«دیزباد وطن ماست»- شب چله امسال، آقای حسن عراقی به یاد قدیما افتاد و قصد راه اندازی بساط قرمه برای فامیل در دیزباد را داشت. او به چهار شنبه بازار نیشابور رفت و دو بز خرید و با نیسان خود به دیزباد برگشت. او بچه ها را برای شب بعد به میهمانی دعوت کرد. بچه ها نیز برای شب بعد آماده و شادمان شدند.
و اما . . . به محض پیاده کردن آنها در سر غرقاب، بزها از قصد حسن، آگاه شده و پا به فرار گذاشتند. حسن تا غروب آن روز از پس بز ها دوید و نتوانست آنهارا بگیرد. این قصه بیست و یک روز ادامه یافت. حسن هر روز ساروق بر پشت و دوربین در دست از پس بزها می دوید. او آنها را می دید اما نمی نتوانست به چنگ آورد. بزها روزی در قجقر، روزی در لوکه و روزی در ارتفاعات بازه راه وچپ بودند.
حسن تصمیم گرفت به تنهائی نرود و چند نفر را به کمک بگیرد اما این کار نیز اثر نکرد و از آنجائیکه بزها در ارتفاعات بودند و درندگان معمولا در زمستان ها در اطراف روستا هستندبه چنگ درندگان نیزنیفتادند.
بلاخره این قصه هر روز و هر شب در تمامی محافل دیزبادی ها، سر زبان ها بود تا اینکه بنا بر پیشنهاد دوستان قورمه نخورده، حسن قصدش را عوض کرد و تصمیم گرفت بساط میهمانی را گسترده تر نماید و تعدادی از دوستان دیزبادی را نیز به میهمانی اضافه نماید تا بلکه نذرش قبول و بزها به چنگ بیفتند اما این کار نیز اثر نکرد تا اینکه او تصمیم گرفت آنها را تیر کند و سرانجام بعد از بیست و یک روز یکی از آنها را تیر کرد و دومی شب بعد به روستا برگشت.
بز شکار شده به بساط میهمانی جدید رفت و بز دومی در همان شب اول در اصطبل مرد و قسمت سگ های دیزباد شد و بدین ترتیب حسن آقا در شب میهمانی به میهمانان قول داد که دیگر برای قورمه گوشت بز ندهد وگر نه بزش به کوه در مره.
این داستان فولکوری زیبا و مدرن از دیزباد امروز است. جاییکه ما آن را وطن خود می دانیم.