شهر کوچکی بود، ما را بیرون نمی‌بردند. به‌همین‌دلیل بیشتر هم‌خدمتی‌هایم در پادگان ماندند و فرار نکردند. البته ما پیش خودمان نقشه کشیده بودیم که اگر روزی ما را برای مقابله با مردم به شهر کشاندند، به دستورات فرماندهان توجه نکنیم. با هم قرار گذاشته بودیم اگر مجبورمان کردند، به‌جای مردم به‌سمت فرماندهان تیراندازی کنیم و دقیقا یادم هست که هرکداممان یک نفر را نشان کرده بودیم. قرعه استوار رکن ۲، بابازاده، به من افتاده بود که اگر مجبور می‌شدم باید به‌سمت او شلیک می‌کردم. خدا را شکر به این‌جا‌ها کشیده نشد و ما اصلا در برابر مردم قرار نگرفتیم. الان که به آن روز‌ها فکر می‌کنم، خیلی دوست دارم استوار بابازاده را ببینم و به او بگویم چه قرار و نقشه‌ای داشتیم.
..............................
چاپید شاه! چاپید شاه!
﷯ سربازی حسابی دست‌وبال شما را برای فعالیت‌های انقلابی بسته بود. درست است ؟
 ما بیشتر اوقات می‌رفتیم به ارومیه. در آنجا یک چلوکبابی بود که من احساس می‌کردم در آن، خبرهایی است. بیشتر که کنجکاوی کردم، فهمیدم که درآن محل اعلامیه امام(ره) را بین مردم تقسیم می‌کنند. همین شد که خودم را به آن‌ها نزدیک کردم. موقعیتم راگفتم که سرباز هستم و گفتم دوست دارم اعلامیه‌های امام را به پادگان ببرم. نکته جالبش این بود که ما وقتی از پیرانشهر به ارومیه یا از ارومیه به پیرانشهر حرکت می‌کردیم، جلوی مینی‌بوس، عکس امام(ره) را نصب می‌کردند و تا از شهر خارج می‌شدیم، عکس را بر می‌داشتند و در بین راه عکس شاه را می‌زدند. به نَقَدِه که می‌رسیدیم باز عکس عوض می‌شد و عکس امام(ره) را می‌گذاشتند.
 ﷯یعنی بعضی مناطق هنوز شاه‌دوست بودند؟ بله. یادم هست در بین راه مردم به داخل اتوبوس ریختند و گفتند بگویید: «جاوید شاه!» من هم گفتم: «چاپید شاه» اصلا هر وقت جلویمان را می‌گرفتند، با چندتا ‌‌«چاپید شاه» خودم را خلاص می‌کردم. ‌‌‌‌‌‌‌
﷯توانستید اعلامیه‌ای هم وارد پادگان کنید؟
 برای بردن اعلامیه‌ها به داخل پادگان هم ترفندی داشتیم. قبلا هماهنگی‌هایمان را انجام می‌دادیم که وقتی رسیدیم پیرانشهر، نگهبانِ پشت سیم خاردار پادگان از بچه‌های خودمان باشد. از لای سیم خاردار‌ها اعلامیه‌ها را رد می‌کردیم. کار خطرناکی بود که از انجامش هراسی نداشتم. برای همین کارها هم ‌ چند بار بازداشت شدم.
..............................
چه موقع انقلاب و چه امروز «سعید» سر نترسی دارد!
﷯گفتید روزهای آخر رژیم پهلوی در زندان بودید. دلیل بازداشتتان چه بود؟
١٢ بهمن که امام آمد، در آسایشگاه جشن گرفتیم. بچه‌ها شادی کردند. اما خبرچین‌هایی که در جمعمان بودند، اسم ما را به رکن ۲۲ دادند و مأموران، فردای آن روز ما را بازداشت و در بازداشتگاه پادگان زندانی کردند. برای همین بود که برای من خیلی اضافه خدمت نوشتند. اگر انقلاب پیروز نمی‌شد من باید تا اردیبهشت سال بعد خدمت می‌کردم. من روز پیروزی انقلاب در حبس انفرادی بودم.
﷯خبری از پیروزی انقلاب به شما نرسیده بود؟ 
 نه. وقتی درِ بازداشتگاه را باز کردند، فکر کردم که بخشیده شده‌ام؛ اما وقتی بیرون آمدم فهمیدم ارتش بی‌طرف شده و همه بازداشتی‌ها را آزاد کرده‌است. ما از پادگان بیرون آمدیم و به ارومیه رفتیم. در راه دیدم که پادگان‌ها به‌جای پرچم شاهنشاهی، پرچم سفید بالا برده‌اند. وقتی رسیدم ارومیه، متوجه شدم که انقلاب پیروز شده است. بعد به‌سمت تهران راه افتادم که گفتند: مسیر تهران بسته است. تصمیم گرفتم به اهواز بروم و بعد به‌سمت شیراز تغییر مسیر دهم.در فسا چند روز در خانه یکی از دوستان بودم و روزی که به شیراز آمدم، از رادیو شنیدم اسامی گمشده‌هایی را می‌خواندند که خانواده‌هایشان نگران آن‌ها بودند. در بین اسامی، نام من هم بود. با زحمت زیاد توانستم با خانواده تماس بگیرم.
﷯یعنی رادیو اعلام می‌کرد که آن‌هایی که در درگیری‌های انقلاب گم شده بودند، خودشان را معرفی کنند؟
 بله. آن‌وقت در بیشتر شهر‌ها تلفن قطع بود. امکان خبررسانی محدود بود. حتی من در فسا نتوانستم با خانواده تماس بگیرم و با زحمت در جهرم موفق به این کار شدم.
﷯اخبار حوادث و اتفاقات مشهد هم به پادگان شما می‌رسید؟
 آن روز‌ها اوضاع مشهد خیلی شلوغ‌تر از شهرهای دیگر بود. بعد از تهران تقریبا مشهد و تبریز در راس اخبار بودند. ما هم اخبار را از رادیو دنبال می‌کردیم.
﷯از فعالیت‌های برادرها به خصوص آقا سعید هم خبری داشتید؟ ‌
 قبل از اینکه من بروم خدمت، سعید به‌شدت درگیر بود. او کارهای عجیب‌وغریبی می‌کرد؛ مثلا یادم هست رفته بودیم خانه یکی از اقوام که ارتشی بود و از مکه آمده بود. آن‌وقت‌ها رسم بود در جاسیگاری‌های میهمان‌ها سیگار می‌گذاشتند. قبل از اینکه همه به استقبال مکه‌ای بروند، سعید روی تمام سیگار‌ها نوشته بود «مرگ بر شاه». حالا شما تصور کنید وقتی تمام سران ارتش به دیدن ایشان آمده بودند، چه اتفاق‌هایی که نیفتاده بود! الان هم در فیلم‌سازی‌اش مشخص است که سر نترسی دارد. حتی مدتی هم محافظ شهیدهاشمی‌نژاد بود.
..............................
تئاتر زندان را تا جشنواره‌ها پیش بردیم
﷯از کی متوجه شدید می‌توانید بنویسید؟
 کلاس پنجم دبستان بودم که معلم تشویقم کرد. سال اول دبیرستان قصه نوشتم. معلم گفت این را خودت ننوشتی. زنگ تفریح مرا نگه داشت و خواست قصه‌ای یک‌صفحه‌ای بنویسم. ایشان هم وقتی قصه را خواند، تشویقم کرد. بعد‌ها فهمیدم قلمم خوب است و کم‌کم شروع کردم به نوشتن؛ تااینکه با روزنامه خراسان مرتبط شدم و با هوشنگ جاوید، اولین کسانی بودیم که نقد فیلم می‌نوشتیم.حدود سال ۶۸ هم وارد قدس شدم. 
﷯یعنی شغلتان روزنامه‌نگاری ‌بود؟
 نه. من مسئول هنری دادسرا بودم و بعد‌ها مسئول قسمت هنری زندان‌ها شدم. حتی اولین تئا‌تر‌ها را در زندان اجرا کردیم که به جشنواره‌ها هم رفت.
﷯ادامه کارتان در قدس چه شد؟
 در همان‌جا بود که مجله زائر راه افتاد و از من خواستند در مورد شفایافته‌ها قصه بنویسم. سوژه‌ای هم به من دادند و با استقبال روبه‌رو شد و من شدم نویسنده ثابت حرم.
..............................
ناخودآگاه شروع به نوشتن می‌کنم
﷯یکی از کتاب‌های پرفروش شما، «شفایافتگان» است که کمتر در موردش صحبت شده. این کتاب از کجا شروع شد؟
همان وقت که برای مجله زائر می‌نوشتم از مجله خانواده با من تماس گرفتند و گفتند از نوشته‌های من خوششان آمده است. من هم هر دو هفته یک مطلب برای آن‌ها می‌فرستادم که اتفاقا هنوز هم از ستون‌های بسیار پرخواننده مجله است. هنوز هم درحال نوشتن هستم. «شفایافتگان» هم بارها به‌صورت مجموعه داستان و کتاب چاپ شده است.
﷯تکرار یک سوژه در این‌همه سال، حوصله می‌خواهد؛ درست است؟
 باور کنید بحث حوصله مطرح نیست. این کار، خودش انرژی به همراه دارد. هر وقت با من تماس می‌گیرند و دست‌به‌کاغذ می‌شوم، ناخودآگاه انگشتانم شروع به نوشتن می‌کند و قلمم، خودش می‌رود. فقط وقتی که مطلبم تمام می‌شود مرور کوتاهی می‌کنم. گاهی هم با همین شفایافته‌ها مرتبط می‌شوم که تجربه خاصی است.
حمیده وحیدی 

