«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در بخش سوم از متن خود با عنوان «فقر اقتصادی، جهل و ناامنی قبل از دورهِ رنسانس ِدیزباد » که توسط ریم علی فطوم ویرایش شده است به مسائل دیزباد در اوایل قرن چهاردهم شمسی می پردازد.
در دو شماره قبلی به فقر اقتصادی مردم دیزباد درسه دهه اول 1300 شمسی و قبل از آن اشاره شد. بایستی به استحضار شما عزیزان برسانم: فقر مادی ننگ نیست، این فقر و ناداری بر همهِ مملکت حاکم و به عبارتی آسمان ِفقر مالی در همه کشور یکرنگ بود.
بد نیست در یک مقطع زمانی (آغاز دوره تحصیلم در مشهد، در شصت سال قبل) رفاه نسبی بین دیزباد و یک کلانشهر، مثل مشهد را مورد بررسی و مقایسه قرارمی دهیم: نمیدانم بچه علّت از دیدگاه مردم دیزباد، نیشابور را به شهریّت نمیشناختند. در اصطلاح محلّی میگفتند به شهر (مشهد) و نیشابور کاری نداری؟
- رودخانه آبی به صورت روباز از بالا خیابان به طرف پایین خیابانِ مشهد جریان داشت و آلودگی آن به حدّی بود که رنگ آبِ جاری شده به سیاهی میرفت و هر آشغالی در آن به چشم میخورد. مردم کوچه و بازار از همان آب برای شستشوی البسه و میوهجات و سبزیجات استفاده میکردند ولی مردم دیزباد آب شرب و شستشوشان از چشمهسارها تأمین میگردید.
- آبِ آشامیدنیِ خانوادهها در مشهد در بعضی مناطق با گاری به جلو منازل حمل میشد. سحرگاهان از آب جویبارهای داخل شهر برای آب شربشان برداشت میکردند.
آب از آبِ جویها که به آبانبارها هدایت میشد تا املاح آن تهنشین و مورد استفاده گیرد. به قول دیزبادیها (دُم لَغلاوو) در آب برداشت شده به چشم مشاهده میشد. در آن مقطع زمانی از پرکلرین و کلریزه کردن آب آشامیدنی خبری نبود.
- در دیزباد از قرنها قبل دو تا حمّام خزینهای وجود داشت (سنگِ به دست آمده از حمّامِ دهِ پایین نشانهِ این قدمتِ تاریخی میباشد.) کمترین روستاهایِ کشور، از این امکانات اولیّهِ بهداشتی برخوردار بودند. در مشهد هم گرمابهها خزینهای که تأمینِ آبِ مصرفیِ آن، هم سرنوشت آبِ شربشان بود (ازجمله گرمابه صفوی که خزینهای بود، در اول کوچه نو منطقهِ بالا خیابان) که محل ایاب و ذهاب دیزبادیها بشمار میآمد که گروه میانسال و بالاتر آن را به یاد دارند. کمکم با مشکلات زیاد مجهّز بدوش گردید.
ادامه مطلب ...
«دیزباد وطن ماست»- در ادامه بحث اول مروری بر تاریخ دیزباد؛ پیش از رنسانس، رنسانس و پس از رنسانس که توسط هادی میرشاهی نوشته شده و ریم علی فطوم آن را ویرایش کرده است، وی می نویسد: میگویند در سالهای اخیر ماشینهایی آمده که کار دروگر و خَرمَن کوب و"گاوبَردو" را انجام میدهد و میگویند کاه و دانه را از دو لوله فلزّی به خارج ماشین تخلیه میکند دیگر نیازی به چهارشاخ زدن و انتظار بادِ اوّل شب ندارد و کلاً جای درو گر، خوشهچین، خرمنکوب وبا کشیدن برای جدایی کاه از دانه را گرفته است در نتیجه همه این تسهیلات 300 ساله را در دوره زندگیمان استفاده شده و عمرمان را با این تحولات که گفتم گذراندهایم با این اوصاف مردمِ امروز استراحت طلب و به عبارتی تنبل بار آمدهاند.
پای صحبت ریشسفیدان دیگر مینشستم، همه همین پروسه زندگی را تعریف میکردند همه متحدّالقول بودند که روزگارهای سختی را پشت سر گذاشتهاند معتقد بودند آن روزگار فقط زنده بودن مطرح بود، امکانات رفاهی زیر، زیر صفر و فقرِ مطلق، مطلق و جود داشت. یک مرد تنومند در گرو شکم خودش بود، زن و بچههایش دیگر مطرح نبودند.
