«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی یکی از فرهیختگان دیزبادی است که در نوشته ای با عنوان «نوحصار هالهای از عشق و همدلی در تاریخ دیزباد» به موضوع نوحصار دیزباد می پردازد. این نوشته که توسط ریم فطوم ویرایش شده است، مروری بر آنچه در ظاهر نوحصار می گذرد دارد. با هم این نوشته زیبا را مطالعه می کنیم.
در طول تاریخ یکی از مؤثّرترین انگیزههای گرد هم آیی و تجمّع انسانها، باورها و آئینهای دینی و مذهبی میباشد. در اماکنی همچون کلیساها و مساجد گرفته تا میدانها و حتی فضاهای آزادِ دیگر، تا آدمیان حول یک باور، یک اعتقاد و یک رسم مشترک جمع شوند.
افکار مشترک موجب اعمال مشترک که زیربنای ساختار اجتماعی گروهها را نیز منسجمتر میکند.
تفاوت نمیکند که این باور در میان بومیان استرالیایی یا قبایل آفریقایی یا مسلمانان آسیایی و یا کاتولیکهای اروپایی باشد. هر جامعه و گروه جمعیتّیِ بسته، حولِ یک دین، مذهب و یا باور جمع شدهاند.
نکته حائز اهمیت این است که هر چه باور اجتماعی و یا مذهبی قویتر باشد روابط و اتّحاد آن جامعه، حول مضمونِ مشترک، بهتر رونمایی میشود.
مراسم نوحصار دیزباد نیز از این سیاق است آنچه طیف وسیعی از اقشار مختلف را همهساله در موعِد مقرّر در آنجا گرد هم میآورد. این گرد هم آیی در وهله اول باور مذهبی است، در مرحله بعدی ارتباطات عاطفی و فامیلی است که بین هم ده دیاران عزیز دیزبادی برقرار شده است.
این سنت دیرینه از سه قرن و نیم قبل برای نسل حاضر به جا مانده است و اکنون هر دیزبادی که در هرکجای کره زمین زندگی میکند میداند که مراسم جهانی نوحصار در جمعه آخرِ مردادماه هرسال در دیزباد برگزار میشود.
در این رویداد تاریخی با هر برداشتی و ایدهای که داشته باشیم پاسخگو میباشد: یک گرد هم آیی، یک پیکنیک، یک حرکت همگانی در قالب تفریحات سالم و یا در قالب یک دیدار دستهجمعی و یا یک کوهنوردی با قداستی کمنظیر.
جوانان بُعد پیکنیکی آن را میپسندند و برخی از نظر علمی باور دارند که سردی آب چشمه ممکن است به علت مجاورت با اورانیوم باشد ولی سالمندان و افرادی این رویداد را یک معجزه بهحساب میآورند و آن را با آب زمزم مشابهت میدهند، بدون اینکه به اعتقادات یکدیگر بیاحترامی نمایند. همه راهی این سفر یکروزه هستند با کوله باری از عشق و امید و همدلی.
در سالهای قبل در پی نشستی با صاحبنظران مقرر شد مراسم نوحصارِ دوّم که در آخرین جمعه مردادماه هرسال در دیزباد برگزار شود تا هر کس از دیزبادیها و در هر نقطهای از دنیا بتواند برای خود برنامهریزی نماید. نوحصار اوّل در اردیبهشت بهصورت دستهجمعی با صرف چای و بلغور برگزار میشد که متأسفانه در سالهای اخیر، برگزاری این سنّت قدری کمرنگ پرشده است.
صبحگاه آخرین جمعه مردادماه میباشد آفتاب هنوز طلوع نکرده، همه مشتاقان در تکاپو و جنبوجوش هستند. عدهای به پیشواز نوحصار رفته و شب قبل وسایل خود را به همراه برده و اسکان گرفتهاند، گروهی برای تأمین روشنایی موتور برقی را با خود حمل کرده و گروهی تا صبح با شعلهِ اجاقها و آتش، روشنایی و گرمایِ خود را تأمین نمودهاند.
