«دیزباد وطن ماست»- یکی از دیزبادی ها در خاطره ای شیرین از مدرسه دیزباد امروز ما را همراهی کرده است.
وی می نویسد: خاطره ای ازدورانمدرسه دیزباد را با شما در میان می گذارم. معلم کلاس اولم اقای عباس خافی بودند. انشالله که همیشه سرحال و پاینده باشند. معلم کلاس دومم مرحوم محمدحسین عباس روحش شاد و یادش گرامی باد. معلم کلاس سومم مرحوم علی بیک حسنقلی روحش شادو یادش گرامی. درکلاس سوم معلم درس دینی و قرآن آقای سبحان ملک نیا بود. انشالله که سلامت و تندرست باشند. یک روز درس قرآن داشتیم. آقا معلم ازم پینجره کلاس اوبغل کال یک میم نشونم دا که برو یک شوله بدر کو بیار. موهوم بدوبدو برفتم. با دوت شوله امیم بکلاس. معلم شروع کرد ب درس پرسین. بهمو که رسی درس خوب بلد نبیوم. اگرنی کی با همو شوله ها کی خادوم اورده بیوم یک چندته ورکف دستهام بز. بعدگوفت دفعه دگه درسته خوب بلد بشی. یاد تمام معلمین گرام باد که هرچه داریم زحمات آنان است.
ترجمه: گویا معلم ایشان را مسئول کرده که یک تکه چوب برای تنبیه از کنار کوه بیاورد و او هم آن را آورده است. اما بعد از اینکه از خودش درس پرسیده، درس را بلد نبوده و در نتیجه با همان چوبی که خودش آورده، تنبیهش کرده اند.
«دیزباد وطن ماست»- با ماشین به سمت مدرسه قدیم دیزباد رفتم ...بعد از کلی بکس و باد تونستم دقیقا به جایی بروم که یک زمانی اسمش مدرسه بود...با داداشم بودم...دقیقا روبروی دیوار پشتی مدرسه پارک کردم...نور چراغام افتاد رو دیوار...به اجرای دیوار خراب مدرسه نگاه می کردم و فکر می کردم که شاید روزی یکی از این آجرا رو بابابزرگم روی هم گذاشته...شاید این دیوار شاهد دوران تحصیل بابابزرگم یا بابام بوده...رفتم تو عالم دیگه ای...فکر میکردم چه دیوار خوش شانسی که هنوز پابرجاست...آیا دلش برای بقیه دیوارها تنگ نشده...درهمین ضمن حس کردم صدای موتور ماشینم سکوت زیبایی رو بهم ریخته...خاموشش کردم...از ماشین پیاده شدم...با این حس که یک زمانی اینجایی که واستادم بچه هایی که پدر و پدربزرگانمون بودن داشتن درس می خوندن یا بازی می کردن به زمین نگاه می کردم...شاید یک روز پدر بزرگم یا بابام اینجا واستاده بوده و کتاب تودست داشته تمرینی رو حل می کرده...
یاد خاطره ای از پدر بزرگم افتادم شاید اون خاطره که پدربزرگم تنبیه می شده مربوط به همین مکان بوده...یا اون خاطره که مادربزرگم از معلماش می گفت اینجا پیش اومده... اون شب به خیلی چیزا فکر کردم از جمله اجدادمون پدربزرگامون و پدرانمون...تو ذهنم کلی خیال بافی کردم و تجسم کردم خاطراتی که شنیده بودم...لحظات قشنگی بود...پس از دقایقی صدای زیبای پرنده ها به گوشم رسید...یکدفعه به خود اومدم که داره صبح میشه و باید برم خونه...حس کردم لحظاتی که گذشت چقدر زیبا بود و چه زیباتر می تونست باشه اگه اونشب اون مدرسه بجایی که زمینی خالی باشه واقعا یک بنای زیبا و تاریخی می بود...بله واقعا برام سواله چرا ما نتونستیم اون بنارو از اول سالم نگه داریم و حال که اجازه دادیم خراب بشه چرا همونو بازسازی نکردیم!!!؟؟؟ آیا نیاز به بودجه بود؟ یعنی روستایی با مردمی به این عظمت و مردمی فرهیخته و به نسبت ثروتمند اینقدر از خودشون حاضر نبودند مایه بذارن که این بنارو نگه دارن؟؟!!! یا کسی حوصله اینکارو نداشت!!؟؟ من از هیچ کس یا گروهی گله نمی کنم و منظوری نسبت به شوراهای عزیز ندارم...و زحمات فراوان شورا از دید هیچ کس پنهان نیست...تنها یک سواله!!!چرا؟؟ و واقعا دلیل چیست؟؟؟
شاید دلیل من هستم...شاید اگر من و بقیه من ها باهم بیشتر اتحاد میداشتیم شاهد چنین اتفاقاتی نبودیم...