مثال دیگری برایتان بزنم اصطلاح «یاوری» که بهترین رسم دیزبادیهای قدیم بوده و تا سالهای اخیر هم ادامه داشت به صورت فرهنگی غالب در ده مطرح بود.
برای کارهای ضربتی و فصلی در خانوادهها از یاوری استفاده میشد. مثلاً در بنّایی، کولش باغ، آباد کردن زمین (پِش کُل) ، گندم درو، حمل بار حیوانی به باغات و مزارع که از تعدادی افرادی مشّخص را دعوت میکردند که در فلان روز یاوری داریم کارگران زیادی حتی مازاد بر افرادِ دعوت شده میآمدند تا فقط شکم خود را سیر کنند.
به عمق فاجعه توجّه کنید. یاور را به اسم دعوت میکردند و کارفرما منّتی بر سرکارگر داشت نه کارگر بر سر کارفرما! به این معنی که امروز در مقابل کارش تغذیه میشود.
بنده خدایی که از کارگران بنام دیزباد بود بدون دعوت سر سفره صبحانه یاوری مینشیند کارفرما یادآور میشود که تو را دعوت نکردهام چرا بی دعوت آمدهای! یکضرب المثلی در ده مطرح بود که وقتی زمین سفت میشود گاو از گاو میداند نه از خشکسالی طبیعت!
زندگی یک خانواده دیگر را به عنوان نمونه مطرح کنم: یک خانواده 6 ـ 5 نفره در یک اتاق زندگی میکردند، زیر یک لحاف ِکرسی میخوابیدند، اتاق یک درب چوبی ورودیِ کوچکی داشت و یک قطعه شیشهِ ثابت 20 در 20 سانتیمتر به عنوان پنجرهِ روشناییِ اتاق که فقط مقداری کمی نور وارد اتاق میشد ولی دود ناشی از آشپزی و تأمین آتش کرسی، فقط از درب ورودی خارج میشد.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در نوشته ای تحت عنوان «دوره رنسانس Renascence دیزباد (تجدید حیاتِ یک باور و یک فرهنگ در مردم آن زمانِ دیزباد)» در باب یک دوره تاریخی در دیزباد سخن می گوید که توسط ریم علی فطوم ویرایش شده است.
مردمِ ده دیزباد مثل هر نقطهای از کشور ایران، در فقر اقتصادی و ناامنی به سر میبردند. غارت و چپاول یک امرِ عادی بود، هیچ نیروی انتظامی که بتواند در مقابل این یورشها مقابله نماید وجود نداشت.
شاید مأمورین، شریک دزد و رفیق قافله بودند. نمونه بارز آن استقرار حسن قور شابادی که در بلندای قجغر مستقر شده بود. افرادی از ساکنین دیزباد، اجباراً مأموریّت داشتند از بین اهالی آذوقه جمعآوری و برایشان ببرند و در صورت سرباز زدنِ مردم، آنها مستقیماً وارد ده شده و اموال مردم را در روز روشن غارت میکردند به عبارتی "به مرگ میگرفتند تا به تب راضی کنند".
این قبیل یورشها در تمام اوقات سال وجود داشت مخصوصاً مهر و آبان (میزان هرسال) " میزان" اصطلاحی بود که شروعش از اول مهرماه آغاز میگردید.
محصولات تابستانی تا اوّل مهر (اوّل میزان) جمعآوری میشد " ولی محصولات پائیزه که باد میزان میخورد شیرینتر میشد و زمان جمعآوری آن فرا میرسید.
پروارکشی (ذبح گوسفندان) در بین مردم در این فصل بیشتر رایج بود. علت پروارکشی در این مقطع زمانی به این جهت بود که اولاً علوفه تازهِ دامی به حداقل میرسید، ثانیاً مردم از کارهای باغی و کشاورزی فارغ شده و زمان ِخانهنشینی و استراحت آنان شروع میشد، مهمتر اینکه تأمین مواد غذایی جمعآوریشده برایِ فصل زمستان همراه گوشت و روغن حیوانی تکمیل میشد و شاید دلیل اوج این ناامنی در پاییز، به علت ذخیرهسازی خواروبار در این مقطع زمانی بود.
در پی سرقت چنانچه به ژاندارمری (پاسگاه اَمنیّه) راپورت (گزارش) میشد.