آش نذری از قدیم به سرخیری مرحوم حسن میرشاهی اسدبیک برقرار بود و اکنون، تولیّت آن را خاله "زری ما" و اولاد بلافصلش به عهده دارند. کسانی که سحرخیزند و صبح زود خود را به محل پخت آش میرسانند و شکمی از عزا درمیآورند (سحرخیز باش تا کامروا شوی).
سران فامیل در شب قبل آمارگیری و برنامهریزی نمودهاند چون حمل ظروف و اثاثیه و یا مواد غذایی کار مشکلی بوده مخصوصاً اگر متناسب با جمعیّت نباشد، تأمین کسری آن در محل نوحصار امکانپذیر نیست ازاینجهت میزان مواّد غذایی و تدارکات لازم قبلاً پیشبینی و میزان مسئولیّت اجرایی هر شرکتکننده دقیقاً معلوم شده است.
تنها وسیله حمل بار، مخصوصاً بعد از پارکینگ اتومبیل (نوحمّامی) با الاغ میباشد. اخیراً خانوادههای دیزبادی در فصل زمستان به شهرها مهاجرت و زندگی میکنند و نگهداری الاغ برایشان مقدور نمیباشد بهطوریکه در سالهای اخیر حمل بار، با مشکل جدّی مواجه شده است.
گروهی با ماشین به نوحصار آمده، متأسفانه چون تردّدشان برنامهریزینشده مزاحمتهایی برای عابرین پیاده فراهم میکنند و گردوخاک ناشی از این تردّد مورد اعتراض شدید عابرین پیاده میباشد. دهیاری میتواند به رانندگان هشدار دهد برای تردّد: صبح، حرکتِ وسائط نقلیّه به نوحصار قبل از ساعت 7 و بعد از ساعت 10 صبح و برگشت از نوحصار در عصر: بعد از ساعت 7 صورت بگیرد.
خانوادهها یکییکی خانه و کاشانه خود را به عزم نوحصار ترک کرده و تقریباً یک ترافیک یکطرفه در مسیر حرکت به نوحصار به وجود آمده است همه عازم میعادگاه هستند.
سنین میانسال و بالاتر بهمحض اینکه به هم میرسند یکی به دیگری میگویدالتماس دعا ، مخاطب در جواب میگوید محتاجیم به دعا.
گروههای فامیلی محل اسکانشان کاملاً مشخص و در زیر درختان استقرار پیدا کردهاند. سوروسات چای و صبحانه برقرار است. سماورها در حال جوشیدن، گوسفندان در حال ذبح میباشند
«دیزباد وطن ماست»- ضمن تبریک سال جدید، در ادامه موضوعات پیشین که توسط هادی میرشاهی نوشته و توسط ریم فطوم ویرایش شده است به مراسم عروسی در دیزباد می پردازیم.
هادی میرشاهی می نویسد: عروسی در دیزباد قدیم هفتخوان رستم بود:
پذیرایی شام و نهار (سالهای خیلی دور صبحانه هم بود) از مهمانهای دیزبادی در سالن عمومی (مسجد ده بالا و جماعتخانههای ده بالا و ده پایین) صورت میگرفت.
در سالهای قدیم عروسیها در زمستان برگزار میشد که برف خیلی زیاد و اکثراً کوچهها پربرف و یخبندان ولی شرکت در عروسی بر هر مشکلی ارجح بود. سرما و برف برای مشتاقان به عروسی محلّی از اعراب نداشت. علّت برگزاری مراسم عروسی در زمستان بدو علّت بود اولاً محصولات جمعآوریشده بفروش میرسید ثانیاً مردم بیکارتر بودند.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در متنی که در باب مراسم عروس کشان در دیزباد نوشته و توسط ریم فطوم ویرایش شده می نویسد: در مراسم عروسکشان جنگ نابرابرِ فرهنگها به نفعِ خانوادهِ داماد بهپایان میرسید. نیروهای شبهنظامی که تا دیروز با خانواده عروس بودهاند و تا ظهر امروز مشاور و خدمتکار بهحساب میآمدند. یکباره تغییر موضع داده و از پاپ کاتولیک تر خودشان را به خانواده داماد نزدیکتر نشان میدهند.
