«دیزباد وطن ماست»- روز پنجشنبه 17 تیر علی و برادر بزرگترش محمد ( فرزندان رضا گنجعلی - حسن ) در کلاته چراغدان گورکنی را که در آب افتاده بود نجات دادند.
به گزارش دیزباد وطن ماست، استخر کلاته چراغدان، ذخیره آبی حدود یک متر عمق دارد و علی که برای جمع آوری علوفه به این کلاته رفته، گورکن را پیدا می کند.
علی فورا تصمیم به نجات آن می گیرد و حتی برادرش را صدا نمی زند، او کفش هایش را در آورده و وارد استخر می شود و سپس گردن حیوان را می گیرد و به کنار می کشد.
گور کن بعد از رسیدن به خشکی و قبل از فرار، دست علی را گاز گرفته و بدین صورت از او خدا حافظی می کند.
علی می گوید نجات و فرار حیوان خیلی قشنگ بود که من درد زخم را فراموش کردم.
روستای زیست محیطی دیزباد به وجود چنین فرزندانی افتخار می کند و چنین رفتارهای زیبائی را شایسته تحسین و تقدیر می داند.
گورکنها که نام دیگر آنها رودک است، عموماً حیوانات خجالتی و شبگرد بوده و روز را در لانههای زیرزمینی میگذرانند و شبها برای شکار و تغذیه بیرون میروند. گورکنها هم انفرادی و هم گروهی زندگی میکنند. رودک ها مانند سایر انواع گورکنها مهارت زیادی در حفر کردن زمین دارند و با استفاده از چنگالهای دراز پاهای جلوی خود، زمین را میکنند تا غذا به دست آورند یا نقب بزنند. گورکنها بطور کلی موجوداتی بیآزارند و با وجود دندانهای قوی بیشتر از طعمههای کوچک و گیاهان تغذیه میکنند. بینایی آنها ضعیف است، ولی حس بویایی و شنوایی بسیار بالایی دارند، این گونه در منطقه حفاظت شده دیزباد (بخشی از منطقه حفاظت شده بینالود) تحت حمایت می باشد.
پس از نجات گورکن از داخل استخر آب توسط علی گنجعلی فرزند فداکار و محیط بان خردسال دیزبادی، گورکن که ریه هایش دچار آب گرفتگی شده بود توسط ۲ جوان مهربان دیزبادی آقایان حسین گنجعلی و مهدی شایسته نیا در کنار جاده پیدا می شود و این دو آن را به اداره محیط زیست شهرستان نیشابور تحویل می دهند و پس از مداوا به دامان طبیعت بازگردانده می شود.
پس از انتشار خبر مذکور توسط روابط عمومی شورای اسلامی دیزباد جمعی از فعالان محیط زیست نیشابور با لطف خالق طبیعت در کمتر از یک هفته با کمک و همراهی دوستداران واقعی حیات وحش ایران هدایایی برای تشکر و قدردانی از بزرگمرد کوچک روستای دیزباد که رشادت بخرج داده و رودک (گورکن) را با وجود گاز گرفتن توسط گورکن ؛ از مرگ حتمی نجات داده بود تهیه نمودند که عبارتست از : ۱ یکدستگاه گوشی هوشمند همراه ۲ یکدست لباس ورزشی پرسپولیس ۳ یکعدد تیشرت ورزشی چاپ شده بنام خودش ۴ یک جفت کفش ورزشی که انشاالله در فرصت مناسب با عشق تقدیم این عزیز خواهد شد.
«دیزباد وطن ماست»- برخی از متونی که در دیزباد وطن ماست منتشر می شود جنبه نوستالوژیک دارد و برای دیزبادی ها یادآور خاطراتی خوب و یا بد است که امروز وقتی به آن فکر می کنند حس خوبی به آنها دست می دهد. با هم یک نمونه از این نوستالوژی ها را با لهجه دیزباد می خوانیم.
یادش بخیر
لذتی که با دوخاو رفتن با لباس مدرسه دو مون رختخاو بین سعت ۷:۰۰ تا ۷:۱۵. بو دو مون هیچ چه دیگه نبو .
یادش بخیر؛
در بدر دنبال یکی مگردیم کتابامر'جیلد کنه یا انشامره بنوسه!!
همیشه دو مون کلاس عادت داشتم همکلاسی هامر' بوشمرم تا ببینم کدو خط برای خوندن و ما مومفته!!