از من است....انچه که بر من است ....
این داستان داستانی است از همه کسانی که در یک کشور یا شهر با گذشته زیبا و بزرگ زندگی می کنند. ایرانیانی که به عظمت کورش و پاسارگاد می اندیشند و چینی هایی که به عظمت دیوار چین می اندیشند و یونانی هایی که به عظمت آکروپولیس فکر می کنند. مدرسه دیزباد تنها رد پای ما در تاریخ است و امروز ما در حال ساختن رد پای جدید خود هستیم. باید به این رد پا فکر کنیم و این رد پا را قوی بگذاریم تا آیندگان نیز رد پای ما را در تاریخ ببینند.
«دیزباد وطن ماست»-یکی از سوالاتی که ممکن است در ذهن دیزبادی ها و کسانی که با دیزبادی ها در ارتباط هستند مطرح شود این است که چه کسانی حلقه اصلی تاسیس مدرسه ناصر خسرو دیزباد را تشکیل می دهند؟
مدرسه دیزباد یک فرمان دارد. فرمانی از امام زمان اسماعیلیان (سلطان محمد شاه) و پس از این فرمان افرادی تلاش کردند تا این فرمان عملیاتی شود. پروفسور شاهرخ میرشاهی در این خصوص می افزاید: پس از آمدن فرمان ساختن مدرسه به جماعت دیزبا د به نام سید سلیمان بدخشانی، زمین مدرسه قباله بى بى شاه میرشاهى مادر بزرگ کریم حسنعلى (قباله مادر سید سلیمان شاه از طرف سید محمد کریم) بود که وقف این موضوع شد. البته وقف نه به معنای وقف و اوقاف، بلکه به معنای هبه. چراکه در میان اسماعیلیان وقف به معنای سنتی آن کمتر دیده می شود.
در این میان افرادی برای طراحی و تامین مالی تلاش کردند:
سازندگان مدرسه: نقشه سید سلیمان
نخست نقشه طبقه وسط و تخت دختران ساخته شده است.
براى ساخت پول از فروختن درختهاى وقفى و مرد کار که بیشتر از ده بالا بوده است.
کارگر روزى: دو و نیم ریال.
بنا: براى طبقه وسط حاجى عباس پدر بزرگ آقاى فرخشاه. پس از تمام کردن ساختمان و اندود کردن نخستین اطاق به سیاه زخم مبتلا شده و فوت می کند.
نجار: براى در و پنجره. استاد حسین پدر آقاى فریدون و محمد حسین (شیخ) پدر آقاى فرخشاه.
براى پرواز و تونوکه و چوب بام، صندلى و میز و نیمکت. جهانگیر پسر کلبه نجمین شاه (نجم الدین) پدر مرحوم نجم الدین میرشاهى. استاد محمد ابراهیم پدر محمد حسین استاد و حسن کلبه نجمین شاه پدر آقاى غیاث.
طبقه بالا را استاد حسین پدر آقاى فریدون بنایى کرده است.
در و پنجره را محمد حسین پدر آقاى فرخشاه با همکارى محود تقى و کلبه لطفعلى ساخته اند.
خانه هاى پیرامون مدرسه که وابسته به مدرسه بوده است را نیز استاد حسین ساخته است.
پس از آن مدیران مدرسه هرکسى بخشى را باز سازى کرد.
چوب در مدرسه از درخت جوز از کلبه مرتضى (کمپانى)
در بزرگ ورودى را محمدحسین کلبه نجمین شاه ( شیخ) پدر آقاى فرخشاه
«دیزباد وطن ماست»- مدرسه شقایق های دیزباد در روز اول مهرماه با حضور جمعی از مسئولین و دست اندرکاران بازگشایی شد.