خانوادهِ عروس با کلّی دلهره و اضطراب که سرنوشت فردای دخترشان چه میشود؟ سرنای غلامحسن و ویولن عبّاس پسرش برایشان آهنگ غم میبارد. لحظه پایانی این تراژدی است. تشکیل یک زندگی جدید؟ با فرهنگ نامعلوم؟ و بهسوی آینده نامعلوم؟ برای دختری معصوم که خانواده گرم پدری را ترک میکند با این سفارشِ پدر که: بالباس سفید به خانه بخت برو، با زندگی بساز و با کفن سفید خانه بخت را ترک کن! یک جادّه یکطرفه زندگی! چه خانهِ بختی که به زندان بیشتر شبیه میباشد. انتقال بیک زندگی ساده و محقر؟ پا میگذارد تا طعم زندگی مشترک زناشویی را با تمام فراز و نشیبهایش بچشد. آرزویش این است که از فردای آن روز میخواهد با شوهرش مستقل زندگی نموده وبا کم و کاستهای زیاد زندگی دستوپنجه نرم کند.
با این باور که پلیسهای مخفی و آشکار مثل مادرشوهر، خواهرشوهرهای طلبکار که چه سنگر و خاکریزیهایی را تدارک دیدهاند! این بیم وامید در چشمان تکتک اعضای خانواده دختر مشاهده میشود. چه روز و روزگاری بود؟ زمان خواستگاری در مقابل خانواده دختر، چه مظلومنماییهای که نشد.
ضربالمثلی است که میگویند: همیشه درب شانس و سرنوشت روی یک پاشنه نمیچرخد!!
این دورنمایی از فرهنگ زمانهای قدیم دیزباد بود که اکنون این فرهنگِ غلط، دیگر منسوخ شده است.
با آرزوی روزهای خوش و شیرین زندگی برای زوجهای عزیز با این توصیهها:
- زندگی مشترک، فراز و نشیبهای زیادی به همراه دارد دوشادوش با آن نبرد کنید و نهراسید.
- در راه برابری و مساوات، زندگی خود را آغاز نمایید.
- حداکثر احترام برای همسرِ خود و خانوادههای طرفین قائل شوید.
- هرکس را در جایگاه خودش ببینید.
- افرادِ باتجربه ِفامیل را به مشورت بگیرید.
- تصمیمگیری نهایی با خودتان میباشد.
- با این باور که در استقلال خانوادگی و زندگی مشترک مصمّم و استوار هستید.
«دیزباد وطن ماست»- دیزباد در قدیم شرایط بسیار متفاوتی تا کنون داشته است و این تفاوت در ابعاد مختلف آن بوده است. یکی از جنبه های تفاوت همان سنت عروسی است که هادی میرشاهی در متن خود که توسط ریم فطوم ویراستاری شده است به آن می پردازد.
وی گفتار خود را با شعر سنتی آغاز می کند که در مراسم حنابندان دیزباد خوانده می شود:
حنا، حنا میبندیم. به دستوپا میبندیم. اگر حناش کم آید. با آب طلا میبندیم. زنان و عروس خانم برای پاتختیِ عروس مجلس را ترک میکنند.
جالب است که عروس خانم در روزهای اخیر خانهنشین شده و در اجتماع ظاهرنشده است.
شب پاتختیِ داماد، عروس خانم همراه ساقدوشان روی بامهای بالا که دور از چشم مردم باشد، مراسم پاتختی داماد را تماشا میکند.
پاتختِ عروس در منزل و یا حیاطی دور از چشمانداز آقایان شروع میشود. که رقص و آواز خانمها تا مقارن صبح بدون حضور نوازندگان انجام میشود.
داماد همراه تعدادی از دوستان جوان خود صبح زود به حمّام رفته و پس از استحمام واقعی و صفای سروصورت، هدایایی به حمّامی میدهد.
داماد برای صرف صبحانه بهاتفاق هیئت همراه به خانه یکی از اقوام میرود و منتظر مردم و نوازندگان میماند. حدود ساعت ده، مردم و نوازندگان با یکدست لباس که در داخل مجمعهای گذاشته اند و یک نفر آن را روی سر حمل میکند میآیند تا داماد را بهظاهر از حمّام درآورند.
لباس داماد عوض شده و باکت و شلوار و پیراهن جدید به همراه مردم و نوازندگان راهی سالن عمومی ده میشوند. در طی راه جوانان برقص و پایکوبی میپردازند.