یادش بخیر
یکی از استرسهامه ای بو که زنگ ورزشمه چه روز و چه سعتیه؟!!
اگر زنگ ورزش اونم دو زنگ آخیر پونجشنبه بو چی لذتی داش.
از سویهایی کی دو مون برف مزیم هم فرموش نکنم کی اگر یک متر برف میمه تعطیلی خبری نبو....
منتظر بیم زنگ تفریح بوخره با شیشه های گول دو مو برم از چشموکومبول او بیارم شکل شیشه هم خیله مهم بو .
یادته میه
اوج احترامه به یه درس ای بود که دفتر صد برگ بروش انتخاب مکیردم !!!!!!!!!!
یادته میه
اولین دفعه کی بشهر امیم برای عکس کلاس پنجوم بو او هوم د عکاسی مریخ باغ ملی .
کلوتر کی رفتم.
عکس برگردون مخریم و با آو دهن موچوسبوندم دو مون دفترمه.
یا ور ساغ دستومه بعد کلی هم کیف مکیردم.
یادت میه؟؟؟؟
وقتی کوچیک بیم از سگ ممد مثل سگ مترسیم....
از عباس آقای خافی یادته میه کی با انگوشتش ور فرق سرمه مزه مگوفت یک بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک بار سوم دو موشتی ملخک!!!
از خط زین و پره کیردن مشق های زبان هم یادتیه.
از مشق های کلاس اول منوشتی خط خط از بالا به پایین//////// بعد اولین درسش بابا انار دارد و بابا نان داد و ...
او وقتا زندگی شیرین بو و طعم دیگه ی داش
یادته میه؟؟؟
وقتی کی صدای طباره رو موشنوفتم مپریم دومون حیاط بروش دست تکون مدایم
حتما یادته میه
دوست داشتم زودتر کلاس چهارم روم ته با خودکار بتوسم او هوم با خودکار بیک کی بعدش خودکار تریک تریکی امه !!!
یادته میه از پاک کیردن با او پاکنهای دو رنگ قرمز و آبی و از اخیرشوم با توف کاغذ ر" سوراخ میکردم.
یادت میاد؟؟؟
وقتی نه نه مه مو پرسی سعت چنده موگوفتم کلونگه رو 6 و خوردونه رو 4
یادت میاد؟؟؟
از دوسمالهای که ور سر شنمه سنجاق مکیردن و یقه های سفد کوتمه!!
و اخیرشوم دماغمه ر' با استینمه پاکمیکردم !!
از ماشین الدوق الدوق کلبه جواد هم کی خوب یادتیه...
از صفی کی برای ماشین کیردن سرته هم در خنه ی ما کی تشکیل مداین فرموش نکیردین !!
از دنه های زردلو کی موبوردم در دیکون امامقلی و محمد اسماعل عطار و نجمونشا بجاش جیبامره پر تخمه مکیردم.....
از گاریها ی چووی کی دروس کیرد' بیم ونمشوم مرفتم علف میووردم...
و اون اپلو یازده کی بغل خنه ی دروش علی گذشته بین....
و وقتی کی بلخره بشهر امیم و تنیستم شهری صوحبت کنم ..
واقعا"
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴی رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ
قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود ...
این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم ...
قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی ...
این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری ...
قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ، راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و کلی باهاش می خندیدیم ...
این روز ها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم ...
قدیما از هر فرصتی استفاده می کردیم که با دوستا و فامیل ارتباط داشته باشیم چه با نامه چه کارت پستال و چه حضوری ...
این روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، ارتباط با هم نداریم ...
قدیما تو یه محله جدید هم که می رفتیم با دقت و اشتیاق به همه جا نگاه می کردیم ...
این روزها دنیا را از پشت دوربینای عکاسی و فیلمبرداری می بینیم ...
قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه عالمه صفا
این روزا پر از تعطیلی، ولی خالی از مهر ....
کو اون فامیل؟
کو اون خونه؟
کو اون مدرسه ؟
قدیما توی قدیما موند..
ولی ای برادر ، ای خواهر و ای همدلان و هم ولایتی بیاییم با هم مهربان باشیم و بی تفاوت از کنار هم نگذریم و تا همو میبینیم لبخند بزنیم چرا که هیچکس از فردای خودش خبر نداره.....