چاپ کتابی جدید از مجموعه قصه های رضوی

http://mashhadtheater.ir/%d9%88%d9%82%d8%aa%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%b4%da%a9%d9%88%d9%81%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%af%d9%87%d8%af-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%b3%d9%87/

http://khabarone.ir/news/7064696/روایت-متفاوت-از-حرم-رضوی-در-وقتی-که-عشق-شکوفه-می‌دهد

پس از چاپ کتاب‌های بوی بهشت، شفایافتگان، کسی که مثل هیچکس نیست، و استقبال از آن،

اینک مجموعه ای دیگر از قصه های رضوی تقدیم می گردد.

مشهدتئاتر-  کتاب «وقتی که عشق شکوفه می‌دهد» به نویسندگی حمیدرضا سهیلی به تازگی چاپ شده است و مجموعه داستان‌هایی از اتفاقات حرم مطهر رضوی را روایت می‌کند.

حمیدرضا سهیلی، نویسنده برجسته تئاتر مشهد در خصوص کتاب «وقتی که عشق شکوفه می‌دهد» که به تازگی چاپ شده است، اظهار کرد: هدف از نوشتن این کتاب اشاعه فرهنگ رضوی در جامعه و آشنایی بیشتر مردم با داستان‌های واقعی حرم رضوی است.

وی از درج ۳۰ داستان در این مجموعه خبر داد و عنوان کرد: این کتاب، مجموعه‌ای از اتفاقات رخ داده در حرم مطهر حضرت رضا(ع) است که در قالب ۱۷۶ صفحه و در مدت چند سال جمع‌آوری و سپس تدوین و بازنویسی شده است.

این نویسنده با اشاره به جلد اول این مجموعه با عنوان «کسی که مثل هیچکس نیست»، گفت: «وقتی که عشق شکوفه می‌دهد» جلد دوم این مجموعه از هشت دفتر در نظر گرفته شده در آینده است که در ۱۰۰۰ تیراژ توسط انتشارات مرکز آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است.

سهیلی افزود: این کتاب برای تمامی گروه‌های سنی مناسب بوده و در حال حاضر با قیمت ۱۰۰۰۰۰ ریال در کتابفروشی‌های آستان قدس رضوی به فروش می‌رسد.