یکی دو نفر ژاندارم (اَمنّیه) به ده میآمدند دو سه روزی پذیرایی میشدند و برای خالی نبودن عریضه معمولا روز آخر، تا سر کوه میرفتند و دست خالی برمیگشتند (اصطلاح سر کوه به بلندای انتهای بازه راه (راست) و بالادست کلاته دهنِ دو بازگی اطلاق میشد که محل رفت و آمد قافلههای دیزباد به مشهد و بلعکس بود)
در گزارش خود مینوشتند سه شبانهروز در پی دستگیری سارقان تلاش شد و اثری از سارقین مشاهده نگردید. این را نمینوشتند که لم دادن در زیر کرسی و پذیرایی شدن به وسیله شاکیان 98% وقت ِاین مأموریّت را به خود اختصاص داده و فقط در 2% باقیمانده یک مأموریّت سوری صورت گرفته که به اصطلاح محلّی "دهنبند کدخدا "باشد.
مأمورین در صورتی که با اشرار مواجّه میشدند ساعاتی را با آنها سر میکردند و با شعار اشتر دیدی ندیدی به ده برمیگشتند.
محمد قورشابادی مجهز به نیروی خودی و ستونهای پنجم خیلی قوی بود. نیروهای انتظامی هم خودشان را با این قبیل گروههای متخاصم درگیر نمیکردند و شاید هم با آنها رفیق بودند. خدا میداند؟!
صحبت از گذشتههای دور بود که نسلِ بعد از نسل و پشت اندر پشت برای نسل حاضر نقل گردیده است.
سالمندانِ دیزباد از 1280 شمسی به بعد را خوب به خاطر میآوردند. پدربزرگم ملا شیرعلی یک صد و پانزده سال عمر کرد. او میگفت: (برَم رَ بُگُردم) اصطلاح آن نسل بود که بچّه ها را گوسفند خطاب میکردند و نوادهها را برّهَ. بگُردُم به معنی دورت بگردم: در دورانِ چهار پادشاه زندگی کردهام. من شاهد سه قرن تحوّل در زندگی مردم بودهام ... او اضافه میکرد: به گفته پدر بزرگها در 1050 هجری قمر، زمان زندگی بَجَه امامقلی (امامقلی دیزبادی) سوخت و روشنایی مردم از طریق "کُلی" تأمین میشده به عبارتی با ریختن هیزمِ کوه در کُلی (قَرپَقچ و گُفجیر) که مردم از کوه میآورند مثل چوب کبریت خشک و اشتعالزا بود. با کمترین دود و بیشترین شعله تسهیلات لازم آن زمان را برای خانوادهها فراهم میکرد، در کنار شعله که گرمایِ منزل و پختوپز را تأمین میکرد. اعضاء خانواده میتوانستند به انجام صنایعدستی، صرف شام و کتابخوانی و حتی کتابت بپردازند، کتابتی که با قلم نی و جوهری همچون دوده تنور نوشته میشد.
«کُلی» اتاقکی به شکل مربَع با ابعاد یک متر و ارتفاع نیم متر، به صورت مکعب مستطیل در کفِ اتاق نصب میگردید (مصالح آجر خام و گِل و سنگ) که دارای دریچههایی با ابعاد یک آجر خوابیده بود که از این دریچهها شعله و دود متصاعد میشد. برای تأمین روشنایی کمکم کُلی تبدیل به بی سوز شد، سپس چراغ موشی و فانوس، لامپها نمره 5 ـ 7 ـ 9 ، گردسوز، چراغ طوری و بالاخره جریان برق که تحولی عظیم بود دیگر تحوّلی در روشنایی پیش نیامده است.
بابا شیرعلی همه این تحولات را در زندگیاش لمس کرده بود. میگفت: باباجان ادوات کشاورزی هم از بیل و کلنگ شروع شد، گاو راندن برای شخم و کشت بذر تا الان ادامه داشت.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی یکی از نویسندگان دیزبادی است که در نوشته های خود به تاریخ و فرهنگ دیزباد توجه ویژه داشته است. وی در این نوشته که توسط ریم علی فطوم ویرایش شده است به موضوع نوحصار دیزباد می پردازد.