التماس تفکر و همکاری بر ای ساختن دیزباد ی آباد، شاد و تمیز
«دیزباد وطن ماست»- یکى بود ، همه بودند ، ما هم بودیم. در دیزباد دخترکى بود که نسا نام داشت. قدش به قد من بود و لى بلند تر می نمود. در تابستان لباس دخترانه اى به تن داشت که با یک پارچه کرباسى که روى شانه اش مى انداخت و در روى شانه دیگرش آنرا یا گره می زد و یا سنجاق ، خود را می پوشاند.
همه بچه ها در دیزباد کمک خانواده خود بودند و پسرها و دخترها تقریبا با کارهاى مشخص بخشى از کارهاى تابستانى را به عهده می گرفتند. مال چرونى در باغها ساده و سرگرمى خوبى براى کودکان در آن زمان بود. این کار، کارى بود که هم دختر ها و هم پسرها می توانستند بدون دغدغه خانواده ها انجام دهند. سرگرمى هاى همراه آن، ماهى گیرى در رودخانه، کبک گیرى در کوه، به دنبال تخم پرندگان گشتن و در زمان برداشت محصول در کوه ها، به پى درو رفتن، نخود دولمولى کردن و....در پایان فصل میوه، چاه سیب کندن و از این نمونه برنامه ها نوجوانان را تشویق به مال چرونى میکرد...ولى همه از یک چیز میترسیدند. که نامش محندعلى .. بود و کارش نگهبانى باغها.
نسا را میشناختم و او مانند دیگر نوجوانان، نیز در زمان تعطیلات مدرسه کارى را در خانه انجام می داد او در این هنگام تنها گاو شان را به چرا می برد.
شاید در مدرسه با نام او آشنا شده بودم ، چون زمان ما که بیش از دویست نفر دانش آموز به مدرسه مى آمدند، همه نام هم را می دانستند. ولى سبب برخوردم با نسا در تابستان این بود که چون بارها، ما که با گوسفندانمان به جاده پشت حیط می رسیدیم، یک گاو تنها بدون صاحب در مسیر راه در حرکت بود و زمانى که ما به گاو می رسیدیم همراه با سایر حیوانها، بز و گوسفندها به راه خود ادامه مى داد.
گاهى این گاو را از قافله جدا می کردیم و گاهى گاو خودش به راه دیگر می رفت. کم کم فهمیدم که این حیوان از دختر بازیگوشى است که همچنان در کنار جاده از دور گاو را پائیده ولى خود به دنبال پروانه هاى کنار جاده می دود.
بارها به نزد او می رفتم و او را وادار می کردم که تند تر راه رود..... ولى او عادت داشت که همچنان سرگرم آنچه دوست داشت باشد، حشرات بزرگ مانند ملخ را بگیرد، پروانه ها را بگیرد و ....و یا گلهاى کوچک کنار جاده را جمع آورى کرده و گاهى خم شود و آنها را ببوید......
بیشتر وقت ها ماکه از بالاده مى آمدیم او را در جاده پشت حیط روبروى باغهاى ته در می یافتیم و تا گدار بازه ده همراه بودیم. او تنها در این فاصله به بازیگوشى خود میپرداخت ....
گاهى که به گدار میرسیدیم او گاوش را جدا می کرد و از راه پشت گدار به راه کوهى گذشته و راهش را ادامه می داد...... این راه به کلاته ها و به شاهمرغى و التنزوم (اورته نظام) مى رفت و او گاو خود را براى چریدن به این کلاته ها مى برد.
در راه به پرسش هاى من که در بالا ها چه می گذرد پاسخ می داد و تعریف می کرد که کاریز ها با چاه هایشان وجود دارد که وقتى از بالا نگاه کنى هول می کنى. در داخل چاه ها کبوتر هاى چاهى لانه دارند. در آنجا بزنقوره وجود دارد و او زیاد تیر بزنقوره دیده است ، کبک ها می خوانند و .....
روزى از من پرسید که آیا میتوانم او را همراهى کنم و همه با هم به کلاته ها برویم....؟
پرسیدم محند على از آنجا ها می آید ؟ با پاسخ منفى او خوشحال شدم و به سوى کوه حرکت کردیم.
گاو راه خود را بلد بود و ما باید گوسفند و بز هاى پر رو را سر به راه می کردیم. و همینگونه سرگردان در لبلاى دره و تپه ها می گشتیم. ...... به کلاته اى رسیدیم ....
