«دیزباد وطن ماست»- در ادامه بحث اول مروری بر تاریخ دیزباد؛ پیش از رنسانس، رنسانس و پس از رنسانس که توسط هادی میرشاهی نوشته شده و ریم علی فطوم آن را ویرایش کرده است، وی می نویسد: میگویند در سالهای اخیر ماشینهایی آمده که کار دروگر و خَرمَن کوب و"گاوبَردو" را انجام میدهد و میگویند کاه و دانه را از دو لوله فلزّی به خارج ماشین تخلیه میکند دیگر نیازی به چهارشاخ زدن و انتظار بادِ اوّل شب ندارد و کلاً جای درو گر، خوشهچین، خرمنکوب وبا کشیدن برای جدایی کاه از دانه را گرفته است در نتیجه همه این تسهیلات 300 ساله را در دوره زندگیمان استفاده شده و عمرمان را با این تحولات که گفتم گذراندهایم با این اوصاف مردمِ امروز استراحت طلب و به عبارتی تنبل بار آمدهاند.
پای صحبت ریشسفیدان دیگر مینشستم، همه همین پروسه زندگی را تعریف میکردند همه متحدّالقول بودند که روزگارهای سختی را پشت سر گذاشتهاند معتقد بودند آن روزگار فقط زنده بودن مطرح بود، امکانات رفاهی زیر، زیر صفر و فقرِ مطلق، مطلق و جود داشت. یک مرد تنومند در گرو شکم خودش بود، زن و بچههایش دیگر مطرح نبودند.
مثال دیگری برایتان بزنم اصطلاح «یاوری» که بهترین رسم دیزبادیهای قدیم بوده و تا سالهای اخیر هم ادامه داشت به صورت فرهنگی غالب در ده مطرح بود.
برای کارهای ضربتی و فصلی در خانوادهها از یاوری استفاده میشد. مثلاً در بنّایی، کولش باغ، آباد کردن زمین (پِش کُل) ، گندم درو، حمل بار حیوانی به باغات و مزارع که از تعدادی افرادی مشّخص را دعوت میکردند که در فلان روز یاوری داریم کارگران زیادی حتی مازاد بر افرادِ دعوت شده میآمدند تا فقط شکم خود را سیر کنند.
به عمق فاجعه توجّه کنید. یاور را به اسم دعوت میکردند و کارفرما منّتی بر سرکارگر داشت نه کارگر بر سر کارفرما! به این معنی که امروز در مقابل کارش تغذیه میشود.
بنده خدایی که از کارگران بنام دیزباد بود بدون دعوت سر سفره صبحانه یاوری مینشیند کارفرما یادآور میشود که تو را دعوت نکردهام چرا بی دعوت آمدهای! یکضرب المثلی در ده مطرح بود که وقتی زمین سفت میشود گاو از گاو میداند نه از خشکسالی طبیعت!
زندگی یک خانواده دیگر را به عنوان نمونه مطرح کنم: یک خانواده 6 ـ 5 نفره در یک اتاق زندگی میکردند، زیر یک لحاف ِکرسی میخوابیدند، اتاق یک درب چوبی ورودیِ کوچکی داشت و یک قطعه شیشهِ ثابت 20 در 20 سانتیمتر به عنوان پنجرهِ روشناییِ اتاق که فقط مقداری کمی نور وارد اتاق میشد ولی دود ناشی از آشپزی و تأمین آتش کرسی، فقط از درب ورودی خارج میشد.
در این اتاق ادوات کشاورزی مثل تیِچُه، بار جامَه،خُورجین،داسِ گندم درو، جوغ گاوآهن و...که روی دیوار اتاق با میخهای چوبی چیدمان میشد گاهی در نزدیک بهار و زایش گوسفندان، برّه و بزغاله نارس را شبها در همان اتاق نگهداری میکردند و خیلی اقلام دیگر.
در فصل گرما آشپزی را روی اجاقکی گِلی در کنار کوچه یا راهرو انجام میدادند ولی در زمستان بعد از انجام آشپزی، کرسی روی اجاق قرار میگرفت و به عبارتی همین اجاق در سالهای اخیر در گودالی در وسط اتاق قرار داشت. در و دیوار و سقف اتاق عین داش زغال سوزی دوداندود بود که در قبل از عید ِنوروز دیوار و سقف را گیلاو میزدند (یک نوع سفیدکاری با گِل سفید و لاجورد).
