«دیزباد وطن ماست»- ادبیات یکی از ساخت های فرهنگ است و با رجوع به ادبیات هر ملت می توان به فرهنگ آنها پی برد. البته این ادبیات در گذر زمان دچار تغییر می شود و نمی توان ادبیات گذشته را به نام امروز و بالعکس تمام کرد. در واقع اگر ما امروز بخواهیم ادبیات را ملاک قرار دهیم باید به ادبیات امروز مردم دیزباد مراجعه کنیم تا بتوانیم از این رهگذر درکی عمیق تر از فرهنگ مردم دیزباد بدست آوریم.
گفتنی است که در دیزباد یک فرهنگ یکدست وجود ندارد. بلکه این روستا در واقع چهارراهی بوده که تمدن های مختلف در آن وارد شده اند. متاسفانه بنده تا کنون نتوانسته ام کتاب فریدون میرشاهی (محمد ابراهیم) را که تاریخ دیزباد را شامل می شود نسخه دیجیتالی تهیه کنم اما در این تاریخ به نکاتی بر می خوریم که حقیقتا شنیدن دارد.
- به طحال میگن سول، و نه به کبد
- به آرنج هم فکر کنم زنگیچه هم میگن
- به مستراح فکر کنم چاه چرخی هم می گفتند
- که یک اصطلاح قدیمی دیزبادی هم هست که میگه «عشق از سَر چاه چِرخی حَرکَت م. نَ»
- پرمَج ( permanent): وقتی دست توی دماغت هم میکردی ومشت و مال میدادی از این لغت استفاده میشد.
- کسانی رو هم که توی مسیر طولانی یا اتفاق ناگوار یا سر حموم خسته و بیحال می شود برای شدت خستگی از کلمه حال استفاده میکردند. «میگفتند اوف چی حال کیردوم »
- یک کلمه دیگه هم داریم « بَ. دوک» (badok) که به کسی گفته میشه که تمام سعیاش رو میکنه ک کارهای محال و سخت رو انجام بده حتی اگه به قیمت جونش یا وقت و سرمایهاش تموم بشه که میگن طرف بَ. دوک است.
- کسی یک چیز رو هی تکرار میکرد و کلید میکرد و ول کن نبود رو به دیزبادی میگفتند «ا. پی. رَوو» ( apiraw) فلانی خیلی «اَ. پی. رَوو» است.
- قاچ زدن هر میوه رو میگفتند «ک. لَ. ف»
- قاچ کیردن هر میوه رو میگفتند «برونه بروَنه»
- داش: آدمهای کثیف و دست رو نشوو رو هم میگفتندمثلا فلانی انگار «دُ داش بی یَ» (البته خود داش جایی است که در آن چوب ها را می سوزانند و غالبا سیاه است.
- کَلَ. دو. شُو. به آدمهای هم که آب زیر کاه هم می گفتند.
- رودهاش گشاد رفته : کسی که غذا زیاد میخورد این رو هم می گفتند.
- بچه کوچیک هم سکسکه میزد میگفتند: بچه داره روده گشاد منه.
- چیزی به گلوت بپره و صرفه کنی: اَ. خَسکًُوم. پِری.
- جِزغَلَ: در اصل دونبه ریز شده و سرخ شده گوسفند و همچنین بچههای کوچیک رو هم می گفتند.
- لحظه سال تحویل رو هم میگفتند : سَعَت بِچِرخی
- از پوز سگ دُریا نِجیست نِ. م. رَ.
- فکر کنم زمانی که فقط یک نفر میخواست از یک آدم خوب که مورد قبول همه بود بد بگه.
- گوشت بچه دِ لَو طاقَ. یعنی بچه اگه از مریضی لاغر بشه دوبار زود چاق میشه نگران نباش.
- فروزان توی سلسله مراحل فرزندی. فکر کنم «نتیجه» رو نگفتی.
- بچه. نوَیَ. نبیره. نتیجه. نوگوند. کلوخ انداز. غریبه
- کسی که هی قهر می کرد و زود آشتی می کرد و باز با کسی دیگه این کار رو می کرد می گفتند : هِری یَ
- کسی رو که تهدید می کردند برای زدن میگفتند: یَک جُوره موزنُمِت کِ خَر. رَ. بابا. جیغ. کُنی
- غیبت کردن رو هم گاهی می گفتند: پَ. چَ.جَویی
- آدمهای خیلی عجول توی کارها میگفتند : دِس. پَ. چَ
- کسی که میرفت حموم و زود برمیگشت میگفتند: اوف هم جونِت خیس رَفت ؟
- چَم: از راهش از مسیرش
- گاهی هم میگفتند قَلی رَ. ار. چَ. مِش. جَرُو. کو
- ماهیچه وقتی میگرفت و سفت میشد گاهی میگفتند مثلا پام جیش کیردَ
- کسی که خیلی غورغور میکرد گاهی هم میگفتند: اووف چی پوف پوف مِ. نی
- نصیحت آدمهای پخته به نوجونها
- چیزی که تو دِ. اَیینَ. ی. صاف. نِ. می. بی. نی. مو. دِ. خیشتِ. خُوم. می. بی. نوم
- اِشک به ترکی و اَشَ به دیزبادی. یعنی خر
- جونهایی که دوست داشتن مادر و پدرشون در رابطه با ازدواج اونها صحبت کنند قبل از خواب میگفتند که راجع به «بیست مَن سِو خَ. کی. اخطلات کنن»
- کوم : سقف دهن
- به دو خانواده که خیلی با هم رفت و آمد میکردند و همیشه در جمعها هوای هم رو خیلی داشتند میگفتند : از کون هم مُوخرند.
- اگه جایی میرفتی که مامان و بابات ناراحت بودند موقعه برگشت بهت میگفتند :اونجهِ گوه کی نَخوار بُموندهَ بوُ
- زن و مرد یا دختر و پسری که زن و شوهر نبودند ولی رابطه خوبی با هم داشتند میگفتند: تَپ بِزَن و تَپ بُوخار
- به مردهای هیز که گاهنا شیطونی میکردند می گفتند: از پِش خادِش نِمُوخرَ
- کسی که به سیم آخر زده و بی آبرو بود رو هم گاهی میگفتند: اَرکونده. اَر پِشَنیش. بُچوسبونده
- شل تونبو : فکر کنم به زنهای بد می گفتند!!!و هم گاهی به مردهایی که کَش شولوار. شُل بود و هی میافتاد.
- رفتن برای ادرار رو هم می گفتند: بُروم کُنار آوو
- هر چه به خار آید، روزی به کار آیدبه دیزبادی میشه هر گوزِ. بُروی. روزِ
- وقتی میخواستی کسی رو دلداری بدهی که مثلا بهش بیاحترامی شده از جمله زیر استفاده میکردی مثلا در قبول نکردن دعوتی «اَ. مَ. بِ. روزِ. نِ. اَ. مَ. بِ. گوزِ
- و گاهی هم حرکت طرف مقابل را میگفتند «بِ. گیکِ (بچه کوچیک خانواده)
- فقط میخواستی توی ذهن خودت به طرفی که اذیتت کرده فکر نکنی و تمومش کنه از یک فهش کوتاه استفاده میکردی میگفتی « مرتکَی شَو. نی»
- به جونهایی که وقتشان را سر مزار با سرچشمه به بطالت می گذروند می گفتند دارند « کون خر بِ خینجَر م. ز. نَن