«دیزباد وطن ماست»- پازنها گونه ای از حیات وحش دیزباد هستند که توسط یگان حفاظت دیزباد امنیتشان تامین می شود.
به گزارش دیزباد وطن ماست، پازن ها در بالارفتن از صخرههای صعبالعبور مهارت شگفتانگیزی دارند. به همین سبب، به آنها سلطان صخرهها نام دادهاند. پازن های نر، که کَل نامیده میشوند، شاخهای بلند شمشیر مانند و ریشسیاه رنگ دارند. پازنها در مناطق کوهستانی و صخرهای (تا ارتفاعات ۴ هزار متری) زندگی میکنند آنها در پاکستان، افغانستان، ترکمنستان، ترکیه، یونان و قفقاز دیده میشوند و در ایران، در تمام نقاط به جز مناطق کویری مرکزی پراکنده اند هنگام پریدن و بالا رفتن پازنها از صخرهها، با برخورد پاهایشان به هم و به صخرهها، صدا ایجاد میشود. به همین سبب، به آنها پازَن میگویند. کلها و بزها از اجداد بزهای اهلی هستند و میتوانند با آنها جفتگیری کنند. اما تفاوتهای مشخصی مانند شاخهای بلند و شمشیر مانند، آنها را از بزهای اهلی جدا میکند
کوههای دیزباد که جزء مناطق حفاظت شده ای است که یکی از مناطق زیست این گونه جانوری به حساب می آید.
«دیزباد وطن ماست»- در چهاردهمین نشست کنفرانس عمومی یونسکو در روز ۱۷ شهریور ۱۳۴۵ خورشیدی این روز را روز جهانی پیکار با بی سوادی اعلام کردند.
به گزارش دیزباد وطن ماست،و مایه سرافرازی ما دیزبادیهاست که به فاصله شش سال بعد دیزباد را هم در روزنامه های رسمی کشور بعنوان روستای باسوادها به مردم معرفی کرد.
«دیزباد وطن ماست»- اسامی برخی از پزشکان دیزبادی به شرح ذیل اعلام شده است:
دکتر شاهرخ میرشاهی (فروردین)
دکتر شاه سلطان میرشاهی
دکتر ناصر میرشاهی
دکتر حسین میرشاهی
دکتر مژگان رحمانی (پزشک عمومی)
دکتر فریبا میرشاهی
دکتر شیما میرشاهی
دکتر ملک نژاد (جراح ارتوپد)
دکتر محمود ملک نژاد (متخصص اطفال)
دکتر مهدی ملک نژاد(متخصص داخلی و فوق تخصص ریه)
دکتر فرانک فاضل (متخصص زنان)
دکتر منیژه میرشاهی (جراح داخلی)
دکتر نازنین میرشاهی (هادی)
دکتر پوران میرشاهی
دکتر حسن چاووشی
دکتر فرهاد ملک نیا
دکتر صدریه میرشاهی (صدرالدین)
دکتر افشین خراسانی
دکتر رامش کردی
دکتر مهدی طوسی
دکتر رضا رضایی
دکتر مریم فاضل
دکتر ایرج میرشاهی (شمس)
دکتر تورج میرشاهی (شمس)
دکتر مرجان قاینی
دکتر کریم حسینی بدخشانی
دکتر امین میرشاهی
دکتر رحیم خراسانی
دکتر اِلِنا حسینی بدخشانی
دکتر توران میرشاهی (فروردین)
دکتر سام میرشاهی (شاهرخ)
دکتر آناهیتا میرشاهی(شاهرخ)
دکتر سکینه میرشاهی
دکتر شروین میرشاهی (عزیزالدین)
دکتر علیرضا میرشاهی
دکتر پژمان میرشاهی (فروردین)
دکتر علی میرشاهی
دکتر رویا کردی(محمدقلی)
دکتر امیرعلی حسینی بدخشانی
دکتر شقایق میرشاهی(سبحان)
دکتر ستاره چاووشی
دکتر گندم رز چاووشی
دکتر رضا حسینی نیا (سید باقر)
دکتر محمد حسینی نیا (سید محمود)
دکتر سارا حسینی نیا (سید محمود)
دکتر رضی الدین میرشاهی
در پایان یاد و خاطره دکتر خشایار میرشاهی و دکتر مریم میرشاهی را گرامی میداریم، روحشان شاد .
«دیزباد وطن ماست»- این روایت به زبانی عامیانه توسط خجسته میرشاهی نوشته شده است. روایتی از یک روز عید در روستای دیزباد که نوستالوژی بسیاری از دیزبادی هاست. با هم این نوشته زیبا را می خوانیم.
صبح از خواب بیدار شدیم با شعله صبحانه خوردیم، بابا و مادر صبح زود رفته بودن جماعتخونه. به سه راهی جای خونه سرهنگ محمد که رسیدیم ایستادیم تا عمو شمس که روی خرش کلی هیزم وکنده گذاشته بود رد بشه ،سلام و خدا قوت گفتیم ،جوابمون داد و باریکلا بهمون گفت،هیزم ها را جلو جماعتخانه خالی کرد و رفت .
از دنگ خونه صدای کوبیدن دنگ می آمد و صدای هلهله و شادی و غوغای جوانان با آن تداخل می کرد.