در همین اتاق مرد خانواده ریسندگی (دگلوریسی) و زنِ خانواده کارهای خیّاطی، ریسندگی با لوک لوکی و چرخ، بافندگی با فرت را انجام میداد تا پارچه و پوشاک خانواده را تأمین نمایند. کارگاه فرت بافی (پارچهبافی) زینتبخش اتاق نشیمن و نوعی تشخُّص بود و چندشغله بودن خانمهای خانواده را بهتر رونمایی میکرد که علاوه بر بچهداری و آشپزی، انجام کارهایِ کشاورزی همدوش شوهر، سایر مسائل زندگیِ خانواده را عهدهدار هستند، زمستانهای سخت برفی به همین منوال سپری میشد.
پیرزنی تعریف میکرد من شوهرم را در جوانی از دست دادم، چند دختر و پسر سر و نیم سر را میبایست اداره کنم، کار در سطح ده مخصوصأ در زمستانها نبود، پسران این ناملایمات را بیشتر برملا میکردند. صبح که از خواب بیدار میشدند به محض اینکه میدیدند صبحانه و نانی در کار نیست اعتراض میکردند.
پسر بزرگم که قدری عاقلتر شده بود موقعیّت را بهتر تشخیص میداد و سرش را زیر لحاف میکرد و میخوابید و شاید فرار از مشکلات زندگی و نبودن کار و فراهم نشدن آذوقهِ خانواده در زمستان بود که این روش را بهترین راهِ فرار از بحران تشخیص میداد.
به علت تنگی سال و قحطی، کارگران در فصل زمستان در سینه آفتاب (محلهای آفتابرو و بی باد) تجمّع میکردند بعضیها «دِگلو می ریشتند و بعضی داستانهای تلخِ زندگیِ خود را به تصویر میکشیدند.»
بعضی خانوادهها که مختصر کشت و کاری داشتند از جمله شلغم، چغندر و سیبزمینی را در پاییز جمعآوری و این محصول را در عمقی از زمین در مجاورت منازل خود که بنام چاهِ سیبزمینی و شلغم معروف بود نگهداری میکردند و در زمستان بهعنوان یکی از کمک غذاهای اصلی مورد استفاده قرار میگرفت. در بعضی خانوادهها این محصولات را بهصورت مطبّق در دیگی میجوشاندند و بجای شام، شب را صبح میکردند.
غذای گرم خانوادهها بلغور بشیر، انواع شورواها و اشکنهها، خُم کَچی، کُوَر و ... بود که غذای غالب مردم را تشکیل میداد.
خیلی از خانواده در شبهای تابستان روی پشتبام میخوابیدند و شام را نیز در همان تاریکی صرف میکردند. شبهای مهتابی، خدا با آنها یار بود که نور و روشنایی ماه را بر سفره بی نانشان گسترده بود، نعمتی که این موهبت الهی را شکر می کردند.
ولی شبهای زمستان ایّام سختی بود نه بامی بود و نه مهتابی و نه سرپناه درستی و نه نانی! دمای زیر صفر، نداشتن پوشاکِ لازم، فقر غذایی و نرسیدنِ کالری موردِنیاز به بدنِ اعضایِ خانواده و مهمتر از همه خانهنشینی و همزیستی افرادِ خانواده، زیرِ یک لحاف، در یک اتاق که مشخصات آن قبلاً ذکرشد، شب و روز خود را سپری میکردند
در سه دهه اوّلِ 1300 شمسی خیلی از خانوادهها نان گندم نداشتند و به نان جو پناه میبردند چون در آن سالها جو از گندم برعکس امروز ارزانتر و قابل دسترستر بود.
نانِ کلاغ و کنوژده مواّد اولیه نان در زمانهای قدیمیتر بوده که سالخوردگان ما با آن تغذیه میشدهاند.
به قول رقامی (نواده شادروان بَجَهِ امامقلی) در سه قرن قبل که میگوید:
ازنانِ کلاغ و از کنو ژده Conugdha سرمایه و توشههاست دیزباد
از گندم و جو بدست شان نیست با بِرچه نان گداست دیزباد (بِرچهً یعنی تکّهای)
کمکم گروهی به نان جو و مقدار کمی نان گندم دسترسی پیدا کردند. این تعادل بر حسب داشتن و نداشتن متغیّر بود. بعضی خانوادههای اکثر سال را با نان جو سد جوع می کردند و بعضی هنوز نان کُنوچده Conugda مورد مصرفشان بود. (کنوژده یک نوع گیاه کوهی که در قسمت ریشهِ آن محصولاتی شبیه سیبزمینی تولید میشد که با جوشاندن و خمیر کردن آن با مقدار کمی آرد گندم و یا جو برای انسجامِ بهترِ خمیر به صورت نان میپختند)
در آن زمان برای تأمین گندم و جو، استیصالِ گروهی به حدّی بود که به روستاهای دیگرها مراجعه می کردند معامله پایاپای و تهاتری انجام دادند. اگر خشکباری نداشتند مجبور بودند ظروف مسی موجود در خانواده را برای خرید گندم و جو بفروش رسانند.
