«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در نوشته ای تحت عنوان «دوره رنسانس Renascence دیزباد (تجدید حیاتِ یک باور و یک فرهنگ در مردم آن زمانِ دیزباد)» در باب یک دوره تاریخی در دیزباد سخن می گوید که توسط ریم علی فطوم ویرایش شده است.
مردمِ ده دیزباد مثل هر نقطهای از کشور ایران، در فقر اقتصادی و ناامنی به سر میبردند. غارت و چپاول یک امرِ عادی بود، هیچ نیروی انتظامی که بتواند در مقابل این یورشها مقابله نماید وجود نداشت.
شاید مأمورین، شریک دزد و رفیق قافله بودند. نمونه بارز آن استقرار حسن قور شابادی که در بلندای قجغر مستقر شده بود. افرادی از ساکنین دیزباد، اجباراً مأموریّت داشتند از بین اهالی آذوقه جمعآوری و برایشان ببرند و در صورت سرباز زدنِ مردم، آنها مستقیماً وارد ده شده و اموال مردم را در روز روشن غارت میکردند به عبارتی "به مرگ میگرفتند تا به تب راضی کنند".
این قبیل یورشها در تمام اوقات سال وجود داشت مخصوصاً مهر و آبان (میزان هرسال) " میزان" اصطلاحی بود که شروعش از اول مهرماه آغاز میگردید.
محصولات تابستانی تا اوّل مهر (اوّل میزان) جمعآوری میشد " ولی محصولات پائیزه که باد میزان میخورد شیرینتر میشد و زمان جمعآوری آن فرا میرسید.
پروارکشی (ذبح گوسفندان) در بین مردم در این فصل بیشتر رایج بود. علت پروارکشی در این مقطع زمانی به این جهت بود که اولاً علوفه تازهِ دامی به حداقل میرسید، ثانیاً مردم از کارهای باغی و کشاورزی فارغ شده و زمان ِخانهنشینی و استراحت آنان شروع میشد، مهمتر اینکه تأمین مواد غذایی جمعآوریشده برایِ فصل زمستان همراه گوشت و روغن حیوانی تکمیل میشد و شاید دلیل اوج این ناامنی در پاییز، به علت ذخیرهسازی خواروبار در این مقطع زمانی بود.
در پی سرقت چنانچه به ژاندارمری (پاسگاه اَمنیّه) راپورت (گزارش) میشد.
یکی دو نفر ژاندارم (اَمنّیه) به ده میآمدند دو سه روزی پذیرایی میشدند و برای خالی نبودن عریضه معمولا روز آخر، تا سر کوه میرفتند و دست خالی برمیگشتند (اصطلاح سر کوه به بلندای انتهای بازه راه (راست) و بالادست کلاته دهنِ دو بازگی اطلاق میشد که محل رفت و آمد قافلههای دیزباد به مشهد و بلعکس بود)
در گزارش خود مینوشتند سه شبانهروز در پی دستگیری سارقان تلاش شد و اثری از سارقین مشاهده نگردید. این را نمینوشتند که لم دادن در زیر کرسی و پذیرایی شدن به وسیله شاکیان 98% وقت ِاین مأموریّت را به خود اختصاص داده و فقط در 2% باقیمانده یک مأموریّت سوری صورت گرفته که به اصطلاح محلّی "دهنبند کدخدا "باشد.
مأمورین در صورتی که با اشرار مواجّه میشدند ساعاتی را با آنها سر میکردند و با شعار اشتر دیدی ندیدی به ده برمیگشتند.
محمد قورشابادی مجهز به نیروی خودی و ستونهای پنجم خیلی قوی بود. نیروهای انتظامی هم خودشان را با این قبیل گروههای متخاصم درگیر نمیکردند و شاید هم با آنها رفیق بودند. خدا میداند؟!
صحبت از گذشتههای دور بود که نسلِ بعد از نسل و پشت اندر پشت برای نسل حاضر نقل گردیده است.
سالمندانِ دیزباد از 1280 شمسی به بعد را خوب به خاطر میآوردند. پدربزرگم ملا شیرعلی یک صد و پانزده سال عمر کرد. او میگفت: (برَم رَ بُگُردم) اصطلاح آن نسل بود که بچّه ها را گوسفند خطاب میکردند و نوادهها را برّهَ. بگُردُم به معنی دورت بگردم: در دورانِ چهار پادشاه زندگی کردهام. من شاهد سه قرن تحوّل در زندگی مردم بودهام ... او اضافه میکرد: به گفته پدر بزرگها در 1050 هجری قمر، زمان زندگی بَجَه امامقلی (امامقلی دیزبادی) سوخت و روشنایی مردم از طریق "کُلی" تأمین میشده به عبارتی با ریختن هیزمِ کوه در کُلی (قَرپَقچ و گُفجیر) که مردم از کوه میآورند مثل چوب کبریت خشک و اشتعالزا بود. با کمترین دود و بیشترین شعله تسهیلات لازم آن زمان را برای خانوادهها فراهم میکرد، در کنار شعله که گرمایِ منزل و پختوپز را تأمین میکرد. اعضاء خانواده میتوانستند به انجام صنایعدستی، صرف شام و کتابخوانی و حتی کتابت بپردازند، کتابتی که با قلم نی و جوهری همچون دوده تنور نوشته میشد.
«کُلی» اتاقکی به شکل مربَع با ابعاد یک متر و ارتفاع نیم متر، به صورت مکعب مستطیل در کفِ اتاق نصب میگردید (مصالح آجر خام و گِل و سنگ) که دارای دریچههایی با ابعاد یک آجر خوابیده بود که از این دریچهها شعله و دود متصاعد میشد. برای تأمین روشنایی کمکم کُلی تبدیل به بی سوز شد، سپس چراغ موشی و فانوس، لامپها نمره 5 ـ 7 ـ 9 ، گردسوز، چراغ طوری و بالاخره جریان برق که تحولی عظیم بود دیگر تحوّلی در روشنایی پیش نیامده است.
بابا شیرعلی همه این تحولات را در زندگیاش لمس کرده بود. میگفت: باباجان ادوات کشاورزی هم از بیل و کلنگ شروع شد، گاو راندن برای شخم و کشت بذر تا الان ادامه داشت.