در طول تاریخ یکی از مؤثّرترین انگیزههای گرد هم آیی و تجمّع انسانها، باورها و آئینهای دینی و مذهبی میباشد. در اماکنی همچون کلیساها و مساجد گرفته تا میدانها و حتی فضاهای آزادِ دیگر، تا آدمیان حول یک باور، یک اعتقاد و یک رسم مشترک جمع شوند. افکار مشترک موجب اعمال مشترک که زیربنای ساختار اجتماعی گروهها را نیز منسجمتر میکند. تفاوت نمیکند که این باور در میان بومیان استرالیایی یا قبایل آفریقایی یا مسلمانان آسیایی و یا کاتولیکهای اروپایی باشد. هر جامعه و گروه جمعیتّیِ بسته، حولِ یک دین، مذهب و یا باور جمع شدهاند. نکته حائز اهمیت این است که هر چه باور اجتماعی و یا مذهبی قویتر باشد روابط و اتّحاد آن جامعه، حول مضمونِ مشترک، بهتر رونمایی میشود.
مراسم نوحصار دیزباد نیز از این سیاق است آنچه طیف وسیعی از اقشار مختلف را همهساله در موعِد مقرّر در آنجا گرد هم میآورد. این گرد هم آیی در وهله اول باور مذهبی است، در مرحله بعدی ارتباطات عاطفی و فامیلی است که بین هم ده دیاران عزیز دیزبادی برقرار شده است. این سنت دیرینه از سه قرن ونیم قبل برای نسل حاضر به جا مانده است و اکنون هر دیزبادی که در هر کجای کره زمین زندگی میکند میداند که مراسم جهانی نوحصار در جمعه آخرِ مردادماه هرسال در دیزباد برگزار میشود.
در این رویداد تاریخی با هر برداشتی و ایدهای که داشته باشیم پاسخگو میباشد: یک گرد هم آیی، یک پیکنیک، یک حرکت همگانی در قالب تفریحات سالم و یا در قالب یک دیدار دستهجمعی و یا یک کوهنوردی با قداستی کمنظیر. جوانان بُعد پیکنیکی آن را میپسندند و برخی از نظر علمی باور دارند که سردی آب چشمه ممکن است به علت مجاورت با اورانیوم باشد ولی سالمندان و افرادی این رویداد را یک معجزه بهحساب میآورند و آن را با آب زمزم مشابهت میدهند، بدون اینکه به اعتقادات یکدیگر بیاحترامی نمایند. همه راهی این سفر یکروزه هستند با کوله باری از عشق و امید و همدلی.
در سالهای قبل در پی نشستی با صاحبنظران مقرر شد مراسم نوحصارِ دوّم که در آخرین جمعه مردادماه هرسال در دیزباد برگزار شود تا هر کس از دیزبادیها و در هر نقطهای از دنیا بتواند برای خود برنامهریزی نماید. نوحصار اوّل در اردیبهشت به صورت دستهجمعی با صرف چای و بلغور برگزار میشد که متأسفانه در سالهای اخیر، برگزاری این سنّت قدری کمرنگ پرشده است.
صبحگاه آخرین جمعه مردادماه میباشد آفتاب هنوز طلوع نکرده، همه مشتاقان در تکاپو و جنبوجوش هستند. عدهای به پیشواز نوحصار رفته و شب قبل وسایل خود را به همراه برده و اسکان گرفتهاند، گروهی برای تأمین روشنایی موتور برقی را با خود حمل کرده و گروهی تا صبح با شعلهِ اجاقها و آتش، روشنایی و گرمایِ خود را تأمین نمودهاند. آش نذری از قدیم به سرخیری مرحوم حسن میرشاهی اسدبیک برقرار بود و اکنون، تولیّت آن را خاله "زری ماه" و اولاد بلافصلش به عهده دارند. کسانی که سحرخیزند و صبح زود خود را به محل پخت آش میرسانند و شکمی از عزا درمیآورند (سحرخیز باش تا کامروا شوی).
سران فامیل در شب قبل آمارگیری و برنامهریزی نمودهاند چون حمل ظروف و اثاثیه و یا مواد غذایی کار مشکلی بوده مخصوصاً اگر متناسب با جمعیّت نباشد، تأمین کسری آن در محل نوحصار امکانپذیر نیست از این جهت میزان مواّد غذایی و تدارکات لازم قبلاً پیشبینی و میزان مسئولیّت اجرایی هر شرکتکننده دقیقاً معلوم شده است.
تنها وسیله حمل بار، مخصوصاً بعد از پارکینگ اتومبیل (نوحمّامی) با الاغ میباشد. اخیراً خانوادههای دیزبادی در فصل زمستان به شهرها مهاجرت و زندگی میکنند و نگهداری الاغ برایشان مقدور نمیباشد بهطوریکه در سالهای اخیر حمل بار، با مشکل جدّی مواجه شده است.