ترازوها مثل امروز مطرح نبود. دو سطل حلبی و مقداری طناب و نخ و یک چوب به صورت شاهین،کارِ توزین را انجام میداد، بدین ترتیب در یک کفه ظروف مسی و در کفه دیگر گندم یا جو میریختند تا هموزن آن ظرفها، گندم تحویل بگیرند یا بطریق دیگر ظرف مسی را وارونه می گذاشتند آنقدر گندم یا جو روی آن میریختند تا ظرف موردنظر استتار شود، این به بهای همان ظرف مسیِ وارونه شده محاسبه میشد.
برای صحّت مطالب به سالمندان دیزبادی که در قید حیات هستند مراجعه نمایید. این تراژدی و داستانِ تلخ زندگی خیلی از مردم آن زمان بوده است .
در خانوادهها به جای قند از قیسی (توت یا کشمش) استفاده میکردند تا کمکم قند روسی یک صورت کلوچه واردِ بازار شهرها شده (در یک مقطع زمانی قند به منی چهل تومان رسیده است) زمانی با چهل تومان می توانستند در خیابان احمدآباد مشهد چهار هزار متر زمین خریداری نمایند. این رویداد مخصوص مناطق شهری بوده که شاید پولی در بساط داشتند نه برای مردمی که آه نداشتند که با ناله سودا کنند!
کمکم قند کلوچهای کوپنی شد و در دسترس همگان قرار گرفت. (چای خاکه) به جای چایِ قلم امروز ببازار آمد به طوری که موقع سِر، چایِ خاکه زودتر از آب قوری وارد استکان میشد.
با خاکه قند قُنفور تهیه میکردند و یا آبنبات شیرهای نوع دیگر مواد شیرینکننده بود که از عصاره میوهجات تهیّه و با چای مصرف میشد.
نحوه سوخت و دیگپایه (تدارکِ غذایِ شب و آتش لازم برای زیر کرسی و تأمین گرمایِ شب) خیلی مشکل بود. برای روشنکردن آتشِ اجاق که معمولاً عصرها انجام میشد (موقع دِگ پَیَه) ، برای اینکه بتوانند اجاقشان را روشن کنند از اجاقِ همسایهها یکتکه آتش اولیّه را میگرفتند حتی کبریتی برای روشنکردن هیزم زیر دیگ وجود نداشت و کارخانهها کبریتسازی بعدها تأسیس شد.
اعضای خانواده با لباسهای مندرس و خیس به خانه برمیگشتند طوری که دست و پاهایشان از سرما کبود و یا به اصطلاح محلّی مثل لبو سیاه شده بود سرما همچنان بیداد میکرد و نیمهشبها سراسیمه به اتاق نشیمن سرمازدگان سرک میکشید به حدّی که آب در طرف روباز در طاقچه منزل یخ میبست.
در این موقعیّت بحرانی، لَم دادن زیر کرسیِ داغ، نعمتی بود و چه لذّتی داشت و موجب انتقال گرما ازطریق گردش خون به سایر اعضای بدن میشد.
بارش برف در آن سالهای ننگ و تنگ کولاک میکرد.
یادم میآید در عروسی پسرعمویم مرحوم عبدالرحیم میرشاهی (پسر کربلایی محمّد) آنقدر برف بارید که پس از چندین بار برفروبی پشتبامها و انتقال آن به کوچهها، ارتفاع برف در داخل ِکوچهها تا سطح بامِ خانهها رسیده بود. برای تردّد در کوچههای کم عرض تونل برفی زده بودند. برای احشامِ زندانی شده در طویله ها، مقداری برف را آب میکردند تا با این طریق آب شرب حیوانات فراهم شود. این بارشِ برفِ بیسابقه، به برفِ عبدالرحیمی معروف گردید.
در برفهای سنگین آن سالها بارها اتفاق میافتاد تا گلههای شکار برای تأمین غذای خود بده نزدیک شوند به عبارتی پناه میآوردند. به علت ارتفاعِ بالایِ برف، دیگر این حیواناتِ بیآزار یارای حرکت نداشتند و در نهایت شکار میشدند.
