دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

مناجات شروع کار دیزباد وطن ماست

خداوندا تو سلطان کریمی 

تو بسم الله الرحمن الرحیمی


به بخشا بر من زار و مقصّر

غفورا راحما یارب به آخر


غلط کردم ز دفتر نامه ی خویش

سیه کردم ز غفلت جامه ی خویش


من اندر غرقه ی بحر گناهم

تو دانی چاره ی بخت سیاهم


به آه و ناله و زاری و حسرت

ز غفلت مانده دور از راه دولت


من بی دولت و بدبخت و محروم 

نکردم خدمتی در خورد مخدوم


کنون از راه مخدومی و حرمان 

پشیمانم پشیمانم پشیمان


ز تقصیرات خود شرمنده ام من 

ز خجلت سر فرو افکنده ام من


به تقصیر ار چه ره بی حد سپردم 

ولیکن از درت هرگز نگردم


کنون از راه تو من راه دیگر 

ندارم جز درت درگاه دیگر


مرا مفکن ز لطفت از بر خویش 

سگ خود را مران دور از در خویش


همیشه حاصل از تو مایة من 

منم چون طفل و لطفت دایة من


چو هستم در رهت یک طفل معصوم

ز شیر لطف خود مگذار محروم


مرا پرسند و گویند این و آن کن 

نمی دانم تو خود به دان و آن کن


اگر رحمی کنی بر من رحیمی

اگر بخشی گناه من کریمی


بیابان است و من گم کرده ام ره 

ره پر خوف و من بی یار و همره


حریفم شخص دیو چند مردم 

شبم تاریک و منزل دور و من گم


من گم گشته تنها مانده حیران 

سر من زین تفکّر گشته گردان


چه باشد گر قبولت افتد ای پاک 

بد و نیک منِ یک ذرة خاک


اگر بد خاستم یا بد نشستم

قبولم کن مکن رد هر چه هستم


بدست من نباشد هیچ تدبیر 

به لطف خود خدایا دست من گیر


ز هر کم کمترم گر بی تو باشم 

ز گردون برترم گر با تو باشم


الهی نیست باد این جان پر هیچ 

اگر خواهد به غیر از تو دگر هیچ


دم آخر که از تن بگلسد جان 

کنی جان مرا پیوند جانان


به حقّ آنکه وصفت بی قیاس است 

ظهورت هر زمان در هر لباس است


به حق آنکه ستّاری و غفّار 

به تقصیرات من با من مکن کار


مرا در سایة لطفت امان ده

امان از فتنة آخر زمان ده


من اوّل در عدم نابود بودم 

در آن نابودگی آسوده بودم


غبار نیستی از من ز دودی 

در هستی برویم بر گشودی


به کردی هفت آبا ناظر من 

نگهبان چار مادر ناظر من


همی بردندم از آغوش تا دوش 

رسانیدند مرا از هوش تا گوش


شده زیشان میسّر ناز و نوشم 

مقدّر هم ازیشان خورد و پوشم


تنم دادی و عقل و جان و ادراک 

دلم دادی و هوش ای قادر پاک


پس آنگه کردی از اهل سجودم 

ز جود خود رساندی با وجودم


ز نور رحمت خود کرده غرقم

نهادی تاج کرّمنا به فرقم


مزیّن شد ز نورت حسبت من

چو کردی راست با خود نسبت من


چو این بودِ من از بودِ تو بودست 

که بی تو بودِ تو بودِ من نبودست


کنون زینسان به اتمامم رساندی

بهر جایم فرو ضایع نماندی


روا نبود کنون ای پادشاهم

که مانی بعد از این در نیم راهم


سوی خود راهبر شو رهبری کن

ز لطفت مبتدی را منتهی کن


به فضل خویشتن ای بی نهایت 

رسان کار من مسکین به غایت


منم یک قطره ، تو دریای عامی 

ز لطف خود ممال کارم به خامی


الهی پخته گردان کار خامم 

تمامم کن اگر چه ناتمامم


من بی حاصل و بی نام و بی ننگ

بشوخی عذرها گفتم ولی لنگ


الهی در پذیر این عذر لنگم 

به فضل خویشتن مفکن ز چنگم


به آخر جان سیّدنا خداوند

به خاک پای مردانت بپیوند


که سیّدنا تو را خواند به حاجات

روا کن حاجتم با این مناجات


به تسبیح و دعای حلقه ی دین

اجابت کن مناجاتم که آمین