گروهی با ماشین به نوحصار آمده، متأسفانه چون تردّدشان برنامهریزی نشده مزاحمتهایی برای عابرین پیاده فراهم میکنند و گرد و خاک ناشی از این تردّد مورد اعتراض شدید عابرین پیاده میباشد. دهیاری میتواند به رانندگان هشدار دهد برای تردّد: صبح، حرکتِ وسائط نقلیّه به نوحصار قبل از ساعت 7 و بعد از ساعت 10 صبح و برگشت از نوحصار در عصر: بعد از ساعت 7 صورت بگیرد.
خانوادهها یکییکی خانه و کاشانه خود را به عزم نوحصار ترک کرده و تقریباً یک ترافیک یکطرفه در مسیر حرکت به نوحصار به وجود آمده است همه عازم میعادگاه هستند.
سنین میانسال و بالاتر بهمحض اینکه به هم میرسند یکی به دیگری میگوید التماس دعا ، مخاطب در جواب میگوید محتاجیم به دعا.
گروههای فامیلی محل اسکانشان کاملاً مشخص و در زیر درختان استقرار پیدا کردهاند. سوروسات چای و صبحانه برقرار است. سماورها در حال جوشیدن، گوسفندان در حال ذبح میباشند.
فضای بسیار صمیمی همراه با سادگی در گروهها مطرح است. سماورهای ذغالی، اجاقهای پختوپز با سنگ، چوبهای خشک درختان، دیگهای پخت گوشت، همان دیگهای مسی پدربزرگها و میراثی است که روی اجاقها میباشد. دیگر از زرقوبرق و به رخ کشیدنها خبری نیست.
بیشتر آشپزی توسّط مردان انجام میشود اینجا دیگر، القابی چون دکتر و مهندس، استاد دانشگاه، رئیس و مرئوس جایی ندارد و همه یک رنگ و بیریا مشغول کاری هستند.
در سالهای قبل میوه گروهها سیب درختی بود (سیب خط شاهی، نار سیب، سیب خربزه، سیب دُم کج و سیب پنبه) و معدودی انگور خلیلی داشتند (یک نوع انگور زودرس) اخیراً خربزه و هندوانه به محل گروهها حمل میشود.
در قدیم که اکثر خانوادهها گوسفنددار بودند، گلّه به نزدیکی جمعیّت آورده میشد تا خانوادهها بتوانند از گوسفندهای خود شیری دوشیده همراه تافتون و با فطیر ساعت ده صبح از خود پذیرایی نمایند اکنون دیگر نه گلهای است و نه گوسفند و نه شیری، پذیرایی با نان معمولی، ماست و پنیر شهری همراه چای صورت میپذیرد.
در پی تغذیه مختصر و چای دبش که واقعاً میچسبد، افراد بنزینگیری کرده عازم سر مزار و سر قلعه میشوند تا در مراسم قصیده خوانی شرکت نمایند اخیراً پِیکِ جمعیّت در سر چشمه بین ساعات 5/12 ـ 5/1 میباشد.
پیر و جوان که قدرت راه رفتن دارند در راهاند. راهیان مجبورند خطی حرکت کنند چون مسیرِ حرکتِ رفت و برگشتشان یک راهِ شیبدار و صعبالعبور بیشتر نیست.
صفایِ محیط و جنب و جوش مردم برای رفتن به محل چشمه باعث میشود تا کسی احساس خستگی نکند، همه یکصدا و مصمّم در حرکتاند.
کسی که به سرچشمه میرود در برخورد به کسی که از سرچشمه برگشته میگوید: زیارتها قبول، فرد مقابل میگوید دعا کردیم شما را.
در کنار چشمه انبوهی از جمعیت را میبینید که در کنار هم نشستهاند و به صورت گروهی مشغول قصیده خوانی هستند، در مدح حضرت علی (ع) که اکثر قصاید برگرفته از قصاید مولانا، عبدا ... انصاری، عطار، حافظ و سعدی میباشد.
جمعیّت در دنباله خواندن قصیده که توسط چند نفر اجرا میشود پیش خوانی میکنند ازجمله:
ـ ناد علیاً علیاً یا علی
ـ لافتی اِلا علی لا سیف اِلا ذوالفقار هر بلایی پیش آید رفع کن پروردگار.
در این مدت گروهی با نخودِ مشکلگشا، شکلات، بیسکویت، آب چشمه از حاضرین پذیرائی میکنند.