نسا از من پرسید که آیا می خواهى کبوترهاى چاهى را ببینى با خوشحالى پاسخ مثبت دادم....
....... ، او گفت حالا که گوسفند ها خوابیده اند می توانیم به طرف چاه هاى کاریز رویم و گبوترهاى چاهى را ببینیم.
او از پیش و من از پس او ، به نخستین چاه که رسیدیم، کفت بیا و در روى تپه هاى خاک کنار دهانه چاه به ایست. ....
.....نسا سنگ کوچکى را به داخل چاه انداخت ، ....صداى پرپر و پریدن کبوتر ها از داخل چاه مى آمد. لحضه اى بعد کبوتر ها یکى یکى و یا دو تایى از چاه بیرون می پریدند.
تعجب زده پرسیدم که تو از کجا میدانستى که کبوتر ها در چاه لانه داند. گفت که خانه کبوتر چاهى همیشه در چاه است ....
گفتم به چاه دیگر رویم ، ..... و رفتیم.
....از من پرسید که آیا میخواهى یک کبوتر بگیرى ، گفتم نه، میترسم به چاه بیفتم ، .....
گفت من برایت می گیرم.....
.... باز با حیرت به او نگریسته که او چگونه با کفش دم پائى نیمه پاره اش میتواند داخل چاه شده از چاه پائین رود و اگر در چاه افتد من که نمی توانم او را بیرون آورم ، از چه کسى کمک بگیرم .... و با چندین پرسش دیگر که در ذهنم می گذشت به او گفتم که شاید بهتر باشد وقتى تعدادمان زیاد باشد برگردیم و کبوتر بگیریم......
او بالبخندى گفت که کبوتر چاهى گرفتن براى او آسان است و لازم نیست که براى اینکار او به داخل چاه رود........
من همچنان به او نگاه میکردم که او چگونه این کار را خواهد کرد..... گفت بیا به نزدیک چاه رویم.....
در دیزباد معولا دهنه چاه هاى قنات ها بسته نیست و همیشه براى اینکه گاهگاهى چشمه را لاى روبى کنند از این دهانه هاى چاه لاى ها را با استفاده از چرخ چاهى که در دهانه چاه استوار می کنند، با طناب و سطلى لاى ها را بالا می کشند و در نتیجه خاک اول که از چاه کنى است به همراه خاک هاى لاى روبى در پیرامون دهنه چاه بگونه اى پراکنده هستند که تپه هاى کوچکى را که انگارى دهانه اتشفشان کوچکى هستند را تشکیل می دهند. .....
نسا به لبه چاه نزدیک شد و جاى پایش را استوار کرد که از داخل کفش دم پایى پایش لیز نخورد و به چاه پرتاب شود ......براى من نیز جایى را نشان داد که در آنجا بنشینم و براى کبوتر گیرى کمکش کنم.
من همچنان با هزار پرسش آنچه که نسا می خواست انجام می دادم. نسا آن چادرى که بر روى شانه اش بود را باز کرد و در کنارش گذاشت. .... او پیشتر گفته بود که سرو صدا نکنیم و از زیر پایمان نباید سنگى در چاه افتد. ... بالاخره هردو در کنار دهنه چاه نشسته بودیم و من داخل چاه را که نگاه میکردم ، قعر چاه تاریک بود ....
نسا در جایى از لبه چاه نشسته بود که با من در دست راست او که در کنار لبه چاه بود، نسبت به مرکز دهانه چاه زاویه عمودى تشکیل می داد.
نسا با اشاره به من آماده باش داد و من هراسان منتظر این بودم که می خواهد چکار کند .... پس از سکوتى نسبتا طولانى یک سنگى را داخل چاه انداخت. همینکه صداى پرپر کبوتر ها از داخل چاه به ما نزدیکتر شد به ناگاه همان پارچه اى را که روى شانهاش انداخته بود و اکنون روى زانوانش قرار داشت را به گونه اى روى دهانه چاه پرتاب کرد که کبوترانى در هنگام بالا آمدن از قعر چاه در دهانه چاه در چادر نسا گیر گرده به دام افتادند..... نسا از من خواست که کمکش کنم که چادرش را بسوى خود کشیم.
..... چادر را که مچاله کرده بودیم به کنارى آوردیم.