یادآور می‌شود، کتاب «وقتی که عشق شکوفه می‌دهد» به نویسندگی حمیدرضا سهیلی به تازگی چاپ شده است و کتاب‌های «بوی بهشت» و «شفایافتگان» نیز از دیگر آثار برجسته این نویسنده است.

 

 

وقتی عشق شکوفه می دهد"

همراه با فصل رویش شکوفه های بهاری، جديدترین کتابم با عنوان:


"وقتی عشق شکوفه می دهد"

دفتر دوم از مجموعه قصه‌های رضوی


از امروز در بازار کتاب عرضه می شود.
امیدوارم از خواندنش لذت ببرید.

 

ناشر: موسسه آفرینش‌های هنری آستان‌قدس رضوی

قیمت: 100000 ریال

تعداد صفحات: 176 صفحه

 

ستاره‌ها می‌خندند

بزودی کتاب سوم از مجموعه قصه‌های رضوی، با عنوان

 

"ستاره‌ها می‌خندند"

 

نوشته: حمیدرضا سهیلی

 

                                         چاپ و عرضه خواهد شد.

 

چاپ نخست این مجموعه با عنوان: " کسی‌که مثل هیج‌کس نیست" در زمستان  1394 چاپ و عرضه شد که با استقبال مخاطبین روبرو گردید و در تابستان 1395 به چاپ دوم رسید.

همزمان نگارش و چاپ جلد دوم این مجموعه با عنوان " وقتی عشق شکوفه می‌دهد" انجام یافت که هم اینک روانه بازار شده است.  

جلد سوم مجموعه قصه‌های رضوی با عنوان "ستاره‌ها می‌خندند" در ابتدای سال 1396 عرضه خواهد شد.

 

 

 

شناسنامه هنر فاخر خراسانی صادر شد

یکشنبه 15 اسفند 1395 - 19:36:33 | کد مطلب: 364073

 

شناسنامه هنر فاخر خراسانی صادر شد

فرهنگ > هنر - ناصر علاقه‌بندان:
سعید سهیلی را که می‌شناسید؟ همان‌که با «گشت ارشاد» حسابی جنجالی شد و امسال «گشت ۲» را در جشنواره فیلم فجر داشت؟

حالا ذهن‌تان را از تصوير او پاك كنيد و يكي ديگر از اعضاي خانواده هنرمندپرور سهيلي را درنظر بياوريد؛ حميدرضا سهيلي كه برادر سعيد و عموي ساعد است، از همان نخستين سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب، وقتي جواني پرشر و شور بود، فضاي تئاتر را براي نفس كشيدن انتخاب و نوشتن را آغاز كرد. به اعتقاد بسياري از هنرمندان مشهدي، او اين اواخر براي هنر خراسان كاري بزرگ و ماندگار كرده كه جزئيات آن را از زبان خودش مي‌شنويم.

  • براي شروع بهتر است از ويژگي‌هاي كتاب (آنچه چاپ شده و آنچه خواهد شد) براي ما بگوييد.

نخستين مجلد از كتاب 5جلدي «100سال تئاتر مشهد» را در آغاز يكصدمين سال فعاليت تئاتر در مشهد چاپ كردم و حالا كه وارد صد‌وششمين سال تولد تئاتر در مشهد شده‌ايم، 3جلد از 5جلد چاپ و عرضه شده است. در 3جلد گذشته تاريخ تئاتر مشهد از بدو تولد در سال 1290(به استناد تاسيس نخستين سالن نمايش در مشهد) تا سال 1370معرفي و بررسي شد و كار روي 2جلد باقيمانده كه دهه‌هاي 70و 80 را دربر مي‌گيرد، به‌زودي انجام مي‌شود.

 

  • يعني معتقديد كار را تمام كرده‌ايد؟

كار نگارش اين تاريخنامه هنري حدود 10سال طول كشيد و خوشحالم كه بالاخره با صبوري و تلاش فردي توانستم اين تحقيق سخت را به سرانجام برسانم.

  • تحليل شما از اينكه در يك شهر مذهبي تاريخ 100ساله تئاتر ريشه دوانده چيست؟

تاريخ تئاتر مشهد گواه آن است كه هنر نمايش از ابتدا در اين شهر جدي بوده و هيچ مغايرتي با مذهبي‌بودن شهر نداشته است. حتي سال‌ها سالني نزديك حرم مطهر فعاليت داشت و قصه عنايت امام‌رضا(ع) به بازيگري دوره‌گرد به نام «جيگي جيگي نعناخانوم» هنوز هم در اذهان مردم شهر جاري است. اينكه چگونه مي‌شود در اين شهر مذهبي و سنتي تئاتر ريشه‌اي كهن و پويا دارد، شايد بتوان دلايل متعدد برايش آورد.

 

ابتدا آنكه در اين شهر مهاجرين روس رفت‌وآمد داشتند و بذر تئاتر را ابتدا همان‌ها كاشتند و مردم را كم‌كم به ديدن تئاتر عادت دادند. دوم آنكه در اين شهر، فرهنگ و هنر، به‌ويژه شعر و شاعري پيشينه ديرينه دارد و مردم با آن آشنايي كهن داشته‌اند.

  • تحقيق منحصربه‌فرد شما را چند سند تصوري و چند سند مكتوب پشتيباني مي‌كند؟

من در تحقيقاتم براي نگارش تاريخ صدساله تئاتر مشهد علاوه بر مطالعه همه روزنامه‌ها و مجلات منتشرشده در مشهد، به معدود كتاب‌هايي كه با اين موضوع منتشر شده بود مراجعه كردم و از گفت‌وگو با نسل‌هاي قديمي و زنده تئاتر بهره فراوان بردم.
پس از پيروزي انقلاب نوعي جناح‌بندي طبيعي از حيث محتوايي در سينما و تئاتر ايران پديدار شد.