روی پشت بام پسرخاله محمد(علی اکبر) بابام و پسر خاله طالبعلی و نوه دایی محمد (زین العابدین) و چند نفر دیگه مشغول تمیز کردن گندم بودن برای حلیم،اول گندم رو تمیز می کردن، می بردن توی دنگ خونه ،حاجی اسماعیل پای چاله دنگ نشسته بود و گندم ها را با آب نم میزد و در چاله دنگ میریخت و وقتی که له می شدن اونا رو از چاله در می آورد،منصور،عید محمد ،امین،سعید ،مسعود و چند تا از جوانها هم که پشت دسته ی دنگ ایستاده بودن و با فشردن پا اهرام دنگ را بالا میبرند و وقتی که پاهاشون رو از روش بر می داشتن اهرم مثل پتک به روی گندم ها فرود می ومد .
سری به آشپزخانه زدم ،بوی پشم کز داده شده فضا رو پر کرده بود، چندتا گوسفند رو ذبح و تکه تکه کرده بودن و داشتن یک گوسفند رو هم پوست می کردن.
خاله فاطمه و چند نفر دیگه هم داشتن کله و پاچه تمیز می کردن.
رفتم توی هویج خانه ،قزقن های بزرگ پر خمیر بودن. بوی ور آمدگیشان فضا رو پر کرده بود این خمیرها رو صبح سحر واکرده بودن و گذاشته بودن ور بیاد.
مادرم ،عروس خاله لیلا،دختر عمو ماه خانم داشتن خمیرها رو از قزقن ها به تشتهای کوچکتر منتقل می کردن. هرتشت رو برمی داشتن و می بردن به خونه ی یکی از جماعت، که نزدیک تنوربود. تنور کربلایی سبحان ،تنور حاجی آقا،تنور عمو طالبعلی، تنور حسنعلی، تنور عباسعلی رحمانی،.....
سر هر تنور سه یا چهار زن برای کمک بودند.
مردها هم از باغشون هیزم جمع می کردن پشته ای می بستن و می بردن سر تنورها و هر از چند گاهی بنا به نیاز تنورها این کار رو تکرار می کردن.
مادرانمان مشغول پختن نان می شدند و ما هم منتظر می ماندیم تا اولین دسته های نان رو به جماعت خانه منتقل کنیم.
مریم ، زهرا، لیلا، فرشته، فریده،.. دسته دسته نان ها را از سر تنورها به جماعت خانه می بردیم.
توی هویج خانه پارچه پهن کرده بودن و عمه آمنه،عمه بی بی خانم،دختر دایی فاطمه نشسته بودن، نونها رو جلو دستشون می گذاشتیم تا قسمتهای سوخته و پشت نونها رو تمیز کنن.
بعد هم میرفتیم آشپزخانه یک سینی با چند تا لیوان و یک قندون و یک کتری چای یکسر مای ازعمو برات علی می گرفتیم و برمی گشتیم سر تنور.
گاهی هم بانکه ای برمی داشتیم میرفتیم چشمه کومبول تا آب سرد برای سر تنورها ببریم.
مسیر تنورها تا جماعت خانه را چندین مرتبه گاهی آرام و گاهی بدو می پیمودیم.
در راه کریم ،مرتضی،کریم،ناصر،امیرو شهریار و .......رو میدیدیم که هر کدوم به قصد آب آوردن از دهن دو ٱو ،خرها رو به سمت بزه راه هی می کردم.
روی پالون خرها پلاستیک پهن کرده بودن و دو تا مشکو هم انداخته بودن روی اونا و قلاباشون رو به هم انداخته بودن.
از راه رفت خرها رو می تازوندن و از برگشت با خرها مدارا می کردن.
آب آوردن کاری بود که تمام شدنی نبود و حتی غروب و شب هم پدران برای آب آوردن به کمک می شتافتند.
خلاصه خمیرها نان می شد و با مادرانمان ظهر برای نهار به جماعت خانه می آمدیم.
توی جماعت خانه گندم های کوبیده شده رو یک طرف روی پارچه تنک کرده بودن و در طرف دیگه سفره های بنفش و سورمه ای پارچه ای رو برای پذیرایی پیش خدمتها پهن کرده بودن.
عطر خوراک جگرِ عمو علی قلی توی جماعت خونه پیچیده بود و مشام رو نوازش می کرد.
خوراک جگر به اون خوشمزگی رو فقط همون سالها خوردم و دیگه طعمش رو نتونستم مثل اون زمانها از کار در بیارم.
بعد از نهار جماعت خانه را رفت و روب وتمیز می کردیم و به خانه میرفتیم .
شب در صف اول جماعتخانه می نشستم و به قصاید و سخنرانی ها به مناسبت بیست تیر گوش می دادم چای و شیرینی توزیع می شد ،بعد از مناسک به پشت سر خود نگاه انداختم ،کلی از هم ده دیاران از شهر ها آمده بودند،برق شادی در چشمان همه به وضوح دیده می شد، رد و بدل شدن تبریک عید امامت و آرزو کردن بهترین ها برای هم.
همه به خانه ها رفتند الا عمو علی قلی ،عمو مولاداد و عده ای از جوانها که قرار بود تا صبح پای دیگر باشند و حلیم را، چمبه بزنند.
فردا ظهر حلیم و نان پخته شده با هزاران عشق رو میل می کردیم، عطر قیمه ی آمیخته شده با حلیم با روح و روانم بازی می کرد ،هر از چند گاهی صدایی بلند می شد( ٱو خونوک) بله در آن لحظات هم باز هم والانترانی بودند که پی آب سرد تا دهن دو ٱو می رفتند .
ناگفته نماند که تا وقتی که لازم بود، هیزم و کنده برای آتش همچنان آورده می شد .