افراد تازهوارد با رعایت سکوت روی پاره سنگی استقرار مییابند و به جمع قصیده خوانان میپیوندند. اینجا از صندلی و فرش و زیرانداز خبری نیست.
در این مدت، گروهی در نوبت دسترسی به آب چشمه هستند تا از این آب جرعهای بنوشند. چون آب چشمه را تبرّک دانسته و گاهی ظرفی را پر آب با خود به همراه میبرند تا به راه ماندهها بدهند.
قصیده خوانها گروهی خاصی هستند. کمکم یک فضای کاملاً روحانی شکل میگیرد. پیش خوانی قصاید به قصیده خوانها دلگرمی میدهد تا بهتر برنامههایشان را اجرا کنند. در این وادی روحانی افراد لحظاتی به خود فرو میروند (شناختنِ خویشتن خویش). آرزویِ برآوردِ حاجات، شفایِ بیماران، همه مثل پرده سینما در ضمیر ملتمسان تجسّم عینی پیدا میکند در باب ناکامیها توّسل میجویند و در دل دخیل میبندند و از درگاهش طلب عفو و بخشش و مشکل آسان دارند.
فراز و نشیب زندگیِ مستمع در موازات قصیدهِ خوانی به پیش میرود و ترکیبی از عرفان و زندگی مادّی در ضمیر او متجّلی میشود.
کشش و کوششها، تجزیه و تحلیلها، سیروسلوک و بررسی کارنامه زندگی بین عابد و معبود در جریان است.
آنچه در چهارچوب ایدئولوژی و جهانبینی فرد قرار دارد مورد ارزیابی و بررسی قرار میگیرد.
در اینجا هر کس با خودش خلوت کرده و به دلِ خود دخیل بسته و به بغل دستی خود فکر نمیکند که او در چه اندیشهای است؟
در اینجا سطح قابلیت و مجنونوار بودن برای شخص متجّلی میشود دوام و بقای آن بستگی به نوع افراد و اعتقاد و ایمان آنها دارد.
اسم مجنون، اسم ناآشنایی برای دیزبادیهای قدیم نیست. در سالهای گذشته، مجنونی بود که در مناسک عبادی از خود بیخود میشد و لحظاتی را در بیهوشی و به عبارتی شاید در مرحله عینالیقین به سر میبرد و کمکم هوشیاری خود را بازمییافت. کسی نمیدانست بر او چه گذشته است.
نوع احساس مترتّب بر مجنون و مجنونها بر کسی آشکار نیست شاید مشابهتی با حرکات منصور حلاّج داشته باشد، سالِک در مراحل سیروسلوک آنچه حس میکند به جز معبود، بر دیگران پوشیده است و برای همیشه پوشیده میماند.
قصیده"علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدارا " بدون پیش خوانی، فضای مجلس را دگرگون کرده است مادرانی در گوشهای کزکرده چادر یا روسریشان را روی صورتشان کشیده و در دل گریه میکنند و یا شاید هم همراه ریزش اشک باشد؟ ما نمیدانم در دل آنان چه میگذرد. آیا مرادی میخواهند یا در مقابل احقاقِ حق و رسیدن به آمال و آرزویشان به درگاهش شکرگزاری میکنند. در هر صورت تزکیه روح و اعتلای نفس در کار است. آنها در چه مرحلهای هستند؟ یکی بیماری دارد دیگری مشکل خانوادگی گریبان گیرش شده، دیگری فقط شکر میکند. شکر از چه؟ خدا میداند و بالاخره هر کس در افکار و باورهای خودش غرق است.
همه میدانیم که عقیده و باور هر کس برای خودش مقدّس و برای سایرین بایستی محترم باشد. پلورالیسم و چند اندیشی هم همین را حکم میکند. اینجا دیدگاهِ روانشناسان را به کمک میگیریم. هلن شاختر روانشناس آلمانی در کتاب خود تحت عنوان «رشد شخصیت» که محمّد حجازی آن را ترجمه کرده چنین معتقد است: رفتار فعلیمان ناشی از گذشته زندگی ما میباشد. عقدههای ناشی از گذشته، رفتار فعلی ما را شکل میدهد. به عبارتی، عکسالعمل زندگی گذشته ما میباشد. مشابه تارزنی در کنار پارکها که با نواختن تارِ خود آهویِ چوبی را جلو صحنه به رقص درمیآورد. خندهرویی، ترشرویی، خشونت، ترس، مهربانی و هر صفت رفتاری از زندگیِ گذشته ما سرچشمه میگیرد. حال اگر بتوان خاطرات تلخ گذشته، محرومیتها را که سعی کردهایم فراموششان کنیم از ضمیر ناخودآگاه به خودآگاه ذهنمان بیاوریم و احساسات مربوط به آن صحنه تجسّم و عینیّت پیدا کندکار یک روانکاو و روانپزشک را انجام دادهایم و این یک نوع عقدهگشایی شده است و بار روانی مار تا حدّی کاهش میدهد.