  • اين رويكرد در مشهد چگونه بود؟

تئاتر مشهد قبل از انقلاب چند سالن و چند گروه فعال نمايشي داشت كه به مرور تعطيل شدند و از فعاليت دست كشيدند. با آنكه بعد از انقلاب در دهه 60 كه خيلي‌ها آن را دهه طلايي تئاتر مشهد مي‌خوانند، فعاليت گروه‌هاي نمايشي به تنها يك سالن هلال‌احمر محدود شد و فقر سالن و نبود امكانات به حد اعلا رسيد، خوشبختانه رشد تئاتر مشهد با تكيه بر نوآوري هنرمندان خوب بود. در اين برهه گروه‌هاي انقلابي و نوپا وارد عرصه شدند كه گرچه ابتدا كسي آنها را جدي نمي‌گرفت اما بعد ثمره حضورشان نمود پيدا كرد و نبض تئاتر مشهد را در دست گرفتند.

  • نيروسازي در تئاتر كه پس از پيروزي انقلاب در مشهد، به‌ويژه در مسجد مالك اشتر به‌عنوان دغدغه‌اي جدي شكل گرفت، امروز كه 4دهه از پيروزي انقلاب را پشت سر مي‌گذاريم در چه وضعيتي است؟

گروه هنري مسجدي ناشناخته به نام مالك اشتر، در دهه 60شروع به فعاليت كرد و بعدها افراد همين گروه، حوزه هنري مشهد را تاسيس كردند و هر كدام از اعضايش در سينما و تئاتر ايران صاحب مرتبه و جايگاه شدند. متأسفانه اين حركت مثبت جدي گرفته نشد و فعاليتي كه مي‌توانست با حمايت به ساير مساجد اشاعه پيدا كند، در همان گروه خلاصه شد.

 

  • در اين 100سال آيا ارتقاي نرم‌‌افزاري در هنر تئاتر مشهد با رشد سخت‌افزار همخواني داشته است؟

در حال حاضر تئاتر مشهد داراي سالن‌هاي متعدد است. حتي سالن‌هاي نمايش خصوصي هم راه‌اندازي شده و تئاتر دارد نفس مي‌كشد و مي‌فروشد كه بايد براي آن اهميت قائل شد. تئاتر مشهد بعد از تهران حرف اول را در ايران مي‌زند و اگر كوچ ناخواسته هنرمندان اين شهر نباشد، حتي مي‌تواند از تهران هم جلوتر بزند.

  • سندي مهم براي اثبات تاريخ و گذشته پرهنر مشهد

من كتابم را به پاس تلاش هنرمنداني نوشتم كه كوشش بر صحنه بودنشان تئاتر امروز را بيمه كرد. در اين كتاب علاوه بر معرفي گروه‌ها و سالن‌ها، افراد مؤثر در تئاتر مشهد معرفي شده‌اند و همه اتفاق‌هاي مؤثر در روند فعاليت‌هاي هنر نمايش اين شهر در آن گنجانده شده است. براي آشنايي خوانندگان با چگونگي فعاليت‌هاي تئاتري عرصه‌هاي مختلف، نمونه نمايشنامه‌هاي هر عصر را هم در كتاب آورده‌ام. كتاب «100سال تئاتر مشهد» را خودم به‌عنوان ناشر/ مولف منتشر كردم.

خوشبختانه بعد از چاپ با استقبال هنرمندان و مسئولين هنري مشهد روبه‌رو شد و 2سال به‌عنوان پژوهشگر برتر استان خراسان رضوي انتخاب و معرفي شدم. در حال حاضر مشغول تدوين چهارمين جلد كتاب هستم كه اميدوارم در ابتداي سال آينده بتوانم آن را منتشر كنم. از آنجا كه سال2017 مشهد به‌عنوان پايتخت فرهنگي جهان اسلام معرفي شده، اميدوارم انجام اين كار و چاپ 5مجلد كتاب، سندي بر اين مهم باشد كه مشهد از گذشته‌هاي دور يك پايتخت فرهنگي و هنري بزرگ بوده است.

جمعه بازار کتاب این جمعه بدون «جوان» خواهد بود

جمعه بازار کتاب این جمعه بدون «جوان» خواهد بود

 

 