سه کبوتر در لابلاى آن گیر گرده بودند. نسا چادر را باز بسوى خود کشید و برداشت تا از کنار لبه چاه دور شدیم.......
کبوتر اول که بدستش آمد را رها کرد و یا که خود کبوتر پرید. کبوتر دیگر را به من داد و سومى را خودش نگه داشت. ...
هر کدام کبوترى داشتیم ....
او پرسید که می خواهى هردو کبوتر مال تو باشد ، گفتم که یکى هم خوبست ...
گفت حالا میخواهى چکارش کنى ، گفتم شاید مانند جوجه ببریم خانه کبابش کنیم ....
......می گفت که کبوتر بزرگ معلوم می شود ولى گوشت ندارد.....
بالاخره به این نتیجه رسیدیم که خوبست کبوتر ها را آزاد کنیم ، چون به نظر نسا یکى از آنها هنوز جوجه بود ....آن کوچکه اتفاقا دست من بود و نسا او را در دست من ناز می کرد و ...
تا اینکه خواستیم برگردیم ... با کبوترها به دهانه چشمه برگشتیم. به کبوترها نگاه می کردیم. هردو کبوتر با چشمان گرد و نگرانشان از ما هزاران سوال داشتند .....
و نسا گفت که ببین که چقدر گناه دارند و تکرار میکرد که بهترست آنها را آزاد کنیم.......
آنها را آزاد کنیم که بپرند. .....
نخست مال خودش را آزاد کرد و به نزد من آمد و پس از ناز کردن کبوتر گفت اگر دلت میخواهد تو نیز کبوتر را آزاد کن.
من نیز دستانم را که کبوتر در آنها گرفتار بودند بالا برده باز کردم و کبوتر..........پرید ........
داستان از پروفسور شاهرخ میرشاهی
«دیزباد وطن ماست»- فرهنگ مردم دیزباد در حفظ منابع طبیعی امروز یکی از موضوعات محوری گفتگو در مجامعی است که در باب محیط زیست سخن می گویند.
اما گاهی نمونه هایی از کارشکنی نیز وجود دارد که نمی توان منکر آن شد. شورای اسلامی دیزباد ضمن انتشار عکسی از قطع درختان بید در دیزباد که عمدتا با هدف کاشت درختان دیگر انجام می شود از مردم دیزباد دعوت کرد که به محیط زیست بیشتر توجه کنند.
«دیزباد وطن ماست»- یکی از سوالاتی که ممکن است برای هر دیزبادی مطرح شود این است که شورای اسلامی دیزباد برنامه های خودش را چگونه اجرا می کند؟ چه کسانی دست اندر کار هستند و چه کسانی برنامه های شورا را حمایت می کنند؟
در این یادداشت شورای اسلامی دیزباد از اجرای این برنامه ها با منابع چندگانه یاد می کند و پاره ای از مسائل مالی را شفاف سازی می کند.
در سال گذشته شورا و دهیاری دیزباد بیش از 65 فعالیت در زمینه های فرهنگی، عمرانی، زیست محیطی، بهداشتی، کشاورزی، آموزشی، امنیتی، ورزشی و . . . داشته است. که هزینه آنها از محل خودیاری های تخصصی مردم تامین و سپس اجرا شده است.
مردم دیزباد اعم از دیزبادی های داخل و خارج از کشور هر کدام در زمینه خاصی از فعالیت ها علاقه دارند و کمک های خود را در آن جهت اهدا می کنند، لذا شورای اسلامی و دهیاری دیزباد برای هر طرحی سرفصلی جداگانه دارد که درآمدها و هزینه ها مشخص است و تمامی این موارد به ریز در دفاتر متعدد ثبت و ضبط می شود.
به عنوان مثال:
شورای اسلامی، دهیاری و شورای مشورتی دیزباد به نظرات تمام دیزبادی ها احترام می گذارد و از پیشنهادات و کمک های تخصصی و عمومی، اقشار مختلف مردم استقبال می کند و همواره سعی می کند پس از مطالعه لازم و با اولویت بندی برنامه ها و در نظر گرفتن همه جانبه موضوع آن را اجرا کند.
گفتنی است هزینه تمامی جشن های سال گذشته دیزباد را روابط عمومی از خارج از دیزباد تهیه نموده و یک ریال از اعتبارات شورا و دهیاری استفاده نکرده است.