«دیزباد وطن ماست»- پروفسور مسعود میرشاهی که در فضای عمومی یک شخصیت اجتماعی به حساب می آیند در یکی از نوشته هایشان در باب تاریخ سلمانی در دیزباد می نویسد: یکى از ویژگى هاى دبستان و دبیرستان دیزباد تمیزى دانش آموزان بود. در زمانى که به این آموزشگاه میرفتم، هیچگاه مدرسه را به سبب یک بیمارى مسرى تعطیل نکردند. ...دانش آموزان پسر براى بررسى میزان تمیز بودنشان یک یقه سفید به روى یقه کتشان باید می دوختند. ... و به همین صورت براى دانش آموزان دختر که یک یقه اضافى مانند گردنبند می پوشیدند. ولى دختر ها یقه هاى زیبایى را مادرانشان برایشان می بافتند. از آن پسر ها تنها یک پارچه سفید ساده بود که هربار باید آنرا می کندیم و می شستیم و دوباره به یقه کت میچسباندیم (البته مادر ها اینکار را میکردند).
نماد دیگرى که میزان تمیزى را نشان می داد، ناخنها بود. باید کوتاه و زیر ناخن تمیز می بود. به همین جهت گاهى در صف کلاسها، دانش آموزان باید دستهایشان را نشان میدادند، اگر ناخنى بلند بود گاهى دانش آموز از صف بیرون رفته و ناخنهایش را کوتاه می کرد ( اگر کتک نمى خورد).
مشکلى دیگرى که بیشتر پسرها داشتند، پوست مچ دستهایشان بود. من نیز ......!؟.. همیشه روى مچ دستم کبره مى بست ، .... میگفتد که زیاد دستمان را در آب سرد میگذاریم. ..... و..... اینگونه بدریختى پوستى را خشکى می گفتند .... و گاهى این کبره ها می شکست و خونى می شد. .... و هفته ها بدرازا می کشید ... همیشه با آرزو بدست کسانى که این کبره ها را نداشتند نگاه می کردم. ... ولى کسى راه درمانى پیشنهاد نمی کرد ....پسانتر متوجه شدم که این بیمارى ناشى از یک قارچ بوده است ......
بیمارى دیگرى که گاهى بین داش آموزان دیده مى شد، زگیل بود و آن عبارت از یک یا چند برجستگى پوستى بود که به آن "بالو" نیز می گفتند و کسى که به این بیمارى مبتلا می شد ، می گفتند. " بلو یا به لو ، بدر کیرده" که یک بیمارى ویروسى پوستى بود که به آسانى از کسى به دیگرى منتقل می شد. به ویژه زمانى که این بلو خونى بود ..... گاهى مادر کودکانى که به این بیمارى مبتلا بودند، این بلو ها را خونى کرده و چند سنگ را آغشته به خون می کردند و از آن در میان راه قلعه درست می کردند .... هرکسى این قلعه را خراب می کرد، باید بیمارى به او منتقل می شد و مادر خوشحال که فرزندش از شر این بیمارى خلاص بافته است .......من از جمله کسانى بودنم که همیشه این دژهاى کوچک را با پا می زدم ، .... و خراب می کردم .......اگر کسی با خون تازه و با دست خراب می کرد ویروس به او سرایت می نمود ......
بیمارى جدى دیگرى که بیشتر دانش آموزان به آن مبتلا شده بودند ، کچلى بود..... . سبب اشاعه این بیمارى که بزرگ و کوچک را میگرفت حمامهاى خزینه بود که بی نهایت کثیف بودند. ..... هم در پایین ده و هم در بالاده ،
آثار این بیمارى در بسیارى از جوانهاى قدیمى هنوز نمایان است..... با جدى کرفتن بیمارى و درمان آن و همچنین ساختن حمام با دوش, بالاخره این بیمارى از دیزباد ریشه کن شد.........
موى سر دانش آموزان پسر در این میان از جایگاه ویژه اى بر خوردار بود.
...... افزون بر کچلى که بلاى موى سربود ...... شپش، کنه و کیک نیز حشرات موذى بودند که گاهگاهى در نزد دانش آموزان دیده می شد....... کیک از همه فراوانتر به چشم میخورد و از حیوانات به بچه ها منتقل می شد ... شپش کم ولى گاهگهى نیز بود ،.... کنه که آن نیز از حیوانات منتقل می شد در نزد دانش آموزان فراوان مشاهده مى شد. ..... و ...... براى مبارزه با این حشرات موذى در نزد پسر ها بهترین راه کوتاه کردن مو بود. کوتاه کردن مو درجه داشت و از صفر تا شماره ٣ متغیر بود. دانش آموزان باید بیشتر با صفر و یا شماره یک موى خود را کوتاه میکردند. ...