یاداشت حمید رضا سهیلی، نویسنده کتاب «صد سال تئاتر مشهد» به مناسبت درگذشت رضا جوان
رضا جوان بازیگر و رمان نویس مهجور و تنهای خراسانی به ابدیت پیوست. وی متولد ۱۳۳۱ مشهد بود و از اواخر دهه چهل به بازیگری در تئاتر مشهد پرداخت.
وی همدوره ای و همکار افرادی چون داریوش ارجمند ، رضا صابری ، غلامرضا موسوی ، فریدون جیرانی و… بوده است.
پس از انقلاب در فیلم های دره هزار فانوس ( احمدرضا گرشاسبی )، دوران سربی ( خسرو معصومی )، گراند سینما ( حسن هدایت )، پیک جنگل ( حسن هدایت ) آتا ( شهاب ملتخواه ) خانواده عزیزم و آخرین خواب بارانی ( ابوالفضل عطار) و… بازی کرد.
وی دهه هفتاد در تهران در تئاتر کارش را ادامه داد و در نمایش باغ آلبالو به کارگردانی دکتر رکن الدین خسروی بازی نمود ، او در زمینه ادبیات نیز رمان های متعددی نوشت که چند رمان او منتشر شد
رمان های ایلرمان، چل ماه، فراموش شدگان، رویایی به رنگ تابستان، از جمله آثار مکتوب و منتشر شده او هستند.
وی چند سالی بود که به کتابفروشی روی آورده و با کتاب مانوس شده بود.
هر وقت دلم برایش تنگ می شد، به جمعه بازار کتاب می رفتم و او را می دیدم که با همان لبخند همیشگی، کنار انبوه کتابهای هنری اش ایستاده و با مشتریان خش و بش می کند. کافی بود لحظه ای کنارش بایستی و به گفتگویش با مردم گوش بدهی، بوضوح دغدغه بزرگی را که در سینه داشت، درک می کردی. هنر و کتاب.
کنارش می نشستم و سلامی و حالی و احوالی و بعد ساعتی درد دل درباره هنر و کتاب و تاتر. گویی جز آن عشقی ندارد.
حالا دیگر جمعه کتاب بی حضور او، جوان نیست. جلوه ندارد. و جایی برای دیدن و گفتگوی من با او نمانده است.
جوان را از خیلی سالها پیش می شناختم. زمانی که با حسن حامد تاتر کار می کرد. بازیگری خوب و جدی بود. عشق به هنر را از حضور عاشقانه اش در صحنه درک می کردی.
حسن حامد که رفت، دیگر او را ندیدم. مدتها گم و ناپیدا شده بود. تهران بود یا گرگان و یا در مشهد؟ نمی دانستم.
تا آنروز که در جمعه کتاب دیدمش. کتابفروش شده بود.پس تاتر چه؟ با کتاب بیشتر حال می کنم. دوست بی آزاری است کتاب.حرفش پر از کنایه بود. آیا از کسی رنجی به دل داشت؟ پرسیدم. نگفت. مرد تو داری بود.چند سال تنها محل ملاقات ما همان بازار جمعه کتاب در خیابان مدرس بود. تا اینکه یک روز او را در مجتمع امام رضا(ع) دیدم. حال غریبی داشت. گفت می خواهد با معلولین نمایشی را تمرین کند و به صحنه ببرد. از اینکه دوباره به تاتر برگشته بود، خوشحال شدم و تشویقش کردم. چندی بعد برای بازبینی کارش رفتیم. آنچه دیدیم، فقط نمایش نبود، شعر عاشقانه ای بود که با جان و روحش سروده بود. چنان با شور از تاثیر نمایش در خودیابی معلولین حرف می زد که انگار دکتری از بهبود بیمارش ابراز رضایت دارد.
با همان نمایش در جشنواره معلولین حضور پیدا کرد و مقام اول را بدست آورد. آن روز من در سالن اختتامیه جشنواره که در سبزوار برگزار می شد، حضور داشتم. وقتی معلولین برای او دست زدند و یک صدا (جوان جوان) گفتند، من بارش اشک را در نگاه عاشقش دیدم.
رضا با کار نمایش دوباره جوان شد. روح تازه ای گرفت. حالا او از دو منبع انرژی می گرفت، کتاب و نمایش.
یک روز در جمعه بازار، دیدم دارد به مشتریانش کتاب “صد سال تآتر مشهد” را معرفی می کند. چنان از کتاب تعریف می کرد که انگاری نویسنده اش خود او بوده است. تا چشمش به من افتاد. مرا معرفی کرد و گفت، این همه نویسنده کتاب. و شروع به تعریف از من و زحماتی که در نگارش کتاب کشیده ام، نمود. انگار لحظه به لحظه نگارش در کنار من بوده است.بعد سرش که خلوت شد کتابی را که برای دوستش حسن حامد نوشته بود، امضا کرد و به من تقدیم نمود.
وقتی به خانه رسیدم و کتاب” رویایی به رنگ تابستان” اش را باز کردم، در صفحه نخست آن چشمم به این نوشته افتاد: بی تردید با یاد ستاره و مهتاب، به دیدارت خواهم شتافت.
و چه زود به دیدار دوست و همراه قدیمی اش حسن حامد رفت.جوان برای رفتن جوان بود. تاتر به او و هنرش خیلی نیاز داشت. اما دریغ…
باد می وزد و در هر وزش اش، برگی از شاخه بر می چیند. درخت اما همچنان ریشه در زمین دارد.

http://mashhadtheater.ir/%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%85%d8%b9%d9%87-%d8%a8%d8%af%d9%88%d9%86-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d9%88/

حق چگونه خورده می شود؟

حق چگونه خورده می شود؟

 

بیست و هفتم مهرماه که گذشت، سابقه و عمر دوندگی من برای احقاق حقوق پایمال شده چاپ بدون مجوز کتابم وارد دومین سال خود شد.

درست روز 27 مهر ماه 1394 من طرح شکایت خود را تحویل  دادم و حالا با گذشت یکسال هنوز که هنوز است جوابی دریافت نکرده ام.

در این یکسال چندین جلسه برگزار گردید و انتشاراتی خاطی ملزم به پرداخت حقوق پایمال شده گردید ولی به حیل مختلف از زیر بار پرداخت شانه خالی نمود.

حق نویسنده خوردن ندارد برادر...

 

وقتی که عشق شکوفه می دهد

 

مشهدتئاتر- حمیدرضا سهیلی قرارداد چاپ کتاب جدیدش با عنوان” وقتی که عشق شکوفه می دهد" را با مرکز آفرینشهای آستانقدس رضوی امضا کرد.

به گزارش «پایگاه تخصصی اطلاع رسانی مشهدتئاتر»؛ این دومین همکاری سهیلی با مرکز آفرینشها پس از چاپ کتاب ” کسی که مثل هیچکس نیست ” می باشد و در واقع دفتر دوم از مجموعه قصه های رضوی است.

سهیلی در این باره گفت: با همه شادمانی از استقبال مردم از کتاب قبلی ام دارم و همچنین خوشحالیم بابت امضای قرارداد برای کتاب جدید، باید اعلام کنم همچنان دغدغه اصلی ام تکمیل مجموعه پنج جلدی کتاب” صد سال تاتر مشهد ” می باشد که همانگونه که می دانید سه جلد آن چاپ و عرضه گردید.

پس از چاپ جلدهای یک و دو و سه این کتاب، هم اکنون در حال جمع آوری و تکمیل اطلاعات دهه های هفتاد و هشتاد تآتر مشهد می باشم و از همه هنرمندان تاتر مشهد درخواست دارم هرگونه اطلاعات ، عکس، خاطره، خبر و سند و مدرکی که دارند را ارایه دهند تا دو جلد باقیمانده نیز همچون سه جلد قبلی کتابهایی خوب خواندنی و مانا باشند.

از سهیلی تا کنون کتابهای بوی بهشت، کسی که مثل هیچکس نیست، شفایافتگان، صدسال تاتر مشهد و… چاپ و عرضه گردیده است.