داماد و هیئت همراه چند دقیقه در صدر مجلس مینشینند و سپس سالن عمومی را ترک و در اتاقی برای صرف نهار اسکان میگیرند.
همین مراسمِ از حمام درآوردن، برای عروس خانم تکرار می شود و از منزل یکی از اقوام صورت میگیرد. در هر دو مراسم در بین راه رباعی گفته میشود. رباعی را معمولأ کسی که صدای خوبی دارد با این مضمون: بارِها گفت محمّد که علی جان من است هم به جان علی و جان محمّد صلوات (حاضرین صلوات میفرستند) تنت گر بیفتد میان بلا مترس و ملرز به سر مردانهِ حیدر سه مرتبه بلند وجلیه و خراسانی بگو یا علی یا علی یا علی (مردم با صدای بلند همراهی میکنند) علی و آل علی را زجان دل صلوات (مردم جمعی صلوات میفرستند).
برای ارتباط دادن این کلمات به جشن، مردم یکباره می گویندهای های های شاباش.
در 24 ساعت مراسم ِعروسی، داماد را " قِبلهِ عالم " میگویند از همان قبله عالمهایی که بر تخت پادشاهی مینشیند و اختیار هیچگونه تصمیمی را ندارد و اختیارش دست کسان دیگر است. این اسم بیخاصیت و عاریتی بوده که تا 24 ساعت بایستی یدک بکشد و صرفاً یک مقام تشریفاتی است. فقط کافی است مردم او را بزرگ خطاب کنند. ولی خودش میداند که هیچکاره است .فقط بایستی در چهارچوب سیاستهای خانوادگی که قبلاً طرح شده حرکت کند.
کمکم پاتختی مقارن عصر آغاز میشد. آقای مرشدباشی (دستوردهنده) به خانِ باشی (دستور گیرنده) میگفت برو پدر و برادران عروس خانم و آقا داماد را دستبسته به حضور قبله عالم بیاور!
خان باشی میگفت چشم قربان! لحظهای بعد افراد یادشده با مقداری کالای ریزودرشت مثل قالی، لوازم منزل، گوسفند شرفیاب میشدند بقیّه فامیل یکی، یکی احضار میشدند. ولی سایر مدعوین، جُرم (تولُشی یا پولی برحسب نرخ ارزاق آن روز) خود را بهصورت نقدی یا جنسی پرداخت میکردند. مدعوین که به شام شب قبل دعوت میشدند؛ بدون دعوت بعدی، در نهار روز بعد و شام شب دوّم پذیرایی میشدند. معمولأ شام شب قبل آبگوشت، نهار روز بعد حلیم و شام شب بعد برنج (پُلُو) با گوشت بود.
شام را در سالن عمومی که معمولأ مسجد ده بالا وجماعتخانههای ده بالا و ده پایین بود صرف میشد. بعد از شام شبِ اوّل پاتختی شروع میشد.
در سالهای قدیم عروسیها در زمستان برگزار میشد که برف خیلی زیاد و اکثراً کوچهها پربرف و یخبندان بود ولی شرکت در عروسی بر هر مشکلی ارجح بود . سرما و برف برای مشتاقان به عروسی، محلّی از اعراب نداشت.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در متنی که توسط ریم فطوم ویرایش شده است در باب مراسم ازدواج در دیزباد قدیم از مراسم پاتختی می گوید.
وی می نویسد: شبِ اوّلِ عروسی، پاتختی بنام پاتختی شاه داماد روی پشتبام شکل میگرفت. حتّی اتّفاق میافتاد که صبح همان روز پشتبام را برفروبی کرده باشند. تنها نسل جوان نبودند که روی پشتبامهای مرطوب و برفی مینشستند. سرما و سرماخوردگی مطرح نبود بلکه نسل میانسال و سالمندان (مخصوصأ مادربزرگها) هم همین اشتیاق رانشان میدادند.