....
براى کوتاه کردن موى سر، پسرها نزد سلمانى میرفتند. سلمانى یا محمد سلمانى بر اساس شغلش پسوند این نام را گرفته بود. بدینگونه با ده ها محمد دیگر اشتباه نمی شد. و چناچه معمول بود لازم نبود لقبى رویش گذاشته شود. ........ سلمانى مردى خوش چهره و همیشه خنده اى بر لب داشت. ....و بچه ها او را دوست داشتند ... بچه ها براى اینکار به خانه اش میرفتند. ..... در کوچه میان ده پایین ، .... در جلو خانه اش یک ساختار صندلى مانندى وجود داشت که بچه ها گاهى به انتظار مى نشستند ... و او یکى یکى موى سر آنها را کوتاه می کرد ...... بزرگتر ها اصرار داشتند که موى سر خود را یا کوتاه نکنند و یا با شماره سه یا بالاتر بزنند...... دبستانى ها همه با شماره هاى از صفر تا ٢
...... من هم براى کوتاه کردن مو به نزد سلمانى می رفتم .... ولى در سالهاى آخر در خانه دستگاه موى زنى داشتیم و از ترس شیوع کچلى، در خانه مویمان را کوتاه می کردیم .... آموزگاران و بقیه که باید با آرایش سرشان را کوتاه می کردند ........ به نزد سلمانى می رفتند ......
از کارهاى دیگر سلمانى دندان کشى بود. سلمانى در ده پایین و ذیح الله در ده بالا دندان میکشیدند. بیشتر دندانهاى شیرى کودکان که دیر مى افتادند و یا کشیدن دندان بزرگتر ها ..... و .... اینکه سلمانى دکترى کند عجیب نیست، در فرانسه نیز پدر جراحى فرانسه یک سلمانى به نام" امبواس پره" بوده است که هم اکنون بیمارستان و خیابانهاى زیادى را به نام او گذاشته اند ......و...
.... تا اینکه به دندان درد مبتلا شدم , .... پس از چند روز .... چاره اى جز این ندیدم که به نزد سلمانى روم .... صبح زود از کوچه دروازه به سوى مدرسه سرازیرشده و به نزد سلمانى رفتم .... منتظر ماندم .... تا از خانه بیرون آمد ... گفت که موى سرت کوتاه است .. ؟! .... گفتم که دندانم درد میکند.... نگاهى کرد و ..... گفتم میخواهم که آنرا بکشید .... گفت برو و اگر هنوزم درد کرد .... عصر با دوستانت بیا ..... هرچه اصرار کردم که دندانم درد میکند و تا عصر ..... ؟ ... ! ... باز تکرار کرد و گفت برو با دوستانت بیا ...
و ادامه داد با سه نفر بیا ؟..... مانده بودم که چرا ؟ .... در آن زمان کوچک ها به حرف بزرگتر ها میکردند و جاى پرسش نبود ......
.... زنگ پایان روز را زدند .....و باید به خانه میرفتیم ..... من و .....درد دندان .......
به مبصر صف بالاده گفتیم که چهار نفر پیش سلمانى میرویم..... و در نزدیک خانه سلمانى از صف خارج شدیم ... به پیش خانه رسیدیم و منتظر نشستیم. ..... سلمانى با لبخند همیشگیش رسید .... ما سلام کردیم ... به خانه اش رفت و دستمالى را آورد .... یک کترى نیز در دست داشت ...... به من نگاه کرد و رفت یک چهار پایه آورد و به من دستور داد که روى آن بنشینم .... در داخل دستمال یک انبر دست مانند میخکش گذاشته بود ... او را به من نشان داد ..... و گفت ....که با این میخواهم دندانت را بکشم .... با همه بچه ها با تعجب به این انبر نگاه میکردیم .... به بقیه نیز گفت که با این انبر دندان میکشند ......
زمان موعود رسید و موقعى که خود در جایش استوار در کنار من و چهار پایه ایستاده بود .... پرسید که کدام دندان درد میکند؟ ..... پس از اینکه دندان را معاینه کرد .... و تصمیم خود را گرفته بود .... به سه دوست دیگر من گفت بیایید و به شاهرخ آویزان شوید .... !.....
سلمانى از یکطرف و بچه ها ازطرف دیگر ..... ..... سلمانى زور میزد و بچه ها نیز ..... او به بالا و .... بچه ها به من آویزان شده به پایین ، ..زمان به کندى می گذشت..... انگار که این پیکار سلمانى و دوستانم ابدیست ..... آاااااااا. آاااااااا... تا اینکه سلمانى موفق شد و ......... دندان من لاى انبر در دستش بود .... دوستانم میخندیدند .... سلمانى نیز لبخند پیروزى به لب داشت ..... همه موفق شده بودیم .... ًسلمانى دندان را به من نشان داد ...... گوشه هاى از دندان انگار سیاه شده بود ..گفت می خواهى دندانت را داشته باشى، با پاسخى مثبت، دندان را بمن داد. از دهنم خون مى آمد .... و سلمانى با کترى آبى که آورده بود میگفت بیا دهنت را بشور و ......و اکنون پس از سالها .... یک یادگارى از دکترى در دیزباد .... که این سلمانى گرامى همیشه سلامت و پایدار باشند ........