وی همچنین کتابهای “دنیا را نگهدارید میخواهم پیاده شوم”، “وقتی که من مردم”، “خاطرات زندان”، و جلد سوم و چهارم “صد سال تآتر مشهد” را نیز در دست نگارش دارد.

افتتاحیه تئاتر رضوان در منزل شهید سهیلی

افتتاحیه تئاتر رضوان در منزل شهید سهیلی برگزار شد.


افتتاحیه بیست و ششمین جشنواره استانی تئاتر رضوان با حضور مسئولان و پیشکسوتان هنری مشهد در منزل شهید سهیلی برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، افتتاحیه بیست و ششمین جشنواره استانی تئاتر رضوان، صبح امروز، چهارم مهرماه با حضور مسئولان و پیشکسوتان هنری مشهد در منزل شهید سهیلی برگزار شد.

ادامه نوشته

"کسی که مثل هیچکس نیست"

گفتگو با حمیدرضا سهیلی در خصوص کتاب "کسی که مثل هیچکس نیست"

 

http://www.aqart.ir/NewsDetail.aspx?itemid=1362

حمیدرضا سهیلی: مخاطب خواندن داستان های مذهبی را دوست دارد
حمیدرضا سهیلی گفت: حمایت از چاپ داستان های دینی می تواند بهترین راه اشاعه فرهنگ دینی مخصوصا فرهنگ رضوی در جامعه باشد.  
 به گزارش روابط عمومی موسسه آفرینش های هنری آستان قدس رضوی ؛ نویسنده مجموعه قصه های رضوی «کسی که مثل هیچکس نیست» در گفتگو با ستاد خبری  این موسسه با تاکید بر اینکه جامعه امروز به مطالعه کتاب مکتوب بی میل شده است، معتقد است: برای آشتی دوباره مردم با کتاب باید راه رسیدن کتاب به دست مخاطب را هموار نمود که این مساله با حمایت نهادهای فرهنگی دینی امکان پذیر است.
وی  با بیان این که این کتاب شامل سی قصه کوتاه رضوی است که توسط موسسه آفرینش های هنری آستان قدس رضوی  به چاپ رسیده است افزود: ارگانهاي دینی و فرهنگی می توانند با چاپ و خرید آثار فرهنگی، در رساندن کتاب ارزان به مخاطب علاقه مند، پیشتاز باشند. 
سهیلی نویسنده این مجموعه علاقه کتابخوان ها مخصوصا جوانان را به خواندن قصص مذهبی یکی از دلایل این اقبال عنوان کرد و گفت: علیرغم باور رایج ، بسیاری از کتاب خوان ها خواندن داستان های مذهبی را دوست دارند. اگر داستان مذهبی نثر روانی داشته باشد و از خرافه به دور باشد باعث جذب مخاطب می شود و با توجه به اینکه همه داستان های این مجموعه در مورد کرامت های امام رضا (ع) است توانسته ارتباط خوبی با مخاطبش برقرار کند.  
نویسنده کتاب «بوی بهشت» با این توضیح که این نوع کتاب ها کم نوشته می شود، تصریح کرد برای نوشتن داستان هاي دینی، باید احتیاط لازم را به عمل آورد تا به باورهای دینی جامعه خدشه ای وارد نکند و لازمه وقوع این مساله تحقیق نویسنده درباره واقعیت های دینی است. 
سهیلی وی با بیان این که مجموعه قصه های رضوی «کسی که مثل هیچکس نیست» در فاصله سه ماه به چاپ دوم رسیده است گفت: من برای نگارش قصه های مجموعه «کسی که مثل هیچکس نیست»  تا حد ممکن به اصل ماجرا وفادار بودم ولی این وفاداری به اصل باعث نشد از عنصر تعلیق و کشش قصه، غافل شوم و شاید یکی از دلایل اقبال مخاطب به این مجموعه همین مساله بود که من تلاش کردم تا قصه بنویسم و نه روایت یک اتفاق رخداده را. 
سهیلی که قالب داستان کوتاه را برای روایت داستان هایش برگزیده است، معتقد است درگیری های روزمره انسان امروز به او فرصت مطالعه رمان و داستان های بلند را نمی دهد و خواندن این نوع کتاب ها از حوصله این مخاطب خارج است. اما کوتاه نویسی باعث می شود مخاطب به مساله خواندن ، ترغیب شود. 
سهیلی در پایان گفت: موسسه آفرینش های هنری آستان قدس جزء ارگان هایی است که برای ارایه کارهای فرهنگی تلاش می کند و نگاه کاسبکارانه به آثار فرهنگی ندارد.
گفتنیست دفتر دوم قصه های رضوی با عنوان «وقتی عشق شکوفه می دهد» در مرحله صفحه آرایی است که به زودی توسط موسسه آفرینش های هنری منتشر می شود.

چاپ جلد سوم کتاب "صد سال تئاتر مشهد"

 

 

 پس از چاپ جلد اول و دوم

"کتاب صد سال تئاتر مشهد"

 

 اینک جلد سوم این کتاب تقدیم هنردوستان عزیز می گردد.

  

   



"کسی که مثل هیچکس نیست" به چاپ دوم رسید

 کتاب " کسی که مثل هیچکس نیست"- مجموعه قصه رضوی با اقبال روبرو و به چاپ دوم رسید.

این کتاب نوشته حمیدرضا سهیلی و شامل سی قصه با موضوع رضوی است که توسط مرکز آفرینشهای آستانقدس رضوی در زمستان 1394 چاپ گردید و اینک در آغاز تابستان 1395 چاپ دوم آن عرضه می گردد.

 

رونمایی از کتاب "کسی که مثل هیچکس نیست" در نمایشگاه کتاب تهران

رونمایی از کتاب "کسی که مثل هیچکس نیست" در نمایشگاه کتاب تهران

رونمایی از جدیدترین کتابم با عنوان:

 

"کسی که مثل هیچکس نیست"

 

روز 22 اردیبهشت در نمایشگاه کتاب تهران، غرفه آستانقدس رضوی صورت خواهد گرفت.