اینجا معنی پناهندگی و رعایت حقوق حیوانات راهم فهمیدیم. هرکس برای بقای زندگی خود به پناهنده هم رحم نمی کند. هر راه به ماندهای باید شکار شود. ضربالمثلی است: " برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است"
کفش مورد استفاده مرد خانواده اکثراً شبیه چارُق بود که توسّط کفّاشان محلّی دوخته میشد. کمکم کفشهایی به نام گالش مورد استفاده بقیّه اعضای خانوار قرار گرفت (گالش نوعی کفش پلاستیکی که کمکم وارد بازار شد و برای مناطق برفی، ضدآب خوبی بهحساب میآمد و رطوبت بیرون را به پاها منتقل نمیکرد)
در مورد لباس هم که همگی بافت و دوخت آن در ده بیشتر به وسیله زنانِ خانواده انجام و در دسترس قرار میگرفت، بهطوریکه مردان خانواده که بیشتر در بیرون از خانه فعالیت داشتند از جوراب پشمی، پالتو نیمتنه پشمی، پی تَه وَ Pitava (یک نوع نوار پشمی که به عرض 20 سانتیمتر بود به دور ساق پاها میپیچیدند و آخرین دور را با نخ متصل به آن، بانداژِ رویِ ساقِ پاها را فیکس میکردند.) استفاده میکردند.
معمولاً این البسهِ پشمی در اختیار نانآور خانواده قرار میگرفت زیرا همهِ اعضای خانواده اذعان داشتند که اکثراً کارهای بیرون از خانه از جمله کُنده شکنی برای آشپزی و آتشِ کرسی، برفروبی پشتبام و کوچه، و شستن کاه برای آذوقه زمستانیِ احشام، شخم زدنِ زمین برای کاشتِ غلات در کوه و بیابان (گاو بسته) همگی به عهده مرد یا مردان خانواده بود.
اگر مرد خانواده بیمار میشد و کار آیی لازم را نداشت چرخِ اقتصادِ خانواده به کلی میخوابید، در نتیجه مجهز بودن و تأمین تغذیهِ مردِ خانواده از امور مهم و اولویتها به شمار میرفت.
تافتون و فطیر دو نوع نان محلّی بودند که به قول دیزبادیها گیر بیشتری در معده داشتند و به عبارتی فرد، انرژی و نیروی بهتری را کسب میکرد این نان را برای مردِ خانواده تدارک میدیدند تا به صحرا ببرد.
در یاوری ها نهار ظهر به منظور انرژی بیشتر معمولأ تافتون بود ولی در شبها بر حسب توان ِخانواده یک غذای پختنی و گرم تهیه می شد. در سالهای آخر برنج و بقول دیزبادیها «پُلُو» را خانواده های مرفه تر برای یاوران تهیّه و سرو می کردند.
از پُلُو صحبت شد در میان پرده، لطیفهای را برایتان تعریف کنم: یک خانمی به خانم دیگر فخر میکرده: ای دَ دَ شَو چیله (شب یلدا) پُلُو و شو عید م پلو، اَدَم پرچیه Pr chia mra (دلزده) مَره (میشود)
در فرهنگ اقتصادی آن زمان کسی در دیزباد متمکنتر و بینیازتر از بقیه بود که ضمنِ داشتنِ قطعه باغی، تعدادی گوسفندِ شیری، چند رأس پروار (گوسفند گوشتی برای ذبح) ، یک گاو شیرده و یک الاغ داشته باشد.
از الاغ ضمن انجام حملونقل جادهای، همدوشِ گاو برای شیار و شخم زدن و کشتِ غلات مورد استفاده قرار می گرفت.
تأمین گندمِ سال از طریق کشت آبی و دیم، آخرین پارامتر متمکّن بودن به حساب میآمد.
این افراد دست به دهان رسیده، معمولاً سیاستِ ده را نیز تعیین میکردند مثلاً تعیین چوپان یا گَواره چران (گاوچران) و امثالهم را از بین افراد واجدِ شرائطِ ده کاندید و تعیین میکردند. کاندیداتور شدن و کسبِ مشاغل حسّاس ده میبایست یکسری خوش خدمتیهایی برای این افراد قبلاً صورت میگرفت تا بلکه در انتصاباتِ اول سال، گوشه چشمی برای متقاضی نشان دهند.
تعیین موکی و کامریا، کدخدا، دشتبان(قُرُق چه)، حمّامی، گاوچران، چوپان، خَلَمَه چران (چراندن گوسفندان تازه متولّد شدهِ شیرخوار) و انتخاب سایر مشاغل عمومی ده در ایام عید نوروز انجام میشد و دوره خدمت هر مسئول معمولأ یک ساله بود.
کار سلمانی بر حسب تخصّصی بودن کمتر تغییرپذیر بود. دندان کشیدن و رگ زدن (موقع ابتلا به زردی و یرقان) و حتی در مراحل اورژانس بخیّه زدنِ جراحاتِ مصدومین ازجمله وظایف سلمانیِ ده به حساب میآمد.