«دیزباد وطن ماست»- از انجا که فرتور آموزگاران دیزباد را در سامانه گذاشته اید و برخى از آنها آموزگار من بوده اند، دراین اندیشه که شاید جالب باشد بدانیم که آنها در چه کلاسهایى در زمان شاگردى آموزگار بوده اند این کوتاه را مینویسم .
البته نمیدانم که چگونه آموزگاران را تقیسم میکردند. ولى مدرسه تا کلاس ششم هرکلاس یک آموزگار داشت و دوره دبیرستان بر اساس درسها، آموزگاران متفاوت بودند.
نخست در باره آموزشگاه.
نخستین آموزشگاه ههاى دیزباد مکتب نامداشتند ، که نخست 'سىه پاره ' از قرآن را درس میدادند . پس از آن 'جزوه تبارک' را میخواندند. سپس قرآن را از الف لام میم آغاز میکردند و کم کم به دوره قرآن میرسیدند.
پس از آن جزوه 'صد کلمه ' که بیشتر اشعار مذهبى داشت میخواندند و پس از آن به دوره کتاب خوانى میرسدند.
کسانى کتاب موش گربه ، سوز (سبز) پرى و کم کم مثنوى مولانا ، تدکره النبیا از عطار، دیوان حافظ ، گلستان و بوستان از سعدى و رباعیات خیام و مانند اینها را میخواندند.
در شب نشینى ها کتاب امیرارسلان و دیگر کتابها خوانده مى شد.
همیشه یک مکتب در پایین ده بود. ولى گاهى در ده بالا . با همه اینها ملا هاى بالاى ده نیز براى درس دادن به ده پایین مى آمدند.
ملا ها از زمان قدیم: اخوند ملا عبد المجید پدر ملا موسى در ده پایین ، خود ملا موسى که فرتورش در همین سامانه هست ، اخوند کلبه احمد پدر عقیل در بالاى ده ،على اکبر ملا میرگ میرشاهى پدر صمدخان ، شیخ محمد اسماعیل که سواد خواندن داشت ولى نوشتن را خوب نمیدانست، پدر على آقاى شیخ در ده پایین، (بیشتر ملا ها سواد نوشن را نداشتند).
مکتب ها در دو خانه، نخست در خانه سرکارى و سپس در خانه کلو در دالان نجم الدین شاه برگزار میشد. لازم به یاد آورى است که در مکتب کمتر خط را مى آموختند.
در این دوره ملا نیازعلى جزو آخرین ملا ها از این گونه آموزگاران بودند که فرتورش در سامانه دیزباد هست. ولى ملا عبدالراق و ملا شمس الدین در زمان آغاز کار مدرسه کار آموزگارى ( به سبک مکتب ) را ادامه میدادند.
کم کم بدستور سلطان محمدشاه آقاخان ٣ در دیزباد باید مدرسه ساخته شود. در اسفند ماه ١٣١٣ این دستور به دیزباد میرسد.
سید سلیمان شاه مامور ساختن مدرسه در دیزباد میگردد. و نزدیکان او بناهاى عمده مدرسه : حاجى عباس و حسین کلبه نجم الدین شاه پدر آقاى فریدون و براى نجارى محمدحسین میرشاهى ( شیخ) پدر آقاى فرخشاه بودند.
از ده بالا بیشتر کمر همت را براى کارمزدى و یا کسانى که بر اساس فرمان سلطان محمد شاه در کار ساختن مدرسه آمدند و همکارى کردند.
بدعوت سید سلیمان نخستین آموزگار حسین غفوریان ، سپس محمد تقى اویسى، پس از او جناب فیله گى ، رضایى زاده ( مدیر مدرسه ) جبارى، هاشمى، مرتضایى، اسکندرى، لطف آبادى و سپس، سلیمانى (مدیر مدرسه)، محمد حسین میرشاهى عباس، سپس فروردین میرشاهى (نورالدین عباس)، رسیدن آقاى آروین، على بک قلى، ابوطالب عراقى محمد خان عراقى، و فرخشاه میرشاهى ، سیدمحمد کریم حسینى بدخشانى، برگشت نورالدین عباس از نیشابور، و دیگران .....
جناب اویسى نخستین آموزگار دیزباد است که از طرف وزارت فرهنگ به دیزباد مى آید.