همزمان کتاب دیگرم، جلد سوم از مجموعه کتاب تحقیقی:

 

"صد سال تئاتر مشهد"

 

توسط دانشگاه آزاد اسلامی چاپ و در جشنواره ملی تئاتر دانشگاه آزاد اسلامی که از مورخه 18 لغایت 22 اردیبهشت در مشهد برگزار می گردد، رونمایی خواهد شد. 

گفتگو با ابکنا

حمیدرضا سهیلی در گفتگو با خبرگزاری ایکنا:
هنرمند انقلابی مسئول دلسوز و انقلابی می‌خواهد، مسئولی که برای حمایت از هنر و هنرمند، دو دو تا چهار تا نکند.

http://www.iqna.ir/…/%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-%…

ادامه نوشته

تئاتر مشهد در سال 95  از نگاه هنرمندان تئاتر مشهد

روزنامه خراسان امروز پنجشنبه نوزدهم فروردین 1395:
 
http://khorasanrazavi.khorasannews.com/
 
 
مسئولان ما درد و عشق تئاتر ندارند
 
«حمیدرضا سهیلی» از جمله پیشکسوتان و چهره های به یاد ماندنی تئاتر مشهد است. او به خراسان می گوید: هنرمندان تئاتر، درد و عشق این هنر را دارند و همه تلاش خود را در این عرصه به کار می گیرند. نتیجه این تلاش را هم در دو سال گذشته دیدیم و موفقیت هایی که کسب شد، نشانه آن بود. فکر می کنم مهم ترین اتفاق این بود که با تلاش هنرمندان، تماشاگران بسیاری با تئاتر آشتی کردند و روزهای خوبی را برای تئاتر مشهد رقم زدند. اما مسئولان هم باید درد و عشق تئاتر داشته باشند که ندارند. اگر این درد و عشق هنرمندان در مسئولان هم باشد و توامان شود اثر گذار خواهد بود. در غیر این صورت اگر مسئولان فقط به فکر ایفای مسئولیت رسمی خود باشند،  شرایط در همین حد می ماند. سال های سال است که هنرمندان تئاتر با این شرایط سخت ساخته اند، چه هنرمندان نسل قدیم تئاتر همچون من و هم دوره ای هایم و چه هنرمندان امروز. با این وجود هنرمندان همچنان راه خود را ادامه می دهند.

کتاب شفایافتگان چاپ شد

http://razavi.aqr.ir/Portal/home/?news/655811/656408/848738/%C2%AB%D8%B4%D9%81%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86%C2%BB%D8%9B-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA

 

«شفایافتگان» داستان‌هایی برگرفته از واقعیت.

کتاب «شفایافتگان» که مجموعه‌ای از داستان‌هایی برگرفته از واقعیت است، از سوی انتشارات آستان قدس رضوی تجدید چاپ شد و به چاپ دوم رسید.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی، شفا از جمله مباحثی است که به وسیله ابزار انسانی و علمی، قابل سنجش و توضیح نیست و به همین سبب نیز بیان تجربه پدیده شفا توسط شفایافتگان اثرات اعتقادی و روانشناختی زیادی دارد.
در این راستا، انتشارات آستان قدس رضوی نسبت به انتشار کتاب «شفایافتگان» به عنوان مجموعه داستان‌هایی از شفایافتگان حرم مطهر رضوی به قلم حمیدرضا سهیلی اقدام کرده است.
این کتاب نخستین بار با نام «بوی بهشت» به سفارش و با همکاری اداره کل روابط عمومی آستان قدس رضوی، توسط به‌نشر به چاپ رسیده است.
کتاب یاد شده 40 داستان از شفایافتگان را به صورت جذاب برای خواننده روایت می‌کند.

بر بستر حقایقی مستند
نویسنده داستان‌های این کتاب، در این اثر به صورت کاملا مستند به بیان داستان‌های گروه شفایافتگانی می‌پردازد که بهره‌مندی آن‌ها از این حرم مطهر رضوی آشکار شده است.
حمیدرضا سهیلی در گفت‌وگو با خبرنگار ما درباره این اثر عنوان کرد: کتاب «شفایافتگان» داستان تعدادی از افراد شفایافته به همراه اسناد، مدارک، تاریخ و ساعت دقیق شفا یافتن آن‌ها و هم‌چنین مستندات شاهدان عینی واقعه است که در قالب داستان‌هایی برگرفته از واقعیت به رشته تحریر درآمده است.
وی این کتاب را نگاشته بر بستری از واقعیت و حقایق مستند خواند و گفت: بیش از 20 سال است که در زمینه شفایافتگان قلم می‌زنم و این اتفاق مرا به نویسندگی ثابت قصه‌های شفایافتگان سوق داده است و باید بیان کنم که در ابتدای این کار گمان می‌رفت نوشتن این قصه‌ها اقدامی کوتاه‌مدت خواهد بود، اما با شنیدن داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از شفا متوجه شدم که دریای جود و رحمت الهی و ائمه اطهار(علیهم السلام) به حدی وسیع است که نمی‌توان انتهایی برای آن متصور بود.
این نویسنده ادامه داد: به همین سبب ارتباطم را با شفایافتگان از طریق تلفن و برقراری ارتباط حضوری بیشتر کرده و از نزدیک شاهد شرایط و حالات انقلاب‌گونه آن‌ها طی تعریف کردن خاطره شفا حتی پس از گذشت چندین سال شدم.
سهیلی اظهار کرد: از مجموع بیش از 100 قصه شفا، تعدادی از آن‌ها را بر اساس تطبیق هرچه بیشتر با حال و هوای لحظه شفا انتخاب کرده‌ام.
این نویسنده و روزنامه‌نگار در ارتباط با شیوه نگارش داستان‌های شفایافتگان عنوان کرد: هرکس که شفا پیدا می‌کند باید فرمی را پرکرده و به دفتر شفایافتگان ارائه دهد. بر اساس تطبیق مدارک و مستندات پزشکی، اظهارات افراد مورد بررسی این مرجع حقوقی قرار می‌گیرد.
وی اضافه کرد: داستان‌های به چاپ رسیده در کتاب «شفایافتگان» نیز بدون تغییر در اصل و واقعیت رویداد و بر اساس چند خط از شرح رویداد شفا که شفایافته آن را در مدارک خود درج کرده، نگاشته شده است.
کتاب «شفایافتگان» در قطع رقعی و با قیمت 85 هزار ریال در دسترس مخاطبان قرار دارد. علاقه‌مندان به تهیه این کتاب و هم‌چنین مشاهده و تهیه سایر عناوین کتاب‌های انتشارات آستان قدس رضوی می‌توانند به نشانی اینترنتیwww.behnashr.com یا فروشگاه‌های سطح شهر مشهد و نمایندگی‌های سراسر کشور مراجعه یا از طریق سامانه پیامکی به شماره 30003209 با این انتشارات تماس برقرار کنند.