صحبت این بود که هر کس در کشش و کوشش روحی و روانی خود با معبودش در مرحلهای است؟ خواجهنصیر در اوصاف الاشراف خود سیروسلوک را به تصویر کشیده مبدأ و مسیر حرکت را نشان میدهد تا هر کس به فراخور ایمانش به مقطعی از مقصد نایل میشود.
در این فضای موجود هر کس در مرحلهای از حرکت است یک نفر هنوز به حرکتِ خود به طرف مقصود، ایمان پیدا نکرده و دیگر مرحلهِ زهد یا ریاضت است. این کاروان در راه هست یکی در شکر و دیگری در شوق، یقین، توّکل، تسلیم، توحید و ... قرار میگیرد.
نوحصار میتواند کارگاهی برای تزکیه نفس و اعتلای روح باشد. در هر صورت چراغ حقیقت ماورای باورها و اعتقادات است که در فراسوی سیروسلوک هر انسان وجود دارد. هر کس در نوحصار در مقطعی از سیروسلوک در حرکت است. خلوت دل و به خود فرورفتن است که نوعی مراقبه (Meditation)مینامند یعنی " شناختِ خویشتنِ خویش" یا " بازگشت به خویشتنِ خاصِ خود" که تسکینی بر روح و روان ما میگذارد و یا حدّاقل دلمان آرام میگیرد. نشانه علمی این سفر یکروزه وقتی آشکار میشود که مبتلایان به فشارخون بالا، صبح قبل از حرکت به نوحصار و دربازگشت فشارخون خود را اندازهگیری نمایند. کاهش قابلتوجهی در فشارشان مشاهده خواهند نمود.
شکّی نیست خستگی جسمی در افراد کمتحرک وجود دارد ولی خستگی روحی بهمراتب کمتر خواهد بود.
در قسمت شمال غربی درّه که به طرف چشمه نوحصار میرود به فاصله پانصد متری در ارتفاع بالا، قلعهای در بالایِ یک کوهِ عظیمِ سنگی وجود دارد که برای رفتن به سرِ قُله (قلعه) جرئت میخواهد کار بسیار دشواری است و هر کس قادر نیست به این بلندی کوهِ سنگی صعود کند. اما اکثر کسانی که به سرچشمه میآیند حداقل پای قلعه آمده و از قسمت راست که دارای شیبِ بسیار تندی میباشد و به رودخانه منتهی میشود بهطرف کمپ و خانواده خود برمیگردند.
برای پدربزرگها و مادربزرگها این رویداد تاریخی یک "روز قدر" است که به این بهانه فرزندانشان را تا سرحد نبیره و نتیجه دور خودشان جمع میبینند. چون فرزندانشان از شهر و دیاری دیگری آمده و در این محل تجمّع کردهاند.
همانطوری که قبلاً اشاره شد دیگها روی اجاقهای سنگی به بار است و همگی آبگوشت برای غذای ظهر میپزند به جز معدودی که جمع خود را با چلو گوشت تغذیه میکنند.
روایت است درگذشتههای خیلی دور، همه غذایشان را در یک یا چند دیگ مشترک طبخ میکردند ولی با ازدیاد جمعیت، هر خانواده و یا فامیل سور و ساتی مجزا دارند و در یک مکان مستقل گرد میآیند. افرادی گوسفندان نذری دارند پس از ذبح گوسفند، لاشه آن را تکهتکه کرده و هرکدام از دیگهایی که بر روی آتش وجود دارد تکهای گوشت میاندازند و افرادی برای برآورد شدن حاجتشان گوسفندی را برای سال بعد نذر میکنند.
«دیزباد وطن ماست»- در ادامه متن هادی میرشاهی در باب سنت ازدواج در دیزباد که توسط ریم علی فطوم ویرایش شده است به این مراسم زیبا و به یاد ماندنی می پردازیم.
در مراسم حنابندان جمعی میخوانند: حنا، حنا میبندیم. به دستوپا میبندیم. اگر حناش کم آید. با آب طلا میبندیم. زنان و عروس خانم برای پایتختیِ عروس مجلس را ترک میکنند.