زمانى که حسین غفوریان آمده است تنها طبقه پایین مدرسه ساخته شده بود. کار از اسفند ماه ١٣١٣ آغاز و در سال ١٣١٨ به پایان رسیده و در مهرماه این سال بوده است که نخستین آموزگار جناب اویسى به عنوان مدیر مدرسه دولتى آمده است. او نیز یک آخوند با عبا بود و سپس کت شلوارى شد.
از آنجا که مدرسه دیزباد باید پسرها و دختر ها با هم در کلاس درس خاضر شوند. کم کم دیزبادى ها آموزگاران را از ده خود معرفى و خواستار آن بودند.
طبقه بالا که بخش دبیرستان را تشکیل میداد در سال ١٣٢٥ ساخته شده است.
پس از رسیدن دستور ساختن مدرسه دیزباد، و ساختن آن، دیزبادى ها نام دبستان ناصر خسرو را بر میگزینند.
و آموزشگاه تا زمانى که هنوز دانش آموزان تا کلاس ششم نرسیده اند به همین نام گفته میشد. تا اینکه نخستین گروه به کلاس ششم رسیدند.
و باید گواهى نامه پایان تحصیلات ابتدایى را دریافت میکردند، وزارت فرهنگ اعلام میکند که در دستور و بخشنامه براى مدرسه دیزباد، آموزشگاه نام ناصر را ندارد و تنها خسرو میباشد.
سبب این بود که در در چندین سال پس از ساختن مدرسه دیزباد، زمانى که گروه دیزبادى و کدخدا و دیگر ریش سفیدان ده درخواست رسمى شدن مدرسه را کرده و از وزارت فرهنگ درخواست آموزگار میکنند و به دلیل اینکه دیزبادى ها براى اینکار عجله داشتند تا بتوانند پیان نامه ابتدائى را به دانش آموزان بدهند و از طرف دیگر آخوند هاى خرو دستور ساختن مدرسه را در خرو قبول نکرده بودند. بنا بر این ، این بخش نامه را براى دیزبادى ها ثبت می کنند.
( این داستان را محمدحسین میرشاهى عباس نقل میکرد که با کدخداى آن زمان طالب)
على پدر سرهنگ با چند من آلو و مسکه و فرآورده هاى شیرى به دیدن رئیس فرهنگ به نیشابور میروند و درخواست مدرک پایان نامه ابتدائى میکنند). بدین سبب نام مدرسه خرو- و بگونه کشیده آن خسرو برون دندانه سین یا خسرو میشود.
در زمان ما، کودکستان در تعلیمات اساسى ( طبقه وسط) بود.
سال دیگر کلاس اول در طبقه پایین دست راست ، آموزگار ابوطالب عراقى ,
کلاس دوم در تخت پایین طرف توالت ، با جناب على بک قلى ،
کلاس سوم با خانم حسنى جهان میرشاهى، که در پاى پله ها و کنار انبار بخارى ها و میز و صندلى هاى شکسته، و زمانى که به سببى خانم آموزگار حسنى جهان در دیزباد نبود، خانم حبیبه مولایى و گاهى خانم شهربانو خانم سبحان ملک نیا وى را همراهى میکرد.
کلاس چهارم باز آقاى على بیک میرشاهى حسنقلى بود و در نبود وى آقاى حسنعلى میرشاهى غلامحسن. این کلاس در سمت دیگر تعلیمات اساسى و نزدیک به در مدرسه بود.
کلاس پنجم محمد خان عراقى، در کنار تخت وسط زیر دفتر آموزشگاه،
کلاس ششم آقاى صادق زاده روبرو ى کلاس پنجم طرف در مدرسه و در کنار تخت بالا ( تخت دختران) قرار داشت.
«دیزباد وطن ماست»- روز جمعه 25 اسفند ماه تعداد چهارصد اصله نهال توت به صورت رایگان بین مردم دیزباد توزیع شد.
به گزارش دیزباد وطن ماست، این نهال ها به منظور غرس در کنار راه ها، دامنه باغات و کوه ها و توسعه فضای سبز دیزباد تقدیم شد.
توزیع نهال رایگان از سال 72 توسط شورای اسلامی و دهیاری دیزباد، همه ساله انجام می گیرد.
هدف از توزیع نهال رایگان، افزایش سطح سبز روستا، تلطیف هوا، استفاده عموم از میوه آن و همچنین کاهش درجه حرارت اکوسیستم اطراف باغات و در نتیجه کاهش تبخیر و تعرق باغات میوه است.
گفتنی است نهال های توت امسال را مهندس مهرداد گنجعلی تهیه کرد که مورد تقدیر و تشکر شورای اسلامی دیزباد قرار گرفت.