جشن تولد استاد دکتر محمدعلی لطفی مقدم

در جشن تولد استاد  دکتر محمدعلی لطفی مقدم، پدر تئاتر مشهد، اولین نسخه از کتابهای تازه منتشر شده ام را تقدیم "الف قامت بلند تئاتر مشهد" کردم.

 

و چه زیبا، نام یکی از کتابها با شخصیت و منش استاد همگون در آمد، " کسی که مثل هیچکس نیست"

عکس نوشت 4

 


کودک بیمار و افسرده و پر درد بود. 

پدر او را به امید شفا به حرم آورده و دل را دخیل شفاعت و کرم امام و عنایت و شفای خدا بسته بود. 

پدر کودک را بر دست‌ها بالا برد. حالا او بود و ضریح زرد رضا. همچون کبوتری که بال گشوده است و میل به پرواز دارد. 

کودک در دریای شعف کودکانه‌اش غرق شده بود. با ولع پنجه بر مشبک ضریح گره زده و لب‌های کوچکش را به بوسه بر ضریح گذاشته بود. خوشی غریبی توی دلش ورجه‌ورجه می‌کرد. شوق یک شادی کودکانه در همه وجودش پیچیده بود. انگار چشم‌هایش به دنبال چیزی ‌می‌دوید. نگاهش با حس کنجکاوی کودکانه‌ای، از پنجره مشبک به داخل ضریح کشانده شد. برآمدگی بزرگی که با پارچه‌ای سبز رویش را پوشانده بودند، در قاب نگاهش نشست. چشم‌هایش را بست و به صدای همهمه و ذکر و دعاهایی که در فضا پیچیده بود، گوش سپرد. انگار با هارمونی این موسیقی دلنواز، قدم به باغ پر از گل‌های بهاری گذاشت. در میان سبزه و گل‌ها دوید و شادی کرد. صدای بلبلی که بهارانه می‌خواند، همه حواسش را به خود جلب کرد. صدا تبدیل به صوت قرآن شد. نگاهش را که گشود، خود را همچنان بر دست‌های پدر و بر فراز ضریح یافت. کسی در دورتر قرآن می‌خواند. صدایش پر از لطافت اکسیری بهار بود. نگاهش را به پدر داد. پدر گریه می‌کرد. راحت و آرام و بی‌صدا، اما پر اشک و سینه سوز و سیر. 

با دست‌های کوچکش اشک از گونه پدر گرفت و خود را به آغوش او انداخت. دوست داشت به پدر بگوید بر دست‌های او تا بهار رفته و درخت پر شکوفه و باغ پر گل را دیده است.
دوست داشت پدر بداند که او دیگر هیچ دردی ندارد.



عکس نوشت

عکس نوشت 3:

آمده ام تا در حریم عشق، عاشقی بیاموزم، رسم ادب بجا آورده، حرمت حریمش نگاه میدارم و زانوی ادب بر زمین زده، سجده شکر به جای می آورم.
آمده ام تا سیاهی و زنگار دل در زلال معرفتش شستشو دهم. پس چشمه اشک را جوشان میکنم و با همه صورتم می گریم.
آمده ام تا راز دل با او بگویم و عشق را تجربه دیگری کنم. پس دل را به پاکی حضورش تطهیر می کنم و با دلی صاف به معراج عشقش قدم میگذارم. 
اینجا پنجره ای به سوی خداست. دریچه ای که هرگز بسته نمی شود. روزنه ای که صدای ناله و تمنای حاجتمندان تا خدا می رسد. 
وقتی با کاروان عشق به زیارتش نائل شدم، همینکه چشمانم به حرم و به گنبد طلایی و به گلدسته های بلند حرمش افتاد، پر از شعف و شادمانی شدم. پریشانی و خستگی از جانم رخت بر بست و موجی از احساسی خوش آیند، دریای وجودم را متلاطم کرد.

بی تامل بر زمین نشستم و بر سعادتی که نصیب و روزی ام شده بود، سجده شکر کردم . 
بغضم ترکید و به جریان اشکم راه داد تا بر دشت صورتم سیر ببارد و زنگار دل را شستشو دهد. 
احساس سبکی کردم و همه یادها و یادبودهای کهنه و قدیم در پیش نگاهم جان گرفت. 
یاد دوستان و خویشانی که به هنگام خداحافظی التماس دعا گفته و به حاجتمندی، دست تمنای دل خویش به خدا داده، امام(ع) را واسطه این اتصال دل قرار داده بودند، یک به یک بر پرده ذهنم نقش بست. برای تک تک شان دعا کردم و برآورده شدن حاجتشان را از خدا طلب کردم. 
هوا پر از همهمه و دعا شده بود. مناجات زائران همچون آهنگی موزون و دلنشین بر پره های گوشم نشست و لذت شنیدنش در آن فضای روحانی مرا به دنیایی از خلسه فرو برد. 
با صدای دلنواز دعا حالت تصعیدی به من دست داد و احساس فرح و انبساطی خوش تمام وجودم را فرا گرفت. 
کاش زائر زیارت قبول درگاه حضرتش باشم. آمین