جالب است که عروس خانم در روزهای اخیر خانهنشین و در اجتماع ظاهرنشده است.
شب پایتختیِ داماد، عروس خانم همراه ساقدوشان روی بامهای بالا که دور از چشم مردم باشد مراسم پاتختی داماد را تماشا میکند.
پایتختِ عروس در منزل و یا حیاطی دور از چشمانداز آقایان شروع میشود که رقص و آواز خانمها تا مقارن صبح بدون حضور نوازندگان انجام میشود.
داماد همراه تعدادی از دوستان جوان خود صبح زود به حمّام رفته و پس از استحمام واقعی و صفای سر و صورت هدایایی به حمّامی میدهد.
داماد برای صرف صبحانه به اتفاق هیئت همراه به خانه یکی از اقوام میرود و منتظر مردم و نوازندگان میماند. حدود ساعت ده، مردم و نوازندگان با یکدست لباس که در داخل مجمع های گذاشته اند و یک نفر آن را روی سر حمل میکند میآیند تا داماد را به ظاهر از حمّام درآورند.
لباس داماد عوض شده و باکت و شلوار و پیراهن جدید به همراه مردم و نوازندگان راهی سالن عمومی ده میشوند. در طی راه جوانان برقص و پایکوبی میپردازند.
داماد و هیئت همراه چند دقیقه در صدر مجلس مینشینند و سپس سالن عمومی را ترک و در اتاقی برای صرف نهار اسکان میگیرند.
همین مراسمِ از حمام درآوردن، برای عروس خانم تکرار می شود و از منزل یکی از اقوام صورت میگیرد. در هر دو مراسم در بین راه رباعی گفته میشود. رباعی را معمولا کسی که صدای خوبی دارد با این مضمون: بارِها گفت محمّد که علی جان من است هم به جان علی و جان محمّد صلوات (حاضرین صلوات میفرستند) تنت گر بیفتد میان بلا مترس و ملرز به سر مردانهِ حیدر سه مرتبه بلند و جلی و خراسانی بگو یا علی یا علی یا علی (مردم با صدای بلند همراهی میکنند) علی و آل علی را زجان دل صلوات (مردم جمعی صلوات میفرستند)
برای ارتباط دادن این کلمات به جشن، مردم یکباره می گویند: های های های شاباش.
در 24 ساعت مراسم ِعروسی، داماد را " قِبلهِ عالم " میگویند. از همان قبله عالمهایی که بر تخت پادشاهی مینشیند و اختیار هیچگونه تصمیمی را ندارد و اختیارش دست کسان دیگر است. این اسم بیخاصیت و عاریتی بوده که تا 24 ساعت بایستی یدک بکشد و صرفاً یک مقام تشریفاتی است. فقط کافی است مردم او را بزرگ خطاب کنند. ولی خودش میداند که هیچکاره است فقط بایستی در چهارچوب سیاستهای خانوادگی که قبلاً طرح شده حرکت کند.
کمکم پاتختی مقارن عصر آغاز میشد. آقای مرشد باشی (دستوردهنده) به خانِ باشی (دستور گیرنده) میگفت: برو پدر و برادران عروس خانم و آقا داماد را دستبسته به حضور قبله عالم بیاور!
خان باشی میگفت: چشم قربان! لحظهای بعد افراد یادشده با مقداری کالای ریز و درشت مثل قالی، لوازم منزل، گوسفند شرفیاب میشدند بقیّه فامیل یکی، یکی احضار میشدند ولی سایر مدعوین، جُرم (تولُشی یا پولی به حسب نرخ ارزاق آن روز) خود را به صورت نقدی یا جنسی پرداخت میکردند. مدعوین که به شام شب قبل دعوت میشدند بدون دعوت بعدی، در نهار روز بعد و شام شب دوّم پذیرایی میشدند. معمولا شام شب قبل آبگوشت، نهار روز بعد حلیم و شام شب بعد برنج (پُلُو) با گوشت بود.
شام را در سالن عمومی که معمولا مسجد ده بالا و جماعتخانههای ده بالا و ده پایین بود صرف میشد. بعد از شام شبِ اوّل پاتختی شروع میشد.
در سالهای قدیم عروسیها در زمستان برگزار میشد که برف خیلی زیاد و اکثراً کوچهها پربرف و یخبندان بود ولی شرکت در عروسی بر هر مشکلی ارجح بود . سرما و برف برای مشتاقان به عروسی، محلّی از اعراب نداشت.