«دیزباد وطن ماست»- مدرسه دیزباد مملو از خاطره های دیزبادی هاست. خاطره هایی که غالب آن ثبت نشده اند و کم کم از خاطره ها محو می شوند. اما این خاطره که به زبان یکی از دانش آموزان آن مدرسه نوشته شده را با هم می خوانیم.
خاطره ای از کلاس چهارم ابتدایی زنگ ریاضی معلم خانم گل نبات بود.گفت کی میاد پای تخته؟
منم خیلی با شهامت دست بلند کردم من را برد پای تخته درس ریاضی بپرسه. روتخته نوشت 25 تقسیم بر 5 ؟؟ جواب بده ؟؟
حالا من هر چی فک کردم بلد نبودم.
می گفت بنویس منم دست وپا میلرزید و هیچی بلد نبودم. من را دعوا کرد و گفت باید بری زندان؛ به مبصر کلاس گفت برو اقای عراقی یا اقای نجم را بگو بیان.
;منم می ترسیدم و شرو به گریه کردن و التماس خانم یاد می گیرم ولی اومدن خانم گل نبات با عصبانیت گفت ببرینش زندان تا شب همونجا باشه شب را همونجا بخوابه.
بیشتر ترسیدم. من را بردن زندان و تا عصر که زنگ خانه ها خورد همه رفتن بعد آقای نجم الدین در را باز کرد.
من را اورد بیرون; چشما پف کرده و قرمز ;مدرسه دو تا در داشت منظور از زندان هم در اخر سالن مدرسه سمت در پشت که یک اتاقی بود بشکه های نفت و چلیک های نفت و بخاریها و لوله های بخاری و همه اونجا بود و خیلی هم تاریک بود. هیچ پنجره ای نداشت اتاق مثل گورستان تاریک بود.
بوی نفت می داد و می گفتن اونجا مار داره. به اسم زندان مدرسه بود. هرکی درس بلد نبود و یا مشق نمی نوشت و شلوغی می کرد تو مدرسه جاش تو زندان بود.
این هم خاطره من از مدرسه با خانم گل نبات با درس ریاضی : الان دیگه یاد گرفتم منا زندان نبرین خانم معلم *