همه شاد بودند و شادی را دوست میداشتند و از زودهنگام جا میگرفتند. در ابتدای شروع پاتخت روشناییِ کافی نبود فقط جلو مطربها، آتشی و شعلهای برقرار بود تا آنها بتوانند تُمبَک و دایره زنگی خود را خشک کنند و مرحوم غلامحسن هم ششتارش را کوک نماید بچهها از ساعتها چشم به مطربها دوخته بودند کی آنها آماده هنرنمایی میشوند و پا تخت کی رسمیّت پیدا میکند.
یواشیواش سروکله بزرگترها پیدا میشد، چراغهای توری روشنیبخش صحنه عروسی میشدند.
شاه داماد و هیئت همراه روی صندلیها یا نیمکتی جلوس میفرمایند و مردان دورتادور پاتخت مینشینند بهطوریکه دامادهای همان سال دو طرف داماد مستقر میشوند. نوازندگان که به گروه مطرب مشهور بودند دُهُل، سُرنا، تمبک، دایره زنگی و ششتار به همراه داشتند و اکثراً از شاه تقی و بازه هور میآمدند. این گروه تا آخر شب نوازندگی و هنرنمایی میکردند.
چند صحنه رقص که توسّط گروه انجام میشد با این توضیح که مردان لباس زنانه میپوشیدند وبا پولکهای فلزی در انگشتان خود، صدایی ایجاد میکردند که شور و هیجان تماشاچیان چندبرابر میشد.
یک نمایش تکراری را هر شب اجرا میکردند. جالب اینکه سناریوی نمایش همه عروسیها یکی بود مردی که لباس زنانه میپوشید در صحنه نمایش ظاهر میشد با این متن، آغازگر نمایشنامه همهشبها بود:
خدایا خداوندا نمیدانم با این بختبرگشتهام چهکار کنم. شوهرم که معتاد بود ازش خبری ندارم. اکنون نوکری دارم بنام ایپکچی که سر به هواست و فرمانبردار نیست.
صدا میزند: ایپکچی جوابی نمیآید بار دوم، سوّم یا چهارم که صدامی زند: صدایی از پشت جمعیّت شنیده میشود بله (همه جمعیّت یکپارچه می خندندکه او بهجای بله، بعله گفته است) تا بالاخره ایپکچی با صورتی سیاه و ملبس به لباس قرمز و کلاه نمدی وارد صحنه میشود. (شور و هیجان و خنده سراپای جمعیّت را فراگرفته است) خانمِ ارباب در گفتگو با نوکر خود اصطلاحاتی را بکار میبرد که جوابِ آن مثل بعله انحرافی و موجب خنده تماشاچیان میشد. به ایپکچی دستور میدهد بروفهای از آقای ... بگیر و بیاور. خانم صحنه را ترک میکند. صحنه اوّل نمایش بهپایان میرسد.
در صحنه دوّم ایپکچی وارد صحنه شده یک سینی به همراه دارد که پیاله واژگون روی بشقابی قرار گرفته پیاله را برمیدارد. مشاهده مینماید سه تا نُقل زیر پیاله است.
هر سه نُقل را میخورد. در تماشاچیان اضطرابی به وجود میآید که این عمل زشت، خیانتدرامانت است! آیا ایپکچی بچه سرنوشتی دچار میشود؟
صحنه آخر خانم ِارباب وارد صحنه میشود. هیجان و اضطراب به اوج خود رسیده است همه نگران سرنوشت این خیانتکار هستند.
خانم سؤال میکند: تحفه را آوردی؟ او بالکنت زبان میگوید بله خانم آوردم!
خانم تا پیاله برمیدارد پی به خیانت او میبرد او را از این سمت اخراج و نمایش با هیجان تمام بهپایان میرسد. جالبتوجه اینکه در تمام عروسیهای همان سال و یا سالهای ماقبل و ما بعد هم همین سناریو تکرار میشد. برای تماشاچیان فرقی نمیکرد بازهم استقبال میکردند. بازهم میخندیدند. چون دوست داشتند بخندند.
مردم خیلی امکانات نداشتند ولی هم را ازتهدل دوست داشتند و شاد بودند،
گروهی از مطربها برای آوردن حنا به منزل خانواده عروس میروند .خُنچَه حنابندان با سازوآواز به پاتخت آورده میشود برای اجرای مراسم دو نفر که معمولأ از دامادها هستند برای حنا گذاشتنِ دست داماد دعوت میشوند.